نیایش عزیزمنیایش عزیزم، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 23 روز سن داره
امیرعلی جونامیرعلی جون، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 4 روز سن داره

ثمره ی عشق

تاریخ گذشتهههههههههههههههه!!!!

1392/9/1 10:46
نویسنده : مامانی
2,441 بازدید
اشتراک گذاری

این پست رو خیلی وقته پیش داشتم مینوشتم که نیمه کاره موند و نشد بذارمش!ناراحت

 

 

به قول الهه جونم مامان یسنا گلی : "چه قدر ننوشته دارم ازت"

ای واااااااااای واقعا هم نمیدونم چرا اینجوری شدم یعنی به قول مامان تسنیم عزیزم : کم رنگ شدمچشمک

اینقدر چیزی هست برای نوشتن از بلبل زبونی هات،حاضر جوابی هات ،از مزه پرونی ها و شیرین عسل بازی هات

ولی یادم نمیاد!زبان

 

به خدا سعی میکنم بیشتر بیام و بیشتر بنویسم و بیشتر سر بزنم به دوستای گلمون ولی نمیدونم چرا نمیشه وقت کم میارم ببخشیدمژه

 

همیشه وقتی یه چیزی میگی که کلی میخندم و خستگی از تنم در میره به خودم می سپارم حتما بیام و برات بنویسم تا یادگاری بمونه و بعدا خودم دوباره از خوندنش کیف کنم حتی اگه تو حوصله ی خوندنش رو نداشته باشی !!! اما موقعش که میشه یادم میره ...ناراحت

 

حتما میگی حالا خوبه یادت میره و پست هات اینقدر طولانی میشه نیشخند

 

 بگذریم...


 

این روزا که سریال پژمان تموم شده بد جوری دلت تنگه براش یعنی من واقعا مونده بودم تو از چی این سریال اینقدر خوشت اومده بود آخه تو که زیاد متوجه ی طعنه و کنایه ها نمیشی چیش جذبت کرده بود موندم هنوز همین طوری

 

اینقدر دوسش داشتی و الانم هی یادش میکنی میگی یه روز بگیم بیاد خونه مون اما منو با خودش نبره تو تیمش چون من دخترم !

 

توی قسمت یکی مونده به آخرش پژمان جمشیدی میگفت : هیچکی پژمان رو نمیخواد دیگه ...

 

رفتی تی وی رو یعنی همون پژمان جونت رو بغل کردی و میگی نه من تو رو میخوام دوستت دارمقلب

دلم میخواست واقعا می دید این عکس العمل تو روابرو

 

خیلی برام جالب و عجیب بود این حس علاقه ات به پژمان تا جایی که به طور باور نکردنی ای وقتی ازت پرسیدم پژمان رو بیشتر دوست داری یا خاله شادونه رو گفت خب معلومه پژمان ِ جمشیررررررررررریتعجب

 


 

توی مهدتون آدرس خونه رو انگار به دوستات داده بودی که بیان باهات باز ی کنن نمیدونم حالا چی گفته بودی بهشون وقتی اومدم دنبالت کلی ناراحت بودی و عصبی و نق نقو

بهت میگم چی شده عزیزم از چیزی ناراحتی گفتی توی خونه بهت میگم

کل راه رو از روی جدول راه رفتی تا رسیدیم خونه میگم حالا میگی چی شده از چی ناراحتیسوال

 

میگی برو آدرس خونه رو از یزدان (یکی از پسرای همکلاسیت) پس بگیر دلم نمیخواد اون بیاد خونه مون نگران

 

منم که این جور وقتا یاد میره باید درکت کنم و جلوی خنده ام رو بگیرم زدم زیر خنده و باز تو ناراحت شدی و با دستت جلوی دهنم رو گرفتی و با اخم گفتی نخـــــــــــــــــند مگه خنده داره دلم نیمخواد بیاد خونه مون دلم میخواد فقط یسنا و رویا و فاطمه و زهرا بیانمژه

منم تمام سعی ام رو کردم دیگه نخندم و گفتم باشه ازش پس میگیرم اصلا فکر نمیکنم یزدان یادش مونده باشه عزیزم

تو هم انگار دنیا رو بهت داده باشن گفتی رااااااااااااااااااااااااست میگی یعنی یادش نمی مونه خونه ی ما کجاست ؟نیشخند

 


 این روزا روی هر چیزی دنبال علامت استاندارد میگردی و بهم نشون میدی و وقتی میگم آفــــــــــــــرین دخترم میگی نه باید بگی verrrrrrry goooooooood از خود راضی


 یکی دیگه از دغدغه هات این روزا جدا کردن زباله ها ست یعنی بازیافت و غیر بازیافت خیلی علاقه پیدا کردی به این کار تا جایی که همش به منم تذکر میدی که اینا بازیافت نباید بندازی تو سطل زباله مژه

 

و جالب ترش اینکه مثلا اسباب بازی هات که خراب شدن یا مثلا تل سرت که رفت زیر پات و شکست خیلی راحت بدون هیچ ناراحتی و گریه زاری برداشتیش و گفتی مامان اینو بنداز تو سطل بازیافت تا دوباره بشه یه تل خوشگل و برگرده پیش خودم !تعجب


بازی با این مگنت های خیلی قشنگ و خاصی که آقا سجاد و خانوم گلش برات هدیه گرفتن شده بازی مورد علاقه ات و همیشه باهاشون کلی سرگرم میشی و کیف میکنی خیلی برات جالبه مخصوصا وقتی توی دستت قطب های هم نام آهنربا از هم دور میشن چشمک

 

 

 

 

این گردنبند رو خودت تنهایی درست کردی هم برای خودت هم برای من تازه یه انگشتر هم برا یمن درست کردی که عکسش رو ندارم

 

 


راستی یادم رفته بود بگم جشن مهدتون هم که قرار بود به مناسبت روز جهانی کودک برگزار بشه و مثلا جشن ورودی تون هم باشه بالاخره 29 مهر برگزار شد ولی من دیگه فرصت نکردم بیام و برات بنویسم خیلی بهت خوش گذشت مثل همیشه که عاشق جشن های مهدتون هستی و من به جای تو خسته میشم و خوابم میگیره و گرسنه میشم اما تو همچنان پر انرژی هستی عشق من همیشه سالم و شاد بمون ماچ

 

 

 

 

 


 

خیلی منتظر بودم نمایشگاه کتاب برگزار بشه و با هم بریم کلی کیف کنی بازم مثل پارسال ولی امسال هم ، هوا سرد بود و تو حوصله زیاد نداشتی و همش میگفتی زودتر بریم خونه ....من میچرخیدم تا بلکه کتاب خوب یبرات پیدا کنم برای تو که عشق کتابی به قول خودت و تو همش میگفتی بسه دیگه خیلی کتاب خریدی بریم زودتر !

اون عکس که با باب اسفنجی گرفتی تو نمایشگاه کتابه و وقتی ازت عکس گرفتم گفتی مامان میگم خوب شد تو بچه داشتی وگرنه باب اسفنجی دست خودت رو میگرفت میکشید سمت خودشزبان

اینم خرید هامون :

 

 

 

 

(البته همش رو یه دفعه بهت ندادم این دسته از کتاب ها رو همون شب بهت دادم و بقیه اش رو همچنان کم کم بهت میدم ..)

 

 

 

 

از نوشتن حروف انگلیسی خیلی خوشت اومده بود و خیلی قشنگ هم مینویسی مخصوصا A و H رو ...

اعداد رو تا 30 بلدی بشمری به فارسی و به انگلیسی تا یازده دوازده ....

کلمه های فارسی رو هم بلدی بخونی ولی من باهات زیاد کار نکردم دلم نمیخواست خسته بشی از یاد گرفتن هر وقت خودت تمایل نشون میدی که میخوای یه چیزی یاد بگیری برات میگم و تو هم یاد میگیری خیلی زود...

 


 

یکی دیگه از برنامه هامون این روزا خالی کردن تخم مرغ ها و کاردستی درست کردن باهاشونه که خیلی خوشت اومده

 

 

 

 

البته نکته ای که فهمیدیم اینه که حتما با گواش رنگ بشه و نباید با رنگ انگشتی روشون رنگ بشه چون دیگه چسب نمیچسبه بهش و سر میخوره رو رنگ هر چه قدر هم خشک بشه رنگ بازم چسب از روش جدا میشه خب من تازه فهمیدم !

 

 

قربون اون دستای کوچولو و هنرمندت بشم من

 

 

این کاردستی های انگشتی رو هم خودت درست کردی البته مربی هم کمکت کرده تو چسبوندشون و وقتی اومدی خونه کردی تو انگشتت و با ذوق و شوق برام نمایش عروسکی اجرا کردی

 

 

 

این یکی هم که گفتی یه دونه ی هندونه است...!که با خمیر بازی درستش کرده بودی

 

 

 

 

راستی یکی از سرگرمی هات توی روزای آفتابی که البته مربوط به حالا نمیشه دیگه (چون آفتابی در کار نیست و هوا سرد شده ) این بود که آینه دستت بگیری و دوستات رو رو دیوار پیدا کنی و کلی با هم گپ بزنید از انعکاس نور توی آینه و بازتابش روی دیوار و اون شکلی که درست میشد ذوق کرده بودی و خودت گفتی که اینا دوست من اند ....البته از اون جایی شروع شد که داشتی با دوچرخه تو حیاط بازی میکردی و شکل آینه رو یعنی همون دایره ی زردی که دوستت بود رو رو دیوار پیدا کردی و بعد دیگه شد برات یه بازی جالب...

 

 

 

 


 

 

یه روز توی یه کاغذ چند تا خط کشیدم و ازت خواستم خودت کاملش کنی و واقعا تعجب کردم وقتی دیدم چه قدر خلاقانه کاملش کردی خیلی خوشحال شدم عشقم آخه همش نگران این موضوع بودم که چون مهد میری و اونجا هم چه من بخوام چه نخوام آموزش ها اون قدر جنبه ی خلاقانه نداره و حتی نقاشی هم آموزش داده میشه ذهنت خلاق بار نیاد اما با دیدن این نقاشی کلی ذوق زده شدم ...

 

 

 

 

من بدون اینکه چیزه خاصی توی ذهنم باشه دو تا خط کشیدم و یه اشک !

 

اما تو اونا رو تبدیل کردی به یه یخچال ! ! و یه بادکنک !

 

عالی بود ...تشویق

 

 

 

 

نقاشی هات خیلی پیشرفت کرده مخصوصا اینکه تن میکشی برای آدمک های نقاشیت

ولی اون یخچاله خیلی باحال بودااااامژه

ماچ


 

خب اینا که همش تاریخ گذشته بود!!! امروز اول آذره و اگه بخوام از این روزامون هم بنویسم دیگه فکر میکنم خیلی طولانی بشه و خوندنش خسته کننده سعی میکنم بازم زوده زود بیام و از حال و هوای خاص این روزات بگم که واقعا دیدنیه عزیز دلم

ممنونم از همه  دوستای گلم که جویای احوال هستن و ببخشید که دیر میام پیشتون همتون رو دوس دارمقلب

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (18)

خاله
1 آذر 92 12:51
قربونش بشم که اینقدر هنرمند و خـــــــــــــــــــــــلاقه عشق خاله اس عیبی نداره تو هرچی هم بنویسی قشنگ و جذابه چه تاریخ گذشته باشه چه نباشه آفرین به مامانش که از همه چی عکس گرفته تا ثبتشون کنه تو وبلاگ اون جریان آدرس دادن هم خیلی جالب بود.واقعا فکرکرده با آدرسی که داده اونا میتونن بیان ؟ در مورد پژمان هم بهش بگو زیاد نگران نباشه ایشالا تو یه سریال دیگه بازی میکنه دلتنگی نیایش هم برطرف میشه .. ههههه بوووووووووووووووووووووووووووس برای نیایشم و آبجی جونممممم
مامانی
پاسخ
قربون تو خاله ی مهربون بارها گفته ام و بار دگر میگوشم که به خاله جونش رفته دیگه ممنونم عزیزم که اومدی و وقت گذاشتی دوستت داریم
خاله
1 آذر 92 12:54
راستی عکسی هم که تو مهد گرفته و اون کاردستیش خیلی قشنگههههههههههههههه
مامانی
پاسخ
قربونت عزیزم ممنونم آره کار دستی هاشون پیشرفت کرده
مامان امیرناز
1 آذر 92 18:20
سلام فرشته خوشبحال پزمان که اینقدر دوسش داری ناناز بخاطر گل روت قالب وبلاگ و عوض کردم بیا دیگهههههههههههم
مامانی
پاسخ
سلام خاله جون من که اومدم گه نیومدم؟!چشم حتما میام مرسی از محبتت
فاطمه شجاعی
1 آذر 92 23:32
به به چه تاریخ گذشته های شیرینی معمولا چیزای تاریخ گذشته کیفیتشون رو از دست میدن اما تاریخ گذشته های تو روح آدم رو نوازش میکنن عزیزم قربون اون خلاقیتت برم که انقد تو باهوشی خداییش با اون دوتا خط من حالاشم یخچال نمیکشیدم چه رسد به سن تو... و با اون مگنت ها عمرا به ذهنم نمیرسید گردنبند درست کنم ... فدای اون لبخندت شیرینت بشم که تمام غم و غصه ها رو از یاد آدم میبره چقدرم تخم مرغهای قشنگی رنگ و طراحی کردید مطمئنم اگه همینجوری پیش بری آینده بسیار درخشانی رو پیش رو خواهی داشت عزیزم زهره جون برای تو و نیایش عزیزم و آقامهدی بهترین ها رو آرزومندم میبوسمت
مامانی
پاسخ
سلام عزیزم ممنونم از اینکه اومدی و اینهمه وقت گذاشتی قربون محبتت نیایش خیلی سراغت رو میگیره و دلش برات خیلی تنگ شده توی نقاشی هاش پای ثابت هستی و همه جا حضور داری ممنونم از نظر لطفت عزیزم منم برات آرزوی بهترین ها رو دارم شاد باشی همیشه
زینب
2 آذر 92 6:58
آفرین زهره جون اینهمه کتاب از نمایشگاه کتاب مشهد خریدی؟ من که چیز بدرد بخوری پیدا نکردم معلومه که خیلی با حوصله گشتی اینکه چند تا خط نامربوط بکشی و بعد دختر خلاقت اونها رو تبدیل به یک شکل معنی دار بکنه یکی از بازیهای خلاقیته آفرین دوستم ...جالب بود
مامانی
پاسخ
مرسی عزیزم اگه چیزی هم یاد گرفتیم به لطف شما دوستای گلم بوده آره از نمایشگاه مشهد خریدم زیاد چیز به رد بخوری نبود ولی چون نیایش خیلی کتاب دوست داره بیشتر براش کتاب خریدم و ساز بلزش چون سی دی آموزشی داشت گرفتممرسی عزیزم از محبتت
مامان نیایش ونازنین
2 آذر 92 9:04
سلام . دلم براتون تنگ شده بود هر روز بهتون سر می زدم . واقعا چقدر خوبه که نیایش جون اینقدر خلاق و باهوشه . حتما از این استعدادش پشتیبانی کنید تا کاملا موفق بشه . یه بوس گنده برای نیایش خوشگل
مامانی
پاسخ
سلام ممنونم عزیزم که اومدی قربون محبتت
🌙مامانِ چشمه بهشتى
2 آذر 92 9:43
سلام شما هر چى از نيايش جونم بذارى شيرينه چه تازه باشه چه مال يه خورده قبل كار دستياش خيلى قشنگ بود نقاشى خلاقانش رو .... آدم مى خواد بچلوندش!! حرفاشم كه ديگه نگوووووو ..... عكساشم كه عاليه خيلى دوست دارم نيايشم هم خودتو و هم مامانى نازنينت رو مى بوسمتون
مامانی
پاسخ
سلام عزیزم قربون محبتت خیلی لطف داری به ما به پای تسنیم که نمیرسه ما هم دوستتون داریم
الهه مامان یسنا
2 آذر 92 10:19
سلام زهره جونم. چه خوب کردی اومدی دلمون واقعا تنگتون بود. منکه ننوشته هام خیلی هاش از یادم رفت و دیگه یادم نمیاد ولی کاش مثل قبل وقتمون رو میتونستیم تنظیم کنیم واسه اینجا اومدن و نوشتن و خاطره ساختن. وایی ازون سریال پژمان نگو که ما هم بساطی داشتیم دیدنی وقتی تموم شد. همش یسنا بهونه میگرفت که چرا دیگه نمیذاره. الان میگه وقتی محرم تموم بشه دوباره پژمان میذاره ولی فکر کنم به خاطر اینه که ما با سریالش شادیم و میخندیم و بچه هامون هم همیشه دوست دارن ما خنده رو باشیم. میگم راستی این مگنتها از چه سنیه؟ واسه یسنا خوبه یا هنوز زوده؟خیلی دوست دارم براش بگیرم ولی نمیدونم به دردش میخوره یا نه! ما هم بازی نور داشتیم با آینه چقدر هم جذابه هنوز که هنوزه خودم عاشق این بازیم. البته خوب دیگه نمیشه. این روزا که ما اصلا آفتاب نمی بینیم چه خوب که با تأخیر براشون جشن گرفتن برای یسنا که خبری نشد دیگ وااااااااااایییییییییییی خدا این تخم مرغها چقدر نازن همش رو خودش درست کرده؟؟؟ زهره جون منم نمیدونستم که حتما باید با گواش رنگ بشه قربون اون دستای رنگی رنگی ات که دنیای مامان زهره رو رنگارنگ کردی نیایشم. میتونم تصور کنم با اون عروسکهای اگشتی چه دلی از مامان زهره میبری قربونت برم
مامانی
پاسخ
قربون محبتت عزیزم منم خیلی دلم براتون تنگ میشه چه حیف عزیزم که یادت رفته البته منم هیمن جوری ام چه جالب پس یسنا جونم هم عشق پژمان بوده مثل نیایش و من خبر نداشتم هاآره واقعا نیایش هم خیلی حساسه به این که خنده از رو صورتت محو نشه هیچ وقت حالا خودش همیشه ی همیشه هم خنده رو نیست ها ولی از من میخواد همیشه بخندمعزیزم فکرمیکنم براش خوب باشه مگنت ها معمولا میگن بالای سه سال هست سنش ولی فکرمیکنم خوشش بیاد و اینکه اون تخم مرغ ها رو هم نیایش فقط رنگ کرده با اون پسته هاش ولی من چسبوندم براش چون چسب حرارتی داغهیه دنیا ممنونم ازت عزیزم که اومدی و وقت گذاشتی
مامي كيانا
2 آذر 92 11:11
كشته مرده اون يخچالتم خيلي باحال بود آفرين به اين ذهن خلاق كيانا هم عاشق اين مگنت ها ست خيلي خوب بازي ميكنه اتفاقا از اين گردنبندها هم درست ميكرد ولي يه روز كه رفتم براش يكي ديگه بخرم تا تعدادش بيشتر بشه براي درست كردن قطعات بيشتر اسباتب بازي فروش بهم گفت كه مدت طولاني باهاش بازي نكنه چون ميدان مغناطيسي كه ايجاد ميكنه براي بچه ضرر داره و من هم گهگاهي ميارم باهاش بازي ميكنه و بعد قايمش ميكنم
مامانی
پاسخ
فدات عزیزم ممنونم از محبتت چه جالب همچین چیزی به ذهنم نرسید آره منم نمیذارم دائم بازی کنه هر از چند گاهی باز یمیکنه که زیاد هم دلزده نشه خیلی هم تنوع طلبه بچه ام !! راستی اون فروشنده هه احیانا خودش داشت از اینا یا نداشت ؟ آخه وقتی ندارن خودشون یه چیزایی هم میگن همین جوری آدم میمونه !
حنانه
3 آذر 92 0:30
سلام خیلی خوب بود زهره جان زهره امروز 3 آذره می شه واسه اون برنامه بهم بگی که حتما هست؟ ساعتشم بگو مرسی
مامانی
پاسخ
سلام عزیزم ممنونم از نظر لطفت ببخشید که دیر خبر دادم میگم اگه چیزه مهمی رو بخوام یادم بمونه باید به تو بسپرم
مامان نسترن
4 آذر 92 9:45
مامان خوب ومهربون خسته نباشی. آفرین به تو واینهمه وقت گذاشتن واسه لحظه لحظه زندگی کردن دختر گلت.
مامانی
پاسخ
ممنونم عزیزم خیلی محبت داری
خاله
5 آذر 92 9:40
ای واااااااااااااااای من یادم رفت اون برنامه رادیویی رو گوش کنم کاش دوباره بهم یادآوری می کردی الان با پیغام حنانه جون یادم اومد
مامانی
پاسخ
ببخشید عزیزم که نشد بهتون خبر بدم ولی ضبطش کردم
مامی یلدا و سروش
6 آذر 92 2:42
خدایا دلم که برایت تنگ می شود با آنکه می دانم همه جا هستی اما به آسمان نگاه می کنم چرا که آسمان سه نشانه از تو دارد : بی انتهاست ، بی دریغ است و چون یک دست مهربان همیشه بالای سرماست
مامانی
پاسخ
زیبا بود ممنون
مامان سيد محمد سپهر
6 آذر 92 9:39
سلام يه چند باري اومدم خانوم خانوما توي وبت كه ببينم واكنش نيايش عزيز از گوش كردن صداش از زبان نشيبا چي بوده...ولي ديدم پستي نذاشتي.......اكشال نداره پيرو مطلبي كه برام گذاشتي....موضوع را با گلريز مطرح كردن انشاء الله 24 همين ماه در مقدمه قصه اي خانم نشيبا غير مستقيم از بچه ها مي خواد كه توي اتاق هاي خودشون براي خواب برن...شنيدنش خالي از لطف نيست همچنين گلريز گفت:سفارش يه داستان هم با همون موضوع داده كه انشاء الله آماده شد خبرت مي كنم..راستي خودم هم نشد راديو را گوش كنم ولي دوست دارم احساس نيايش را بشنوم و بدانم
مامانی
پاسخ
سلام عزیزم قربونت برم ممنونم از محبتت برات کامنت گذاشتم و یه د نیا ممنون که لطف کردی و اسم نیایش رو گفتی خیلی ذوق کرده بود و تعجب البته!ککه از کجا فهمیده بابت قصه هم منون
مامی یلدا و سروش
6 آذر 92 15:13
خصوصی داری عزیزم
مامانی
پاسخ
ممنون
حنانه
6 آذر 92 17:03
سلام اول اینکه اختیار داری لطف داری دوم اینکه زهره من فقط اول برنامه رو گوش دادم یعنی آخرشو نشنیدم آخر برنامه هم اسمشو گفت؟ راستی پژمان جمشیدی گفت تو یه برنامه ای که تو یه فیلمی قراره بازی کنه فردا 5شنبه هم ساعت 3 بعدازظهر بازی ستارگان میلان و ستارگان پرسپولیس از شبکه 3 پخش می شه پژمان جمشیدی هم بازی می کنه
مامانی
پاسخ
سلام عزیزم خواهش میکنم آره فقط اول برنامه بود آره یه چیزایی دیدیم
مامان ساینا و سبا
9 آذر 92 0:46
عالی بود... ماشاالله چقدر پیشرفت کرده
مامانی
پاسخ
ممنونم عزیزم
مامان سویل و اراز
9 آذر 92 13:06
سلام مامانی خوبی؟ نیایش جون کتابات مبارکه عزیزم نقاشیهات هم عالینگردنبدت هم قشنگه افرین دختر هنرمندمامانی خوبه چیزی یادت نمیاد مگه چیزی هم از قلم افتاده؟
مامانی
پاسخ
سلام عزیزم ممنونم از نگاه قشنگت نه میدونی چیه مامانی اون موقع که میخوام شروع کنم به نوشتن چیزی یادم نمیاد بعد هی چرک نویس میذارم بمونه هی یادم میاد اضافه میکنم یه پست این جوری چندین روز زمان میبره کامل بشه
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ثمره ی عشق می باشد