نیایش عزیزمنیایش عزیزم، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 26 روز سن داره
امیرعلی جونامیرعلی جون، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 7 روز سن داره

ثمره ی عشق

یه کم دورتر ...

1392/8/11 13:37
نویسنده : مامانی
1,608 بازدید
اشتراک گذاری

امروز یه کم از هم دورتریم...

دورتر ِ مسافتی ! وگرنه دلامون که خیلی به هم نزدیکه مگه نه دلبرکم ؟

میدونم که اگه داری بازی میکنی و عشق میکنی و تو جمع دوستاتی و ذوق میکنی به یاد منم هستی

امروز اولین روزیه که اردو رفتن رو تجربه میکنی و حتما تجربه ی دلنشین و جالبی برات خواهد بود

با اون ذوق و شوق وصف ناپذیری که تو داشتی برای رفتن مگه میشد بهت گفت نه!

 

 

آخه میدونی پارسال به دلایل مختلف مثل اینکه کوچک تر بودی و بیشتر وقتا سرما خورده و منم همیشه نگران جاده و اتوبوس و ...نذاشتم بری ولی امسال خیلی دلت میخواست بری و اصلا فکرش رو هم نمیکردی که بخوام بگم نه !

منم دلم نیومد اون چشمای پر از ذوق و شوقت رو اشک آلود کنم

خب میدونی تا حالا پیش نیومده بود که زمان جدایی مون از همون سه ساعتی که مهد میری بیشتر بشه البته الانم فقط دو ساعت بیشتره اما خب همین که بالاخره رفتی یه شهر دیگه خب حس ِ یه کم دورتر میاد سراغ آدم !

پارسال هیچ اردویی رو نرفتی یعنی من نذاشتم ولی وقتی داشتی فیلم مهدتون رو میدیدی و دیدی دوستات رفته بودن ناراحت شدی که چرا تو نبودی و منم گفتم آخه تو مریض بودی همیشه و تب داشتی (واقعا هم همین طور بود) پارسال خیلی مریض شدی

 

 

امسال اون قدر با ذوق و شوق برگه ی رضایت نامه رو نشونم دادی و لحظه شماری میکردی که دلم نیومد بگم نه ! با اینکه بازم یه کمی سرما خورده بودی اما وقتی دیروز بهت گفتم که سرما خوردی و بهتره توی خونه استراحت کنی

با یه لحن ملتمسانه و البته قوی گفتی : من میدونم که تو منو خوب میکنی و میتونم برم اردو مگه نه ؟

صبح بهم میگی تو اصلا نگران من نباش اگرم فین داشتم خودم یه دستمالی چیزی پیدا میکنم زبان

دوستت دارم و به خدا میسپارمت همیشه من باید بتونم به تو حس استقلال و خود باوری رو منتقل کنم نه وابستگی و ترس از دنیای بیرون ...من میتونم ...

میدونم که این منم که باید احساس ها و افکار خودم رو اصلاح کنم وگرنه تو که جز به خوبی و خوشی و قشنگی و بازی به چیز دیگه ای فکرنمیکنی عشقم

 

 

امید وارم بهت خوش گذشته باشه و حالت خوبه خوب باشه و لذت کافی رو برده باشی دلم برات تنگ شده فکرمیکنم هنوز یه ساعتی مونده تا برسین بالاخره امروز هم یه تجربه بود هم برای من هم برای تو یه تجربه ی قشنگ برای تو و یه درس دیگه برای من ! 

دیشب به بابا میگی متاسفم که بابا و مامانا رو نمیبرن اردو حالا ایشالا یه روز دیگه خودمون با هم میریم سرزمین عجایب مگه نه نیشخند

 

 

دخترکم با اینکه این روزها خیلی به بزرگیت مینازی و همه جا و به همه کس با غرور میگی که من دیگه بزرگ شدم اما گاهی هم دلت میخواد به قول خودت نی نی بشی یه نی نی کوچولو که همه کاراش رو مامانش میکنه و شبا تو بغل مامانش میخوابه و تو شیشه شیر ، شیر میخوره !

تو وبلاگ زینب عزیزم مامان دیانای گل خوندم که اقتضای چهار سالگیته و چه شیرینه این چهار سالگی هم مثل همه سالهایی که تا الان بر ما گذشته...

صبح هایی که خونه هستی و مهد نمیری گاهی خودت از خوا ب بیدار میشی و با دست و روی شسته و دستشویی رفته و موهای شونه کرده و لب خندون میای پیشم و میگی سلام صبح به خیر مامان...

فکرکنم شبش خوب خوابیدی و خوابای خوبی دیدی ...

 

 

و گاهی هم که اصلا بیدار نمیشی و باید با هزار ترفند و قربون صدقه رفتن ا زخواب نازت بیدارت کنم و آماده ات کنم و آیا یه لقمه ای بخوری یا نخوری و راهی مهدت کنم...

گاهی اصلا دلت نمیخواد چشای نازت رو باز کنی که این شاید واقعا اولین دلیلش زود یا دیر خوابیدن شب قبل باشه ولی خیلی جالبه که روز به روز ، خلق و خوت با روز های قبل فرق میکنه

گاهی با اخم و نق و نق بیدار میشی گاهی با گریه گاهی هم با لبخند ملیحی که عاشقشم

یه روز بیدار میشی و فقط سراغ بابا رو میگیری و دلت میخواد فقط بابا پیشت باشه !یه روزم اصلا انگا رنه انگا رکه بابا هست وقتی چشات رو باز میکنی  اصلا بهش سلام هم نمیکنی!!

 

 

چهار ساله ی من ، همیشه سعی میکنم درکت کنم سعی میکنم حق رو به تو بدم و اینجا هم بازم ازت معذرت میخوام اگه گاهی نتونستم عصبی نشم !

توی تی وی شنیدی که میگه اگه مامان خانواده شاد باشه همه شادن ولی اگه ناراحت باشه اون خانواده دیگه شاد نیست....

برگشتی به من میگی اگرم مامان خونه عصبانی باشه همه باید عصبانی باشن!!!!!

 

 

دلت خیلی پاکه گلم اگه ناراحتی منو ببینی خیلی زود میای و از دلم در میاری خیلی زود دلت میخواد که بخندم دوباره و میا ی رو پاهام میشینی و میگی مامان بخند دیگه اگه با تاخیر بخندم با دستت گوشه های لبم رو بالا میکشی و میگی حالا خندیدی منم از این کارات خیلی خنده ام میگیره و دلم میخواد محکم فشارت بدم تو بغلم و تو باز بگی ولم کن له ام کردی!

نازنینم نمیدونم واقعا بزرگ شدی یا من فکر میکنم که خیلی بزرگ شدی شاید گاهی چون فکر میکنم که تو خیلی بزرگ شدی توقع ام ازت بالا میره و همینم باعث ناراحتی مون میشه

 

 

اما تو فقط چهار سالته عزیزکم

اینا رو گفتم که بگم واقعا نمیدونم باید حس کنم که تو بزرگی و مستقل و قوی و دانا و ...یا هنوز نی نی کوچولوی منی که باید همیشه کنارت باشم و نگران!!!

باید مادر شوی  !

.

.

.

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (40)

خاله
11 آبان 92 14:23
پس بالاخره این دخمله راضیت کرد که بره ! نگران نباش خواهری .... بچه بزرگ کردن هم خداییش سخته ها !
قربون نیایش نازم بشم که همه ی کاراشو خودش انجام میده . البته بعضی وقتا
خب البته درسته بعضی وقتا هم نی نی میشه اما مطمئنم مامانشم یه کمی این نی نی شدن رو دوست داره به خاطر اینکه یهو حس نکنه دخترش دیگه خیلی بزرگ شده و داره ازش فاصله می گیره .

واقعا هم درسته این چیزی که نوشتی ...من خودمم یادمه وقتایی که تو خونه مامان شاد بود همه مون شاد بودیم و وقتاییکه مامان ناراحت بود یه جورایی هیچکدوممون نمی تونستیم شاد باشیم و بخندیم چه خوبه مامان همیشه بتونه جو خونه رو آروم و شاد نگه داره تا بچه ها هم احساس آرامش کنن .

امیدوارم همیشه دوری هاتون از هم در حد چند ساعت باقی بمونه و همیشه کنار هم باشین و شاد و آروم


قربون خواهر خوشگل و مهربون و فهمیده و نازنین و اول !
شاید تازه اونم شاید مادر شدن کار زیاد سختی نباشه ولی مادر بودن واقعا سخته
فدات عزززززیزززززززززم ممنون از دعای قشنگت امروز اولین روزی بود که دوریمون به 6 ساعت رسید چون ساعت یه ربع به سه رسیدن...
هزار تا بوس برای تو  
فاطمه شجاعی
11 آبان 92 18:51
عزیییییییییز دلم زهره جون
میدونم برات خیلی سخته ... همیشه اولین ها یا خیلی سخته یا خیلی خوشحال کننده...
نگرانیتو درک میکنم اما خب باید ماها هم همیشه یادبگیریم که باشرایط خودمون رو وفق بدیم و با خواسته های اطرافیانمون کنار بیایم فکر میکنم همه آدمها تا آخر عمر در حال یادگرفتن و البته پذیرفتن شرایط هستن ...
امیدوارم نیایش عزیزم خیلی بهش خوش گذشته باشه که تو هم از خوشحالی اون خوشحال باشی و همه نگرانیهاتو فراموش کنی
از طرف من همدیگه رو ببوسید

به امید دیدار...

قربون تو ومهربونیت عزیزم خیلی لطف داری آره میدونی یه وقتایی یه احساس هایی خیلی عجیب و غریبن ...در مورد بچه ات هم همین طور وقتی اولین بار اسمتو میگه وقتی اولین بار قدم بر میداره اولین باری که خیلی کارا رو میکنه ...اولین باری که از ت جدا میشه مدرسه میره میخواد بره اردو بره دانشگاه ازدواج کنه تو همش یه حس مشترک هست همش حس میکنی یه تیکه از وجود خودت داره جدا از تو رشد میکنه و برای همین گاهی نگرانی و برات سخته گاهی هم ذوق زده و خیلی خوشحال...
خاله
11 آبان 92 20:36
اووووووه چقد ازم تعریف کردی آجی میسی


تو عزززززززززیززززززززززی
زینب
12 آبان 92 8:14
چه عکس زیبایی... نیایش رفت اردو؟ آفرین به تو مامان که اینقدر دلت بزرگ و قوی هستی ... نمیدونم چگونه با این همه استقلال باید کنار بیام...برام دعا کن... راستی در مورد سوالی که پرسیده بودی. خیلی خوب کاری می کنی که بهش نمیگی یه شب من میام و یه شب ..ولی گاهی این کارها رو بکن ... اصلا نذار تو ترسش بمونه...یعنی اگه می ترسه باهاش برو ...من گاهی عروسکی رو که خیلی دوست داره همراهیش می کنم ... یعنی می گه من تو اتاقم تنهام ...میگم بارنی رو ببر تو تختت با هم بخوابین...یا دوست خیالی اش رو ...ترسش رو بپذیر عزیزم و بدون که رفتار درست تو باعث میشه که بهترین نحوی باهاش کنار بیاد. وقتهایی رو خیلی شجاع بوده و تو تاریکی رفته و یا هر کار دیگه ای رو با شجاعت انجام داده به یادش بیار و از کار اون موقعش تعریف کن و حالا رو هم بگو من باور دارم که می تونی ولی به کمی زمان نیاز داری و ...


ممنون چشات زیباست عزیزم
آره رفت و بهش هم خیلی خوش گذشته بود البته ساعت نه و نیم شب تعریف کرد این بچه ها خیلی با مزه اند وقتی ازش بپرسی بهت خوش گذشت میگه نه ولی اگه هیچی ازش نپرسی و به حال خودش بذاری یه هو بعد 5 ، 6 ساعت شروع میکنه همه چیز رو تا ریز ترین اتفاق برات تعریف میکنه و میگه که خیلی خوش گذشته ....
عزیزم ممنون از راهنماییت خیلی محبت کردی فقط متوجه نشدم که اون کار گفتی درسته که یکی دو شب تو اتاقش بمونم پیشش بخوابم تا صبح بعد کم کم بهش بگم که دیگه تنها میتونه بخوابه؟ آره ؟ مرسی گلم
مامان آبتین
12 آبان 92 8:22
امیدوارم به نیایش جون خوش گذشته باشه .بچه ها هر چقدرهم بزرگ بشن باز یه وقتایی دوست دارن بازهم به دوره قبلشون برگردن.راستی این عکس نیایش جون محشر و رویایی شده هزار ماشاءا....


ممنونم عزیزم آره بازم دلش میخواد بره همش میگه کی دوباره میریم اردو
دقیقا همین طوره خیلی دلش میخواد گاهی نی نی بشه
ممنون از نگاه زیبات عزیزم
✽ ستایـــِش فرشتـــه اـے از بِهشت ✽
12 آبان 92 11:16
آخی چه با احساس نوشتی زهره جون واقعا همه مادرا حسشون یکیه جای دختر نازت خالی نباشه انشالله سفر بهش خوش بگذره عاشق عکسش شدم خیلی هنریو رمانتیکه


قربون تو عزیزم ممنون واقعا همین طوره مادر بودن یه حس های خاصی با خودش داره ممنون از حضورت و نظر لطفت و نگاه قشنگت
منا مامان الینا
12 آبان 92 13:10
همیـــــــــــشه نوشته های این سبکیت را که از کلمه به کلمه ش احساس خوب بهم منتقل میکنه را دوست داشتم
زهره جونم دخمل گلمون دیگه کم کم داره بزرگ میشه ، خانوم میشه ، کم کم شاهد مدرسه رفتنش ، کلاس اولش، دوره های بالاتر و ووو میشی اما هیچکدوم از اینا باعث نمیشه که اون حس مقدس مـــــــادرانه از وجود تو کم بشه
و حتی روز به روز دلنــــــگرانیهامون رنگ دیگه ای به خودشون میگیرن

مــــــــــادرانه هات جاویدان دوست گلم


ممنونم از محبتت تو خیلی به من لطف داری گلم ممنون از اینکه زیبا میخونی خیلی خوب گفتی دلنگرانی ها مون فقط رنگش عوض میشه انگار همین طوریه بزرگ میشن و بزرگ تر هر روز یه تجربه ی جدید مدرسه رفتنشون اردو رفتن با دوستا بودن دوست داشتن یکی دیگه یا همون عاشق شدن ...ازدواجشون تحصیل کار درس همه یه جورایی برا یهمه مادرا و پدرا دل نگرانیه با یه رنگ و بوی خاص خودش توکل به خدا
منا مامان الینا
12 آبان 92 13:12
یادم رفت بگم که عکــــــــــــس نیایش زیـــــــــبای من خیــــــــــــــلی زیباست ، اول از همه تبارک الــله و بعدشم دســــــــت عکــــــــاسش درد نکنه


قربون نگاه قشنگت ممنون عزیز دل
مامان نیایش ونازنین
12 آبان 92 14:12
سلام چه کار خوبی کردی که گذاشتی نیایش جون بره اردو . این خاطره رو هیچ وقت فراموش نمی کنه .


سلام عزیزم قربونت حتما همین طوره که میگی
〰〰مامانِ چشمه بهشتى〰〰
12 آبان 92 15:45
سلااااااام مامانى جون نيايشم
آخخخخخخى ديروز رفته بوده اردو عسلم ...؟
الان من دارم فكر مى كنم اگه جات بودم مى ذاشتم تسنيم بره يا نه ... خيلى سخته ولى تصميم گيرى از يه طرف ذوق و شوقشون و از يه طرف دل نگرونيهاى مادرونه...
عزززززيزم لابد بهش حسااااابى خوش گذشته
كار خوبى كردى گذاشتى بره تجربه خوبى براش بوده حتما حتما ..
منم گاهى يادم ميره دختركوچولوى من فقط چهارسالشه يه كم توقعم ازش بالا ميره بس كه قلمبه سولومبه حرف مى زنه
ايشالله كه نيايشم هميشه سلامت باشه و بتونه بره مهد با دوستاش بازى كنه و بهش خوش بگذره


سلام مامان تسنیم جونی قربونت برم آره هر جوری بود رفت و یه تجربه ی جالب به تجربیاتش توی این چهار سال اضافه شد ....خیلی ذوق داشت ولی برا یمنم سخت بود اما خب وقتی خوب فکرکردم و البته بابایی نیایش دلگرمی بهم داد فهمیدم میتونم آرامش بیشتری داشته باشم و فکرای منفی رو از خودم دور کنم واقعا هم همین طوره مامان هایی مثل ما که حساس تر و وابسته تر هستیم خب نگران تر هم میشیم شاید برا یتو هم سخت باشه اگه روزی بخوای تنها بفرستیش ولی فرقی نمیکنه چهار ساله باشه یا 7 یا 10 ساله چون تو مادری در هر حالی خیلی سخته اما باید یه چیزی رو یاد بگیرم اونم اینه که خدایی هست که برای ما اون چیزی رو مقدر میکنه که باورش داشته باشیم وقتی به لطفش ایمان داریم و همه چی رو دست اون میسپاریم دیگه نباید نگران باشیم البته خودم هم تو تمرینم اون قدر قوی نیستم ممنون از حضورت گلم و دعای قشنگت
حنانه
12 آبان 92 18:59
سلام
زهره به نظر من حتی اگه بچه مریض هم نباشه بعضی وقتا نباید بذاریم بره اردو هرچند دوست داره با دوستاش باشه اردو رفتن خطراتی داره که البته خدانکنه پیش بیاد بچه ها فقط خوبی های اردو رو می بینن ولی پدر مادرا به سختی هاش هم فکر می کنن مثلا همین وسیله ی حمل و نقل ایشالا برای نیایش همیشه اتفاقای خوب بیفته
اون جمله هم خیلی جالب بود متاسفم که پدر مادرا رو نمی برن اردو ...

سلام عزیزم میدونی حنانه جون میتونم بفهمم چی میگی من خودم خیلی ذهنم درگیر بود ولی با خودم فکرکردم که تمام این ترس ها و نگرانی هایی که من دارم هم یه جورایی ریشه در کودکیم داره نمیخوام نیایش این طوری بار بیاد
مامان خودم هم همیشه نگران بود نگران بچه هاش زیاد تمایلی نداشت ما اردو بریم یا با دوستامون باشیم جایی تنها بریم خب نگران بود دیگه
الان میتونم بفهمم چرا ولی درست توی زمانی که شاید هیچ دل نگرانی نداشت تنها پسرش رو از دست داد...
این طوریه میدونی فکر میکنم اگر بخوای از خطر اسم ببری خطر همین جا کنار منم هست همین جایی که من نشستم تو خونه و بچه ام کنارم داره بازی میکنه خطر بازم وجود داره که ممکنه اگه بخواد اتفاق بیفته ازش غافل شده باشم همه چی دست خداست
البته این رو هم بگم که من همیشه اون چیزایی که مربوط به من میشه رو رعایت میکنم بررسی میکنم اینکه مثلا کجا میخواد بره اردو با کیا هست مربی هاش چه قدر تجربه دارن من تقریبا به همه ی اینا ایمان داشتم در کنار توکل به خدا یعنی عامل محدود کننده ای وجود نداشت فقط یه حس مادرانه به اسم نگرانی که همیشه همراه یه مادر هست چون بچه اش یه تیکه از وجودشه حتی با ارزش تر و این سن و سال هم نداره
ولی خب بعضی وقتا هم ممکنه مادر یا پدر صلاح ندونن کاملا درسته
ممنون اومدی عزیزم
مامانی درسا
13 آبان 92 2:47
ای جونم میدونم از صبح تا وقتی برگشتی مامانی چقدر به فکرت بوده و لحظه به لحظه شما رو اونجا مجسم میکرده که جکار داری میکنی ...... مامانی همیشه اولین ها سخته آفرین به شما و باباشون که تونستین هر جند به سختی اما بالاخره راضی بشین و گل دخترو بذارین بره راستش من فک نکنم مثل شما اینقده قوی باشم ..... انشاالله همیشه اولین های زندگیشو به سلامتی و شادی و موفقیت سپری کنه ببوسش گل همیشه بهارو


عزیزم ممنونم که منو میفهمی قربون تو میدونم که تو هم وقتی ببینی دختر گللت چه قدر شاد میشه با یه جواب مثبت تو حتما سعی ات رو میکنی که قوی باشی
توکل به خدا
میبوسمتون عزیزم ممنونم اومدی
مامان سيد محمد سپهر
13 آبان 92 10:16
سلام عزيزم..ديروز براي تهيه گزارش داخل استوديويي بودم كه يكدفعه نشيبا را ديدم....بدو بدو خودم را به استوديويشان رساندم....بعله ضبط برنامه شب بخير كوچولو بود..گلريز جان را از نزديك ديدم و باز خواسته خودم را تكرار كردم...گفتم نيايش قائمي عاشقه نشيباست و هر شب قصه ها را گوش مي كنه...نشيبا گفت: اسم پدر و مادرش چيه :گفتم نمي دونم چون با هم دوست وبي هستيم و فرصت نكردم كه ازشون بپرسم....گفت چند سالشه گفتم تقريبا 4 ساله و از خوبي هاش گفتم ولي اي كاش شماره اي ازت داشتم تا باهاتون تماس مي گرفتم و ريزتر اطلاعات را به نشيبا مي گفتم تا توي برنامه بگه...خانوم گل قرار شد سوم آذر برنامه نيايش جان پخش بشه حتما گوش كن...


سلام عزیزم ممنونم که به یادمونی همیشه خیلی محبت کردی برات خصوصی گذاشتم ممنون یادم میمونه سوم آذر انشاالله
مامي كيانا
13 آبان 92 13:37
چه خوب كه اجازه دادي بره
گفتي رضايتنامه ياد دوره خودمون افتادم
هميشه از اينكه از بابام جواب مثبت بگيرم يا نه دلشوره داشتم آخه بابام هم اصلا به ماشين بيرون و جاده اعتماد نداشت
چقدر زمان زود گذشت و حالا نوبت ما شده پاي رضايتنامه رو امضا كنيم
حتما خيلي بهش خوش ميگذره چه ذوقي ميكنه و چقدر انرژي مثبت ميگيره
نگراني شما هم بجاست ولي ايشالا كه موردي پيش نمياد
دقيقا من هم فكر ميكنم به خاطر خوابهايي كه ميبينن اون روز خوش اخلاق و يا برعكس نق نقو و بداخلاق ميشن
وقتي كيانا با لبخند از خواب بيدار ميشه اون روز براي همه ما روز خوبيه
عكس نيايشي خيلي خوشگله مثل فرشته ها


آره واقعا منم همچین حسی داشتم زمان خودمون ! مامان منم سخت میگرفت یه کمی ! اونموقع درکش سخت بود ولی حالا ...
خدا خودش نگه داره همه ی بچه ها باشه
قربون کیانای بلا ببوسش نازک من رو با اون لبخند ملیحش میام پیشتون حتما
〰〰مامانِ چشمه بهشتى〰〰
13 آبان 92 20:20
ای هلال خون دوباره سر زدی
ای محرم بار دیگر آمدی.....
فرا رسيدن ماه عزاى حسينى تسليت باد


التماس دعا عزیزم
مامان امیرناز
14 آبان 92 1:06
ای جانم فداش بشم با اون عکس خوشگلش چه جالبه که شمارو نبردن ماهارو تا پارسال با بچه هامون میبردن اردو و کلی هم خوش می گذشت اما اینجور وقتها بسپرش بخدا نگران نباش راستی بخاطر گل روی فرشته ات قالب و عوض کردم بهمون سر بزن ببین شمالی ها چه مادرشوهرای خوبی ان از حالا به حرف عروسشونن


پارسال یه بار حرفش پیش اومد که با مامانا برن اردو ولی خبری نشد امسال رو نمیدونم هنوز باید تا آخر سال صبر کنیم ولی اگرم باشه فقط یه باره تو کل سال دیگه بقیه اردو ها رو تنها میبرن دیگه !
ممنون عزیزم شما خیلی لطف داری شما قبل از هر چیزی دوست خوب مایی میام پیشتون حتما در اولین فرصت ببوس گل پسرت رو
مامان مونس
14 آبان 92 2:19
سلام مامانی مهربون
پستتو خوندم خوبه که این فرصت و بهش دادید خدا حفظش کنه ماشالا ماهه...
اگه تونستی یه سری به وب نی نی هام بزنید


سلام دوست عزیز ممنون از حضورت و نظر لطفت حتما میام
نسرین مامان باران
14 آبان 92 8:27
سلام زهره جون
وای چه عکس قشنگی چه دختر نازی
کار خوبی کردی گذاشتی نیایش بره اردو .توکل به خدا . خدا نگهدارش باشه .


سلام عزیزم ممنونم چشات قشنگه خانومی خدا نگه داره همه بچه ها باشه ان شا االله
الهه مامان یسنا
14 آبان 92 10:27
سلام دیروز اومدم و خوندمت و کلی کیف کردم که نیایشم اینقدر بزرگ شده که خودش رفته اردو و کلی قربون صدقه رفتم و اووووه ولی تا اومدم ثبتش کنم کابل لب تاپم کشیده شد و همش پرید
حالا دیگه حتما میای برامون از تجربه جدیدت مینویسی و اینکه چقدر خوش گذشته به نیایش دوستتون داریم وزودی بیا بنویس که منتظریم.
راستی چقدر عکسش خوشگله قربونش برم الهی

سلام عزیزم قربونت برم مرسی دوباره اومدی
تازه کجای کاری که من همین پست رو کامل نوشته بودم که تا خواستم آپ کنم همش پرید و ضد حالی خوردم که نپرس !!!!!!!
ممنونم از محبتت خودمم موندم هنوز بزرگ شده یا نی نی به قول خودش امروز جاتون خالی یه نی نی بازی میکنه که بیا و ببین اگه نیم درصد هم نی نی میخواستیم با این کارای نیایش پشیمون شدیم
از چهار دست و پا کردن و همش تو بغل بودن و با شیشه شیر خوردن بگیر تا انگ و ونگ نی نی و کج و کوله حرف زدنش وااااااااای یه چی میگم یه چی میشنوی
اردو خوب وبده ظاهرا زیاد تعریف نکرد ولی ظاهرا خوش گذشته که هی لحظه شماری میکنه برا اردوی بعدی !!!
چشات قشنگ میبینه گلم میبوسمت یسنا رو ببوس
حنانه
14 آبان 92 20:15
سلام

زهره به من هم بگو بشنوم ساعتشو هم بگو مرسی




سلام چشم عزیزم حتما


عزیزم چند بار اومدم وبلاگت کامنت بذارم نشد نظراتت باز نمیشه
مامان سيد محمد سپهر
15 آبان 92 10:20
سلام خانومي خوبي....نه باور كن اسمتو نمي دونستم ولي خوشحالم كه هم اسم مني.....باشه حتما گلريز را ديدم اين موضوع را مي گم تا نوينده برنامه براش يه قصه بنويسه/..ببوسين روي گل گل دختر را
مامانی
پاسخ
سلام عزیزم ممنونم از لطفت شما هم گل پسرت رو ببوس
مامان دوفرشته
17 آبان 92 1:26
وااااااااااای چه عکس قشنگی قربونش برم که رفته اردو
مامانی
پاسخ
ممنونم عزیزم چشات قشنگ میبینه
مامان پریسا
17 آبان 92 11:36
چه تجربه ی جالبی. الان دارم فکر میکنم که اگر پریسا هم بخواد بره ایا من اجازه میدم یا نه؟فکر میکنم عمرا اجازه بدماخه چجوری بسپرم دست یکی دیگه؟اما ایشالله که به نیایش جون کلی خوش گذشته باشه عزیزم.
مامانی
پاسخ
تجربه ی خوبی بود شما پس چه جوری میفرستیش مهد خانومی اونجا هم که دست یکی دیگه سپردیشولی نه خیالت راحت باشه تا وقتی به خدا بسپاریش اون همیشه حافظش خواهد بود ممنون اومدی عزیزم
مهرانه مامان مهرسا
19 آبان 92 21:36
سلام عزيزم دلم خيلي براتون تنگ شده بود عكس نيايش فوق العاده رويايي و زيباست. مام آپيم با خبراي خوب
مامانی
پاسخ
سلام عزیزم ممنونم که اومدی پیشمون ببخش که منم وقت نمیکنم سر بزنم حتما میام پیشتون خانومی ممنونم از نگاه زیبات
سمانه مامان پارسا جون
20 آبان 92 13:59
وای عزیز دلم چه عکس خوشگلی مثه کارت پستال شده به خدا این نگرانی ها طبیعیه ولی خیلی سخته، گاهی فکر میکنم وابستگی ما به بچه هامون بیشتر از اونا به ماست و این به حتما به ضرر خوده ماست اینطور نیست؟ پس نگران نباش مامان مهربون.
مامانی
پاسخ
قربونت برم عزیزم چشات خوشگله خانومی دقیقا همین طوره که میگی بچه ها از توی نگاه ما همه احساس های ما رو میخونن و درک میکنن اگه حس کنن نگرانیم یا میترسیم قطعا به اونا هم منتقل میشه و کار رو روز به روز سخت تر میکنه برای هر دومون هم مادر و پدر هم بچه ایشالا که نگرانی های مادرانه مون باعث ناراحتی و کمتر شدن اعتماد به نفس بچه ها نشه منکه دارم سعی ام رو میکنم
مونس
21 آبان 92 2:14
lمرسی از اینکه سر زدید
مامان سویل و اراز
21 آبان 92 11:54
منزلگه عشاق دل آگاه حسین است ، بیراهه نرو ساده ترین راه حسین است از مردم گمراه جهان راه مجویید ، نزدیکترین راه به الله حسین است . . .
مامانی
پاسخ
خیلی قشنگ بود ممنون و قبول باشه عزاداری هاتون
مامان چشمه بهشتی
22 آبان 92 14:57
سلام مامانی جون و نیایش عزیزم عزاداریاتون قبول خیلی التماس دعا مخصوصا اگه حرم مشرف شدید عزیزم خصوصی دارید
مامانی
پاسخ
سلام عزیزم ممنونم از محبتت محتاجیم به دعا گلم چشم چک میکنم
مامان پریسا
24 آبان 92 16:55
سلام زهره جون. الان جوابه کامنتم رو خوندم. گلم فکر میکنم پست هامو نخوندی . اخه اونجا نوشتم که من و پریسا با هم میریم مهدیک ماه اول شاگرد خودم بود بعد هم رفت چند قدم اونطرف تر یعنی کلاس خودش ولی فقط اسمش کلاس دیگه هستش چون روزانه از 3 ساعتی که مهد هستیم حدود 2 ساعت پیش خودمه.
مامانی
پاسخ
سلام عزیزم آره فکرکنم کاملا با خبر نبودم یعنی تو مهد کار میکنی ؟ مربی هستی؟نه خبر نداشتم ببخشید ایشالا موفق باشی خوش به حال پریسا شده حسابی
مامان پریسا
24 آبان 92 16:56
عزاداریهاتون قبول و التماس دعا. ببخش زهره جون واسه تولد فرصت نکردم بیام و دعوت کنم.
مامانی
پاسخ
قربونت عزیزم از شما هم قبول باشه شما ببخش که من فرصت نکردم بیام و تبریک بگم حتما میام پیشتون تولد دختر گلت هزاران بار مبارک
ღ مامان ِ آینده یه فسقِـلی ღ
26 آبان 92 17:37
آخییییی الهیییییییی فدای نیایش خوشگل بشم با اون ملتمسانه حرف زدنش فین خیلی باحال بود اِ وا! چرا به بابایی سلام نمیکنی؟! شیطون بلا بلا.. نیایش چهارساله مو قربووووون مامان ِ خوشگل و خوش به قلمش رو قربووووون مادرانه هات خیلی قشنگ بودن زهره جون... لذت بردم... عکس ِ نیایشم که نگوووووووووووووووووووووو... بس که ماه شده ماشششششششششششالا
مامانی
پاسخ
عزززززززززیززززززززززززززم کامنت های خوشگل تو رو قربوووووووووووون مرسی که اومدی و وقت گذاشتی این همهههه و ببخش که من دیر او مدم عزیزم ممنون از این همه توجه و لطفت
ღ مامان ِ آینده یه فسقِـلی ღ
26 آبان 92 17:39
نمیدونم کامنتم ارسال شده یا نه؟! شایدم چند بار ارسال شده یکیشو تایید کن زهره جون... اگرم ارسال نشده، میفرستم توی تلگراف، شما بذارش اینجا نمیدونم چی شده
مامانی
پاسخ
هیچی نشده گلم قربون نگرانیت ! ببخش من وقت نگردم بیام و تایید کنم مرسی از محبت خیلی خیلی زیادت به ما دوستت میدارم
مامان نیروانا
27 آبان 92 13:34
دوریها رو ولش، خودت چطوری؟ اصل حالت خوبه؟ خیلی دلم برات تنگ شده زهره. همه مون انگار کمرنگ تر شدیم. ببوس نیایشم نازم رو با اون عکس و حرفهای قشنگش
مامانی
پاسخ
قربونت خاله فریبای مهربون ما خوبیم شما خوبید؟منم دلم تنگه براتون عزیزم ببخش یه کمی خودم رو درگیر کلاسای جور واجور کردم دیگه وقت نت اومدن ندارم به اون صورت شرمنده دوستام شدم همیشه به یادتون هستم میبوسمت نیروانام رو ببوس
مژده
27 آبان 92 17:41
مامانی
پاسخ
خودت گلی
الهه مامان یسنا
28 آبان 92 9:45
کجایی خاله ؟؟؟دلم براتون تنگ شده خوب!!!
مامانی
پاسخ
عزیزمی منم دلم براتون خیلی تنگ شده ببخش که وقت نمیکنم بیام تند تند پیشتون
🌙مامانِ چشمه بهشتى
29 آبان 92 23:01
عزززززيزم خوش بحال نيايشم كه يه مامان همه چى تموم داره خيلى خوب كارى مى كنى واقعا همتت قابل تحسينه.... آفرين چى از اين بهتر .... برات آرزوى موفقيت مى كنم . روى گل هر دوتون رو مى بوسم
مامانی
پاسخ
قربونت برم مهربونم ممنونم از نظر لطفت نه بابا این جوری هم که فکرمیکنی نیستم ولی میخوام سعی کنم که خودم رو مشغول کنم فکر میکنم برا یخودم بهتر باشه ممنون از دعای خوبت میبوسمت
مامانی درسا
30 آبان 92 1:50
دخترم اومدم روی چون ماهتو دیدم و رفتم میبوسمت .....
مامانی
پاسخ
ممنونم از محبتت عزیزم
مونس
30 آبان 92 19:36
مامان عزیز جنسیت فسقلی ها مشخص شدمبارک باشه ایشالا که سالم باشن
ღ مامان ِ آینده یه فسقِـلی ღ
3 آذر 92 14:28
نی نی داری؟
مامانی
پاسخ
جااااااااااااااااااااااان؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مامان سيد محمد سپهر
6 آذر 92 11:45
عزيزم ...من فقط از خانوم نشيبا خواستم كه اسم نيايش را نام ببره واقعا هم اسم شما و پدرشان را نمي دانستم.....اين برنامه ضبط شده بود كه بعد پست خصوصي را ديدم......باشه انشائ الله يه مدت بگذره..وقتي نيايش توي اتاق خودش خوابيد دوباره مي رم و مطرح مي كنم.......البته از اين برنامه و به اسم خود سيد محمد سپهر من هم يكي دارم و اونو يادگاري نگه داشتم..خيلي جالبه بچه واقعا تعجب مي كنه و يا به صحبت كلاغ ها ايمان مي ياره يا فرشته هاي مهربون....
مامانی
پاسخ
مرسی خانومی بازم ممنون از محبتت یکی دو شبه که داره سعی میکنه بخوابه البته من پیششش میمونم تا خوابش ببره یه چراغ خواب خریده که خیلی دوسش داره به هوای اون داره عادت میکنه خدا کنه بتونه
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ثمره ی عشق می باشد