کوچولویَم کوچولــــــــــــــــــو ...صورتم مثل هلــــــــــــــــــــو
دخترا سیب گلابَن .... هلو َن یا آب نباتَن؟
هر چی که باشی عشق منی شکلات من!!!!!!!
هر لحظه خدا رو به خاطر داشتنت شکر میکنم دخترم
عاشقانه دوستت دارم هلوی من
روزت مبارک
این گلابیه واقعا بزرگه ها ولی کنار این هلوهای خانواده عددی نیست و همین طور اون یکی هلوی کوچیکی که البته وقتی کنار اون هلوی زیبای خانواده نبود برای خودش کسی بود
این عکس ها رو صرفا جهت ترشح بزاق بینندگان ، اِ ببخشید صرفا جهت نشون دادن ذوق و هنر خاله فریده در عکاسی از یک سوژه ی زیبا گذاشتم باور کنید
شایدم به بهانه ی روز قشنگ دختر
تقدیم به همه گل های خوشرنگ و خوشبوی خودمون همه دختر خانومای ماه و پاک ایرانی که به زندگی رنگ و بوی خاصی میبخشن
ببخشید اگه نتونستم به خونه ی همتون برا تبریک بیام دوست جونیا
روزتون مبارک ، عیدتون مبارک
خب حالا شاید خالی از لطف هم نباشه که بعد از تماشای این هلوهای خوشمزه یه کمی هم از مزه پرونی های هلوی خودم بگم :
♥ این روزا علاقه ی شدیدت به بابا بعضی وقتا تعجب بر انگیزه یعنی دیگه تا این حد یه هو وابستگی و عشق بازی ندیده بودم ازت که همچین بچسبی به بابا و صورتش رو بوسه بارون کنی اونم چه بوسه هایی محکم و آبدار و بعدم تو بغلش خوابت ببره ...........یعنی دارم خواب میبینم؟!( فکربابایی رو خوندم)
یه بار که حتی به با یه هیجان خاصی پریدی تو بغل بابا و گفتی بـــــــــــــــــابــــــــــــــــــــــــا میدونی من تو رو از خدا هم بیشتر دوست دارم!!!!!!!!!!!
حالا جالبش اینجاست که هر از چندی این طوری میشی و گاهی کاملا نقطه ی مقابل این حالت !!!
مثلا یه وقتی که بابا بهت میگه تو دختر بابایی ... در جوابش میگی نه خیر من دختر مامانم تو باید پسر داشته باشی
♥ یه روزی که خوردی زمین و پات یه کمی درد گرفته بود بابا نبود خونه و نشستی یه گوشه و همش میگفتی پام درد میکنه خیلی درد میکنه سعی کردم یه کاری کنم که دردش کمتر بشه ناز و نوازشت کردم و گفتم مهم نیست چیز ی نیست خوب میشه........که گفتی نه اصلا هم خوب نمیشه
گفتم خب اگه خوب نشد می ریم دکتر ازش میپرسیم چه کار کنیم (به خاطر این میگم دکتر میریم که خودت علاقه پیدا کردی به دکتر رفتن و اینکه بهت قرص و دوا بده زودتر خوب بشی خدا نکنه مریض بشی گلم)
گفتی نه درد من با دکتر خوب نمیشه فقط با یه بوس بابای خوشمزه خووووووووووووب میشه
نمیدونی چه دلی میبری دخمل بابا
♥ تازگی ها وقتی میخوای صداش کنی با یه ناز و کرشمه صدات رو نازک تر میکنی و میگی: بابا بابا جونی بابا جون جونـــــــــــــی
یعنی امکان نداره اون لحظه چیزی که از بابا میخوای و برات انجام نده و تو هم خوب اینو فهمیدی نا قلا!
از فرط محبت بابایی رو گازم میگیری و بعد که میبینی واقعا دردش گرفته شروع میکنی به بوس کردن محل گاز !!!!!!
بابا بهت میگه آخه چرا گاز میگیری
میگی آخه تو هم پتوی منو گاز گرفتی !!!!!!!!!
بابا میگه من کی پتوی تو رو گاز گرفتم اصلا پتوت کجاست؟
میگی زیرته دیگه ببین!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
یعنی در لحظه یه چیزایی می سازی از خودت که کف میکنیم
وقتی منفجر میشیم از خنده میگی چرا میخندی اصلا هم خنده دار نیست !
♥ گاهی هم که خودت خنده ات میگیره میگی از خنده شاخ در آوردم!
میگم مامانی ازخنده که شاخ در نمیارن ؟ از تعجب شاخ در میارن ؟ نه ؟!
میگی نه بابا منظورم شاخ خرگوشیه از خنده شاخ خرگوشی در میاد!!!!!!!!!!!!!
یا مثلا بابایی داشت ساندویچ برامون درست میکرد اولی شو داد دست من که یه هو صدات در اومد که :
بابا ، کار درست ، برا منم یه ساندویچ بدوز دیگه
باز وقتی چشمای گرد شده ی ما رو در حالی که خندمون گرفته بود دیدی یه هو از خودت در وکردی که :
منظورم ساندویچ لباسی بود یقه اش هم خشتی باشه !
یعنی من باید چه کارت کنم آخه اجازه ی خوردن هم که نمیدی به آدم ، دیوونه تم شاخه نباتم
♥ راستی فردا ، 17 شهریور 92 ، 7 سال میشه ! 7 سال میشه که من و بابا زیر یه سقفیم ، زیر یه سقف ساده ولی عاشقانه که 4 سالش با وجود تو رویایی تر و شیرین تر و قشنگ تر شده نفسم
عاشق هر دوتونم بهانه های قشنگ من برای زندگی
منم مثل تو بابا جون جونی رو خیلی دوست دارم ایشالا که سایه اش همیشه رو سرمون باشه و تنش هم سالم ، بابای خیلی خیلی خوبی داری قدرش رو بدون منم قدرش رو میدونمدوستت داریم بابایی من و نیایشی