بالاخــــــــــــره اومــــــــــــــــــدم !!!
قبل از هر چیزی باید از همه دوستای مهربونم که این مدت جویای احوالمون بودن تشکر کنم و بگم که شرمنده ی همتون هستم که نتونستم سر بزنم به خونه هاتون حتما میام و از خجالتتون در میام امیدوارم به حساب بی معرفتی و کم لطفتی نذارید خدای نکرده که خیلی غصه میخورم ببخشید عزیزای دل هیچ وقت فکر نمیکردم غیبتمون یک ماهه بشه ولی این دفعه شد دیگه ایشالا تکرار نشه
تازه زمانی هم که تونستم بالاخره چند دقیقه بشینم پای سیستم فقط شد اون همه کامنت های پر مهرتون رو جواب بدم و دیگه به آپ کردن وبلاگ و سر زدن به خونه های همه تون نرسید و نیایش هم زیاد اجازه کار با کامپیوتر رو به من نمیده اگه روشن بشه خودش میاد و میخواد که بازی کنه بعضی از بازی های آن لاین رو یاد گرفته که با موس کار میکنه و مثلا کیک درست میکنه یا چهره سازی میکنه یا بازی های آسون دیگه و اگرم سیستم کلا خاموش باشه که بازم باید با هم بازی کنیم و من نمیتونم برای خودم تایمی داشته باشم مگر اینکه بخواد سی دی ببینه که از این سی دی دیدن هر چی نگم بهتره که واقعا دیوونه کننده است و من ترجیح میدم همه وقتم رو براش بذارم اما سی دی نبینه البته همیشه هم این طور ی نیستم ها بعضی وقتا واقعا سی دی و کارتون به دادم میرسه همین الانم اومده رو پام نشته و میگه که من میخواستم این شکلک ها رو بزنم چرا تو زدی بذار هم هشون رو من بزنم و دیگه اجازه ی نوشتن بهم نمیده
الانم که دوباره تونستم چند خطی بنویسم ، علی رغم میل باطنیم نشوندمش پای سی دی که به قول خودش عشقشه ! تا بتونم بلکه یه غبار روبی بکنم اینجا
در ادامه اندر احوالات این یک ماه به روایت تصویر ....
نمیدونستم باید از کجا شروع کنم ! الان داشتم عکس هات رو نگاه میکردم دخترکم یاد اون روزی افتادم که برای اولین بار رفتی راهپیمایی ! روز قدس با بابا رفتی ....عاشق تجربه های جدیدی....تازه بعدشم رفتی نماز جمعه ! خوش به حالت کوچولوَک...این بادکنک رو اون روز گرفتی و چه قدر باهاش خوش بودی و عاشق پرچم ایران روی بادکنک...
عید فطر یه مهمون عزیز داشتیم که چند روزی پیشمون موند ، فاطمه ی عزیز دختر خاله ی بابا که خیلی دوسش داری و چه قدر بهت خوش گذشت... فاطمه ی عزیز زحمت کشیده بود و چیزی رو که من مدت ها میخواستم برات تهیه کنم هدیه گرفت برات ممنون عزیزم ا زاین همه محبتت دو تا هدیه ی قشنگ که مدت هاست باهاشون سرگرمی خیلی دوستشون داری
از طرح های ابتکاری که خودت زدی روی این تخته با این میخ و چکش و قطعه ها ،متاسفانه عکسی ندارم ببخشید گلم نمیدونم چرا عکس نگرفتم ولی بازی خلاقانه ایه و اینا هم حروف انگلیسی مگنتی ممنون فاطمه جوون
15 جلسه کلاس سفال گری رو گذروندی و خیلی دوست داشتی ولی دیگه تموم شده کلاس های تابستونی و خونه هستی یا با من میای کلاس خیاطی و به خیاطی هم بسیار علاقه مندی فکرکنم استعداد تو بیشتر از منه جیگر....
از چند تا از کارای سفالیت عکس دارم ولی همش رو نه !!!یه بارم چند تا از گُلهایی که درست کرده بودی با یه پروانه رو آوردم خونه عکس بگیرم که همش شکست!
موز و توت فرنگی و انگور
اون یکی هم لاک پشته که مثلا جا قلمیه!
یه قاب عکس و تلویزیون هم درست کردی عالی بود عزیزم
بابا برات یه بوم نقاشی گرفت ، خیلی وقت بود توی ذهنمون بود برات بگیریم ولی توی خونه جا نبود وقتی توی حیاط روی تراس رو سایه بون زدیم گرفتیم برات و گذاشتیمش توی حیاط و حالی میکنی دخملی وقتی میری اونجا و شروع میکنی به نقاشی کردن و نسیمی هم میاد و صورتت رو نوازش میکنه...
اولین شبی که بومت رو دیدی و شروع کردی به رنگ بازی اول با زرد بعد قرمز بعدم آبی
این دو تا عکس یعنی عکس بالا و پایین رو صرفا جهت این گذاشتم که اولین دامنی که برات دوختم که خیلی هم عاشقشی رو یادگاری تا همیشه داشته باشیم !!!
برای کسی که تا الان یه درز هم ندوخته بود دوختن این دوتا دامن برای تو واقعا لذت بخش بود
تو هم که عشق دامنی همش همین دو تا رو می پوشی
نقاشی هات هنوز هم بیشتر رنگ بازیه
اینجا یه رنگین کمون کشیدی
و اون قرمزه سمت راست هم یه لاک پشت شاخ دار به گفته ی خودت!!!!!
این نقاشی توی دفتره و با مداد شمعی که باغ گل ها رو کشیدی بازم با رنگین کمون
مشغول کار خودم بودم که صدام زدی مامان بدو بیا یه چیزی کشف کردم
بدو اومدم پیشت و دیدم این طوری هستی :
گفتی من میتونم با پام هم نقاشی بکشم
ببین:
ببین چه با حال ! فقط یه کمی سخته!!!!!!!!!
خیلی وقته که شعر میگی
منظورم از شعر همون جمله های عادی کلامت هست که ریتمیک میخونیشون
یه آهنگی میدی به کلامت و شبیه شعر میکنیش
وقتی داری نقاشی میکشی یا داری لباس می پوشی یا وقتی سرت تو کار خودته و داری با خودت بازی میکنی
البته همیشه دوس نداری کسی شعرات رو بشنوه یا تشویقت کنه
اگه چیزی بگیم میگی دارم برای خودم میخونم شما نشنَو !!!!!!!
مثلا همون دامن قرمزی که برات دوختم رو تنت کرده بود و داشتی برای خودت میخوندی که :
یه لباس گُل گُلی مامانم دووووختههههه
من اونو پوشیدم نشستم اینجاااااااااا
منتظرم بابایی بیاااااااااد خونههههههههه
با هم بریم خونه ی مامان جونیااااااااااااااا
خودتون ریتمیک بخونین ببینین چه خوشگل میشه
این کتاب خوشگل رو هم که رفتی زیرش ! خاله جونی برات گرفته به اسم ترانه های نیایش
خیلی جالبه و شعرهاش هم که مال مصطفی رحمان دوست هستش خیلی قشنگه و از همه قشنگ تر طرحه کتابه که مثل یه گُل باز و بسته میشه وقتی کاملا میبندیش یه دایره میشه و باز میشه شکله یه گله و برات خیلی جذاب بود
ممنون خاله فریده ی گل که اینقدر مهربونی و همیشه به فکر نیایش هستی
راستی از جوجه اردک های کوچولون هم بگم که روز به روز بزرگ تر میشن تازه این عکس هایی که ازشون دارم مال دو هفته پیشه تقریبا و الانم بزرگ تر از این هستن !
حالی میکنن دیگه تو باغچه و حیاط میچرخن و توی حوض هم شنا میکنن
البته گاهی هم تو به زور میگیریشون و میندازیشون توی حوض و اونا هم زود میپرن بیرون و تو هم عصبانی میشی که چرا از تو فرار میکنن!!!!!!!!
ولی خیلی با مزه ان منم دوستشون دارم
فقط حریف خوراکشون نمیشم!!!!
کلی میخندی وقتی این جوری سرشون رو کج میکنن و نگات میکننن
همیشه وقتی ازت دستور غذایی میگرفتم و میپرسیدم که چی درست کنم
میگفتی ماکارونی یا میگفتی خورش پلو!
یه بار که خودم قصد داشتم ماکارونی درست کنم ازت پرسیدم چی میخوری بر خلاف انتظارم گفتی کـــــــــــــــــوکــــــــــــــــــــــوی گـــُــــــــــــــنده
وقتی ازت پرسیدم کوکوی گنده دیگه چیه ؟یعنی چه جوری باید درستش کنم شروع کردی به گفتن دستور تهیه اش و منم که دیدم تو ذهنم نمیمونه ازت خواستم بذاری برم کاغذ بیارم و نوشتم....
نمیدونم از کجا این چیزا رو به هم ربط می دادی و وقتی هم که چشمای از تعجب گرد شده ی من رو میدید بیشتر خوشت میاومد و عجیب غریب ترش میکردی:
گفتم مواد لازمش چیه ؟
گفتی چشم و دهن و دماغ و ابرو
گفتم چه جوری درست میشه اون وقت؟
گفتی :باید یه خمیر گنده رو ولوووو کنی بعد روش کوکو بذاری پشتش هم کوکو بذاری!!!!!!!!!!!!
(عین جمله های خودت رو مینویسم)
بعد یه کم علف و فلفل دلمه ای و گیلاس
و یه پروانه و کیتی و کفش دوزک و الاغ خوردنی باید باشه بندازی توش
چرخ خیاطی و پتو و کتاب و تل و جارو برقی و ماژیک و کش و .........
داشتی هر چی دور و برمون بود رو یکی یکی پشت هم میگفتی و زیر لب میخندیدی که گفتم منو گذاشتی سر کار دخملی؟
خندیدی و گفتی نه بابا هیمشن میشه کوکوی گنده!!!!
(الان که دارم از روی نوشته هام مینویسم خیلی از جاهاش رو خط خودم رو نمیتونم بخونم)
بعد گفتی همه اینا رو با هلو و پرتقال و بهار نارنج بریز رو خمیر کوکو بعد یه کم مژه بریز توش نه نه مژه رو خط بزن مو بنویس!!!!!!!!!
برگ این کوکو باید حتما بزرگ باشه یه کمی جغ جغ و مغ مغ هم توش بریز
خنده ام گرفته بود و گفتی چرا میخندی ؟
مگه این مواد رو لازم نداری
اگه میخوای کوکوی گنده یاد بگیری باید همه اینا رو درست کنی!!!!!!!
گفتم : خدا به دور اینا رو بخوریم که کله پا میشیم نَه نِه!!!!!!!!
از خنده روده بر شد ه بودی این رو که گفتم
و گفتی : منو کشتی با این غذات
حالا من نمیدونم کی کیو کشته آخه دخملی تو منو میکشی با این شیرین کاری هات
در حالی که صدات رو عوض کردی
گاهی صدات رو عوض میکنی و یه شکل دیگه حرف میزنی حالا یا کلفت تر میکنی یا نازک تر صدات رو یا مثلا نی نی میشی
گفتی فقط اینا رو به بابا نگی ها چون بابا میگه همون کوکوی ساده رو درست کن اینا رو درست نکن
اینم از دستور غذایی سر آشپز من !!!!!!!!
تازه یه روزم که توی حیاط مشغول بازی بودی بعد از چند دقیقه اومدم پیشت و دیدم یه سطل که مال شن بازیت بوده و برداشتی و داری توش برگ میریزی از برگ درخت ها و گل های توی باغچه و حتی علف ها .........
که گفتی دارم برای اردک ها آش محلی درست میکنم
بازی جدیدی که این روزا با هم میکنیم و دوسش داری پانتومیمه
خیلی خوشت اومده اما گاهی وقتی حدس میزنم که داری چه نقشی رو بازی میکنی
سریع عوضش میکنی توی ذهنت و حسابی منو میپیچونی
بیشتر نقش حیوونا رو بازی میکنی مثلا بع بعی میشی گاو یا زرافه یا پیشی یا حتی اردک
میخوام بیشتر باهات بازی کنم باید خلاق تر باشم که تو هم یاد بگیری نقش های بیشتری رو اجرا کنی چون خیلی خوشت اومده....
فعلا چیز دیگه ای تو خاطرم نمیاد !!!!!!!!!
الان که این جمله رو داشتم مینوشتم اومدی پیشم و گفتی که مامان یه ماهی برات کشیدم منم سریع اسکنش کردم و برات گذاشتم اینجا قربون تو و این ماهیت بشم با اون زبونش!!!!
خیلی دوستت دارم همه ی وجودم عاشقتم نفسم
و ممنونم از نگاه ها ی قشنگ همه شما دوستای خوبم