دختر یه متری من !!!
سلام دوستای گلم طاعاتتون قبول
خیلی وقته دلم میخواد بنویسم اما نمیدونم چرا نمیشد شاید به قول الهه جون تنبل شدم نمیدونم توی این روزهای بلند و بسیار گرم تابستون یه جورایی خونه نشین شدیم دیگه ولی بازم زیاد وقت نمیشد بیام نت دلم برای همتون تنگ شده ....این روزا کلاس خیاطی که میرم از همون ب بسم الله شروع کردم تا شاید یه چیزی بشم در آینده های دور علاقه دارم ولی باید خیلی خیلی حوصله و انگیزه داشته باشی که بتونی ادامه بدی فعلا که قصد دارم ادامه بدم چون علاقه ام می چربه به حوصله ام
نیایش هم خیلی علاقه مند شده به خیاطی به محض اینکه الگو و پارچه و چرخ خیاطی رو راه میندازم خودش رو به شــــــــــــــــــــــــــدت میندازه تو دست و پای من و میخواد که خیاطی کنه سوزن دستش بگیره و بدوزه خیلی خیلی دوست داره و به قول خودش میخواد "دوزندگی "کنه بعضی از این کلماتی که یه هو میسازه از خودش خیلی با مزه است مثلا یکی دیگه اش "معلم باشی "بر وزن همون حکیم باشی و آشپز باشی دلش میخواد معلم باشی بشه
علاوه بر بحث شیرین خیاطی خب این روزا نیایشی حسابی مشغوله کلاس سفال گری شده هر چی دلش میخواد درست میکنه ولی مربیش اوایل که منو میدید شاکی بود !
میگفت نیایش همکاری نمیکنه و مثلا یه چیزی که میخوام بهشون یاد بدم هر جوری خودش دلش میخواد درست میکنه !!!!!!!!!!
نمیدونم شاید خیلی تعجب کرد وقتی از من شنید که اصلا مهم نیست من دلم میخواد راحت باشه و لذت ببره من به قصد این نذاشتمش که مثل یه مجسمه ساز برام چیزی درست کنه و تحویلم بده بدون عیب و نقص !!!!!!!!میخواستم تخلیه بشه و یه کمی هم با دوستاش باشه مخصوصا با یسنا که خیلی دوسش دارهالبته این دوستاش هم گاهی کار رو خراب میکنن دیگه خب بچه ها این طوری ان دیگه مثلا کار همو مسخره میکنن و به هم میخندن یا میگن تو بلد نیستی و نمیتونی !!!!!!!!!!!
من دلم میخواست مربی شون بدونه که نباید آموزش حتما از بالا به پایین باشه نمیدونم این سیستم آموزشی کشور ما کی میخواد درست شه که همیشه این طور بوده که معلم باید یه چیزی بگه و بچه ها همون چیزیکه اون میگه رو باید اجرا کن !!!!!!!!!
کاش همه جا ا زمهد گرفته تا دانشگاه بیشتر به فکر خلاقیت بچه ها باشن!!!!
آخه چه اشکالی داره که دختر من به قول خودش یه کله ی خرگوش درست کنه و از توی همون کله براش دست و پا هایی در بیاره که مثل همون دو تا گوشش باشه و بعد هم بخنده و بگه و این یه خرگوشه ولی شبیه خورشید شده
یعنی باید به جای تشویق کردنش و اینکه برای این کار که خودش به تنهایی انجام داده ارزش قائل باشن ، کارش رو با بچه های دیگه مقایسه کنن و بگن ببین این دوستت چه جوری خرگوش درست کرده باید این شکلی باشه و بعد نیایش همش بگه من نمیتونم ! آخه درسته ؟!
البته الان خیلی بهتر شده و خودش هم دوست داره بره و چیزای جدید درست کنه و مربی شون هم اون قدر سخت نمیگیره کاش عکس از چیزایی که درست کرده بود داشتم البته شاید اصلا معلوم هم نمیشد که چی هست ولی با مزه بودن !!
این نقاشی سمت راست هم همونه که با یسنا جون تو کلوپ پاندا کشیده قبل از اینکه مهد بره مثل یسنا نقاشی میکشید بازی با رنگ ها میکرد ، همون نقاشی سمت چپ ، من سعی کردم تا خودش نخواد چیزی بهش یاد ندم چون میخواستم خودش خلاق باشه ولی خب توی مهد از مربی یا مخصوصا بقیه بچه ها یاد گرفته بود ما فکر کردیم خونه کشیده اما گفت نه یه آ دم کشیدم که رفته تو خونه !!!!!!!!!
خیلی به نقاشی علاقه داره نیایشی ، این روزا توی خونه هم خیلی مشغول شده با ....با جوجه اردک هاش
بله بالاخره بابایی کار خودش رو کرد و برای نیایش دو تا جوجه اردک و دو تا جوجه مرغ گرفت که عمر جوجه مرغ ها که به یه هفته نرسید ولی جوجه اردک ها همچنان بزرگ و بزرگ تر شدن نیایش جوجه مرغ ها رو خیلی بیشتر دوست داشت و باهاشون خیلی بازی میکرد یعنی اگه ساعت 7 صبح هم بیدارش میکردی که بیا به جوجه ها غذا بده از جا می پرید بچه ام
روزی که دید جوجه اش مرده اول نفمید و گفت که خوابه بابایی گفت نه دیگه این مرده نیایش گفت حالا باید بدیم گربه بخوره ؟!
گفتیم نه برا یچی بدیم به گربه ؟
نیایشی گفت آخه بعضی حیوونا غذا ی حیووووونای دیگه ان !!!!!!!!!!!!
بابا گفت خاکش کنیم میخواستیم جوجه ی مرده رو خاک کنیم که نیایش گفت : آها خاکش میکنیم که رشد کنه ؟!
اون لحظه نمیدونستم چی باید بگم که ناراحت نشه و قانع کننده هم باشه بهش گفتم : نه هر موجود زنده ای که می میره توی خاک میذارنش تا برگرده پیش خدا !
دوباره گفت : برگرده پیش خدا تا خدا یکی دیگه بهمون بده ؟!
تازه فهمیدم بازم اشتباه کردم یادم رفته بود که هر چی بگم یه چیزی داره بگه و وقتی ادامه پیدا میکنه دیگه نمیشه توضیح داد ! اصلا من که به بابایی گفته بودم جوجه نگیر
گفتم نه مامان نمیدونم توضیحش یه کمی سخته بزرگ شدی متوجه میشی که بازم شروع کرد به خواهش که بگو تو رو خدا بگو من چرا چرا نمیکنم !!!!!!!!!!!!!!!
گفتم هر چی و هر کی که بره پیش خدا دیگه بر نمیگرده
ناراحت شد و گفت : نه من میدونم خدا یکی دیگه بهمون میده !!!!!!!!!!
برای بابایی که تعریف کردم گفت گناه داره بذار براش یکی دیگه بگیرم تا هم اون جوجه ی دیگه تنها نمونه هم نیایش از ناراحتی در بیاد با اینکه مخالف بودم گفتم هر جوری خودت صلاح میدونی ولی من میدونم که اون یکی هم میمیره جوجه ها کوچولو و ضعیفن نیایش هم دست مالی میکنه
بابایی گفت ازش قول میگیرم که بهشون دست نزنه طفلی بچه ام قول داد که دست نزنه تا دیگه نمیرن اما گربه هه که قول نداده بود نصفه شب نیاد و نگیرشون هنوزم که هنوزه موندیم چه جور ی تونسته از تو اون لونه که همه جاش بسته است جوجه بگیره ...
بگذریم که داستان جوجه خیلی طولانی شد !
جوجه اردک هامون خیلی بزرگ شدن توی همین زمان خیلی کوتاه!
حس خانومانه اش گاهی به شدت بروز میکنه از روی ژست هاش میتونم بفهمم فقط نمیدونم واقعا غریزیه یعنی دلش میخواد همش برقصه و ژست بگیره و دل ببره بابایی هم که عاشق دلبری هاشه اما نیایش گاهی براش ژست میگیره و ناز میکنه و تحویلش نمیگیره
با اینکه راحتش گذاشتم که هر جوری که میخواد اتاقش رو درست کنه و تزیین کنه و همه جای اتاق از در و دیوار گرفته تا کمد ها و میز و همه چی رو برچسب و استیکر زده و هر جوری میخواد وسایلش رو میچینه اما بازم شب که میشه دلش نمیخواد بره تو اتاق خودش بخوابه نمیدونم چی شد یه هو که دیگه نخواست بخوابه تنهایی الان خیلی وقته که نمیره شب تو اتاقش بخوابه و من هم هر ترفندی زدم بی فایده بود متاسفانه
یه روز صبح که از خوا ب بیدار شده بود همین طور بی مقدمه اومد پیش ما و گفت :
میدونی مامان ، بابا اگه سه روز بریم مسافرت وقتی برگردیم من دیگه تو اتاق خودم میخوابم آخه می دونی من خیلی به مسافرت حســـــــــــــــــــاسم
اینم من و بابایی
عاشقتم بلبل من
یه خبر مهمی که الان دیگه کهنه شده و چند وقتی ازش گذشته اینه که دیگه حرف" ر "رو میتونه تلفظ کنه و چه قدر هم ذوق کرده که میتونه
هر جا میرفت میگفت : دررررررررررررررررررررررخت !!!!!!!!!میخواست همه بفهمن که میتونه" ر " رو بگه میگفت :
آره آره آره آره
قربوت برم که دیگه همه چی رو درست و کامل و قشنگ میگی
ولی اون آیه گفتنش هم مزه میداد ها من که خیلی دوس داشتم خودم هم مثل نیایشم حرف میزدم
بعضی وقتا یه سوالایی میپرسه من نمیدونم واقعا اون لحظه باید چی بگم فکرکنم باید یه کمی بیشتر رو خودم کار کنم !!!!!!!!!
آهنگ وبلاگش داشت پخش میشد که یه هو گفت مامان آرامشت منو دیوونه میکنه یعنی چی ؟
داشتم خیاطی میکردم با هیجان اومده سراغم و بلند بلند همون طور هیجان زده میگه : مامان بیا ببین بابا از سیر تا پیاز شلوارشو پاره کرده !!!!!!!!!
یعنی منو میگی فقط مردم از بس خندیدم سر زانوش گیر کرده بود به جایی پاره شده بود!
ببخشید که اینقدر از این شاخه به اون شاخه میپرم هیییییی مثل پرنده
راستی تنها چیزی که هنوزم اشتباه میگه برنده است که میگه پرنده !
حالا واقعا نمیدونم عمدا میگه یا نه !؟
گاهی وقتا نوزاد میشه و شیشه شیر میخواد و صدای گریه ی نوزاد در میاره و میخواد که تو بغلم بخوابونمش یا رو پاهام !!!و گاهی دلش میخواد بزززززززززززززززززززرگ باشه و همه کار هاش رو خودش بکنه خوده خودش !
حتی حموم کردن که همین بار آخری نه گذاشت من سرش رو بشورم نه لیفش بزنم گفت فقط خودم فقط خودم من میتونم وای که چه با مزه شده بود وقتی داشت خودش رو میشست
منم گذاشتم هرکار میخواد بکنه و بهش گفتم آره راست میگی بزرگ شدی و خیلی کارها رو میتونی تنهایی انجام بدی مثلا اینکه شب ها هم میتونی تو اتاق خودت بخوابی مثل یه دختر بزززززززززززززززرگ اما گفت نه اون فرق میکنه اینجا تو هستی ولی اونجا تو نیستی!
خیلی راحت و بداهه بعضی وقتا توجیه ها و راه حل ها و پیشنهاد هایی داره که خودمم میمونم توش !
یه بار تو پارک که بودیم باهاش توافق کرده بودم سر زمان بازیش، اما وقتی وقته رفتن شد بهانه آورد که تاب باز ی نکرده گفتم مامان ما با هم قرار گذاشتیم خب میتونستی تو فرصتی که داشتی تاب هم بازی کنی الان وقت تمومه باید بریم
خواهش و التماس که فقط یه کم دیگه
گفتم الان که تاب ها همش پره ما هم اگه بخوایم صبر کنیم دیر میشه باشه یه وقته دیگه اول می یام تاب
خیلی راحت در نهایت خونسردی گفت:خب یه راه دیگه هم داره اینکه دو نفری سوار شیم من بشیم کنار این دختر خانم با هم تاب بخوریم
خیلی خوبه که توی لحظه هایی که چیزی خلاف میل آدمه همیشه فکر کنه یه راه دیگه هم هست به جای اینکه فقط گریه کنه کاش همیشه این جوری باشه و بی خودی گریه نکنه البته خب بچه است دیگه ، بچه است و گریه هاش !!
توی همون درگیری های ذهنی با خودم برای ثبت نام سال آینده ی مهد که آیا ثبت نام کنم بازم یا نه؟!!!!!!!لباس فرم های سال آینده شون رو آورده بودن به تعداد محدودی توی مهد و نیایش دیده بود ...
یه روز که رفتم دنبالش گیر داد که منم از این لباسا میخوام اینا خیلی خوشگل ترن
خداییش هم راست میگفت از لباس فرم های پارسال خیلی بهتر شده بود به اصرار نیایش این قضیه رو به فال نیک گرفتم و دست از دل دل کردن برداشتم و دوباره براش فرم گرفتم و ثبت نامش کردم امید وارم امسال بهتر باشه از سال گذشته چه کنیم که به امید زنده ایم دیگه مهم اینه که نیایش خوشحاله و دوست داره اونجا رو
با اینکه این پست خیلی طولانی شد !! اما فکر میکنم هنوز خیلی چیزا میخواستم بنویسم که از خاطرم رفته !!!!
آها دخترم یه متر شده اینقدر فکرکردم عنوان پست رو چی بذارم یه هو یادم اومد میخواستم یه پست بذارم با این عنوان وقتی قدش یه متر شد دقیقا 100 سانت شده
ممنون از نگاه های قشنگتون و اینکه همیشه به یادمون هستید التماس دعا توی این شب و روزهای عزیز
تولدانه نوشت : ماه مرداد هم پر از تولدهای قشنگه مثل امروز 2 مرداد که تولد مامان جون عزیزه (مامان بابا) ، 4 مرداد تولد عمو امین مهربونه(شوهر خاله فریده ی گل) ، 5 ام تولد فاطمه جونه (دختر خاله ی بابا)که واقعا دوسش داری خیلی زیاد و دوستت داره، و 8 مرداد هم تولد مامان جون مهربونه(مامان من)... تولد همگی خیلی خیلی مبارک باشه دوستتون داریم زیاد همیشه سلامت و شاد کنارمون باشید