نیایش عزیزمنیایش عزیزم، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 5 روز سن داره
امیرعلی جونامیرعلی جون، تا این لحظه: 8 سال و 6 ماه و 17 روز سن داره

ثمره ی عشق

دختر یه متری من !!!

1392/5/2 15:31
نویسنده : مامانی
4,300 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دوستای گلم طاعاتتون قبولقلب

 

 

خیلی وقته دلم میخواد بنویسم اما نمیدونم چرا نمیشد شاید به قول الهه جون تنبل شدم نمیدونم توی این روزهای بلند و بسیار گرم تابستون یه جورایی خونه نشین شدیم دیگه ولی بازم زیاد وقت نمیشد بیام نت دلم برای همتون تنگ شده ....این روزا کلاس خیاطی که میرم از همون ب بسم الله شروع کردم تا شاید یه چیزی بشم در آینده های دور نیشخندعلاقه دارم ولی باید خیلی خیلی حوصله و انگیزه  داشته باشی که بتونی ادامه بدی فعلا که قصد دارم ادامه بدم چون علاقه ام می چربه به حوصله ام چشمک

 

 

نیایش هم خیلی علاقه مند شده به خیاطی به محض اینکه الگو و پارچه و چرخ خیاطی رو راه میندازم خودش رو به شــــــــــــــــــــــــــدت میندازه تو دست و پای من و میخواد که خیاطی کنه سوزن دستش بگیره و بدوزه خیلی خیلی دوست داره و به قول خودش میخواد "دوزندگی "کنه زبان بعضی از این کلماتی که یه هو میسازه از خودش خیلی با مزه است مثلا یکی دیگه اش "معلم باشی "بر وزن همون حکیم باشی و آشپز باشی مژهدلش میخواد معلم باشی بشه چشمک

 

 

علاوه بر بحث شیرین خیاطی خب این روزا نیایشی حسابی مشغوله کلاس سفال گری شده هر چی دلش میخواد درست میکنه ولی مربیش اوایل که منو میدید شاکی بود !

 میگفت نیایش همکاری نمیکنه و مثلا یه چیزی که میخوام بهشون یاد بدم هر جوری خودش دلش میخواد درست میکنه !!!!!!!!!!

 

نمیدونم شاید خیلی تعجب کرد وقتی از من شنید که اصلا مهم نیست من دلم میخواد راحت باشه و لذت ببره من به قصد این نذاشتمش که مثل یه مجسمه ساز برام چیزی درست کنه و تحویلم بده بدون عیب و نقص !!!!!!!!میخواستم تخلیه بشه و یه کمی هم با دوستاش باشه مخصوصا با یسنا که خیلی دوسش دارهقلبالبته این دوستاش هم گاهی کار رو خراب میکنن دیگه خب بچه ها این طوری ان دیگه مثلا کار همو مسخره میکنن و به هم میخندن یا میگن تو بلد نیستی و نمیتونی !!!!!!!!!!!

 

 

  من دلم میخواست مربی شون بدونه که نباید آموزش حتما از بالا به پایین باشه نمیدونم این سیستم آموزشی کشور ما کی میخواد درست شه که همیشه این طور بوده که معلم باید یه چیزی بگه و بچه ها همون چیزیکه اون میگه رو باید اجرا کن !!!!!!!!!ناراحت

 

کاش همه جا ا زمهد گرفته تا دانشگاه بیشتر به فکر خلاقیت بچه ها باشن!!!!

 

 

آخه چه اشکالی داره که دختر من به قول خودش یه کله ی خرگوش درست کنه و از توی همون کله براش دست و پا هایی در بیاره که مثل همون دو تا گوشش باشه و بعد هم بخنده و بگه و این یه خرگوشه ولی شبیه خورشید شده زبان

 

 

یعنی باید به جای تشویق کردنش و اینکه برای این کار که خودش به تنهایی انجام داده ارزش قائل باشن ، کارش رو با بچه های دیگه مقایسه کنن و بگن ببین این دوستت چه جوری خرگوش درست کرده باید این شکلی باشه ناراحت و بعد نیایش همش بگه من نمیتونم ! آخه درسته ؟! 

البته الان خیلی بهتر شده و خودش هم دوست داره بره و چیزای جدید درست کنه و مربی شون هم اون قدر سخت نمیگیره کاش عکس از چیزایی که درست کرده بود داشتم البته شاید اصلا معلوم هم نمیشد که چی هست ولی با مزه بودن !!مژه

 

 

 

 

این نقاشی سمت راست هم همونه که با یسنا جون تو کلوپ پاندا کشیده قبل از اینکه مهد بره مثل یسنا نقاشی میکشید بازی با رنگ ها میکرد ، همون نقاشی سمت چپ ، من سعی کردم تا خودش نخواد چیزی بهش یاد ندم چون میخواستم خودش خلاق باشه ولی خب توی مهد از مربی یا مخصوصا بقیه بچه ها یاد گرفته بود ما فکر کردیم خونه کشیده اما گفت نه یه آ دم کشیدم که رفته تو خونه !!!!!!!!!نیشخند

 

خیلی به نقاشی علاقه داره نیایشی ، این روزا توی خونه هم خیلی مشغول شده با ....با جوجه اردک هاش قلب

 

 

بله بالاخره بابایی کار خودش رو کرد و برای نیایش دو تا جوجه اردک و دو تا جوجه مرغ گرفت که عمر جوجه مرغ ها که به یه هفته نرسیدناراحت ولی جوجه اردک ها همچنان بزرگ و بزرگ تر شدن مژهنیایش جوجه مرغ ها رو خیلی بیشتر دوست داشت و باهاشون خیلی بازی میکرد یعنی اگه ساعت 7 صبح هم بیدارش میکردی که بیا به جوجه ها غذا بده از جا می پرید بچه ام نیشخند

 

 

روزی که دید جوجه اش مرده اول نفمید و گفت که خوابه بابایی گفت نه دیگه این مرده نیایش گفت حالا باید بدیم گربه بخوره ؟!

گفتیم نه برا یچی بدیم به گربه ؟

نیایشی گفت آخه بعضی حیوونا غذا ی حیووووونای دیگه ان !!!!!!!!!!!!تعجب

بابا گفت خاکش کنیم میخواستیم جوجه ی مرده  رو خاک کنیم که نیایش گفت : آها خاکش میکنیم که رشد کنه ؟!

اون لحظه نمیدونستم چی باید بگم که ناراحت نشه و قانع کننده هم باشه بهش گفتم : نه هر موجود زنده ای که می میره توی خاک میذارنش تا برگرده پیش خدا !

دوباره گفت : برگرده پیش خدا تا خدا یکی دیگه بهمون بده ؟!

تازه فهمیدم بازم اشتباه کردم یادم رفته بود که هر چی بگم یه چیزی داره بگه و وقتی ادامه پیدا میکنه دیگه نمیشه توضیح داد ! اصلا من که به بابایی گفته بودم جوجه نگیر خنثی

 

گفتم نه مامان نمیدونم توضیحش یه کمی سخته بزرگ شدی متوجه میشی که بازم شروع کرد به خواهش که بگو تو رو خدا بگو من چرا چرا نمیکنم !!!!!!!!!!!!!!!تعجب

 

گفتم هر چی و هر کی که بره پیش خدا دیگه بر نمیگرده 

ناراحت شد و گفت : نه من میدونم خدا یکی دیگه بهمون میده !!!!!!!!!!

 

 

برای بابایی که تعریف کردم گفت گناه داره بذار براش یکی دیگه بگیرم تا هم اون جوجه ی دیگه تنها نمونه هم نیایش از ناراحتی در بیاد با اینکه مخالف بودم گفتم هر جوری خودت صلاح میدونی ولی من میدونم که اون یکی هم میمیره جوجه ها کوچولو و ضعیفن نیایش هم  دست مالی میکنه ناراحت

 

 

بابایی گفت ازش قول میگیرم که بهشون دست نزنه طفلی بچه ام قول داد که دست نزنه تا دیگه نمیرن اما گربه هه که قول نداده بود نصفه شب نیاد و نگیرشون هنوزم که هنوزه موندیم چه جور ی تونسته از تو اون لونه که همه جاش بسته است جوجه بگیره ...

بگذریم که داستان جوجه خیلی طولانی شد !چشمک

 

 

  

جوجه اردک هامون خیلی بزرگ شدن توی همین زمان خیلی کوتاه!از خود راضی 

 

  

 

 

 

حس خانومانه اش گاهی به شدت بروز میکنه از روی ژست هاش میتونم بفهمم فقط نمیدونم واقعا غریزیه یعنی چشمکدلش میخواد همش برقصه و ژست بگیره و دل ببره بابایی هم که عاشق دلبری هاشه اما نیایش گاهی براش ژست میگیره و ناز میکنه و تحویلش نمیگیرهنیشخند

 

 

 

 

 

 

 با اینکه راحتش گذاشتم که هر جوری که میخواد اتاقش رو درست کنه و تزیین کنه و همه جای اتاق از در و دیوار گرفته تا کمد ها و میز و همه چی رو برچسب و استیکر زده و هر جوری میخواد وسایلش رو میچینه اما بازم شب که میشه دلش نمیخواد بره تو اتاق خودش بخوابه نمیدونم چی شد یه هو که دیگه نخواست بخوابه تنهایی الان خیلی وقته که نمیره شب تو اتاقش بخوابه و من هم هر ترفندی زدم بی فایده بود متاسفانه 

 

یه روز صبح که از خوا ب بیدار شده بود همین طور بی مقدمه اومد پیش ما و گفت :


میدونی مامان ، بابا اگه سه روز بریم مسافرت وقتی برگردیم من دیگه تو اتاق خودم میخوابم آخه می دونی من خیلی به مسافرت حســـــــــــــــــــاسممژه

 

اینم من و باباییابروتعجبمژهقلببغلماچ

 

 

 

 

عاشقتم بلبل من

 

 

 

 

یه خبر مهمی که الان دیگه کهنه شده و چند وقتی ازش گذشته اینه که دیگه حرف" ر "رو میتونه تلفظ کنه و چه قدر هم ذوق کرده که میتونه

 هر جا میرفت میگفت : دررررررررررررررررررررررخت !!!!!!!!!میخواست همه بفهمن که میتونه" ر " رو بگه میگفت :

آره آره آره آره مژه

 

 

قربوت برم که دیگه همه چی رو درست و کامل و قشنگ میگی 

ولی اون آیه گفتنش هم مزه میداد ها من که خیلی دوس داشتم خودم هم مثل نیایشم حرف میزدمچشمک

 

 

بعضی وقتا یه سوالایی میپرسه من نمیدونم واقعا اون لحظه باید چی بگم فکرکنم باید یه کمی بیشتر رو خودم کار کنم !!!!!!!!!

آهنگ وبلاگش داشت پخش میشد که یه هو گفت مامان آرامشت منو دیوونه میکنه یعنی چی ؟سوالابرو

 

 

داشتم خیاطی میکردم با هیجان اومده سراغم و بلند بلند همون طور هیجان زده میگه : مامان بیا ببین بابا از سیر تا پیاز شلوارشو پاره کرده !!!!!!!!!زبان

یعنی منو میگی فقط مردم از بس خندیدمخنده سر زانوش گیر کرده بود به جایی پاره شده بود!ابله

 


 

 niniweblog.com

 

 

 ببخشید که اینقدر از این شاخه به اون شاخه میپرم هیییییی مثل پرنده 

راستی تنها چیزی که هنوزم اشتباه میگه برنده است که میگه پرنده !

حالا واقعا نمیدونم عمدا میگه یا نهسوال

 

 

گاهی وقتا نوزاد میشه و شیشه شیر میخواد و صدای گریه ی نوزاد در میاره و میخواد که تو بغلم بخوابونمش یا رو پاهام !!!ابروو گاهی دلش میخواد بزززززززززززززززززززرگ باشه و همه کار هاش رو خودش بکنه خوده خودش !

حتی حموم کردن که همین بار آخری نه گذاشت من سرش رو بشورم نه لیفش بزنم گفت فقط خودم فقط خودم من میتونم از خود راضیوای که چه با مزه شده بود وقتی داشت خودش رو میشستزبان

 

 

منم گذاشتم هرکار میخواد بکنه  و بهش گفتم آره راست میگی بزرگ شدی و خیلی کارها رو میتونی تنهایی انجام بدی مثلا اینکه شب ها هم میتونی تو اتاق خودت بخوابی مثل یه  دختر بزززززززززززززززرگ اما گفت نه اون فرق میکنه اینجا تو هستی ولی اونجا تو نیستی!مژه

 

 

خیلی راحت و بداهه بعضی وقتا توجیه ها و راه حل ها و پیشنهاد هایی داره که خودمم میمونم توش !

یه بار تو پارک که بودیم باهاش توافق کرده بودم سر زمان بازیش، اما وقتی وقته رفتن شد بهانه آورد که تاب باز ی نکرده گفتم مامان ما با هم قرار گذاشتیم خب میتونستی تو فرصتی که داشتی تاب هم بازی کنی الان وقت تمومه باید بریم 

خواهش و التماس که فقط یه کم دیگه

گفتم الان که تاب ها همش پره ما هم اگه بخوایم صبر کنیم دیر میشه باشه یه وقته دیگه اول می یام تاب

 

خیلی راحت در نهایت خونسردی گفت:خب یه راه دیگه هم داره اینکه دو نفری سوار شیم من بشیم کنار این دختر خانم  با هم تاب بخوریمنیشخند

 

خیلی خوبه که توی لحظه هایی که چیزی خلاف میل آدمه همیشه فکر کنه یه راه دیگه هم هست به جای اینکه فقط گریه کنه کاش همیشه این جوری باشه و بی خودی گریه نکنه البته خب بچه است دیگه ، بچه است و گریه هاش !!زبان

 

 

 

 

 

 

توی همون درگیری های ذهنی با خودم برای ثبت نام سال آینده ی مهد که آیا ثبت نام کنم بازم یا نه؟!!!!!!!لباس فرم های سال آینده شون رو آورده بودن به تعداد محدودی توی مهد و نیایش دیده بود ...

یه روز که رفتم دنبالش گیر داد که منم از این لباسا میخوام اینا خیلی خوشگل ترن

خداییش هم راست میگفت از لباس فرم های پارسال خیلی بهتر شده بود به اصرار نیایش این قضیه رو به فال نیک گرفتم و دست از دل دل کردن برداشتم و دوباره براش فرم گرفتم و ثبت نامش کردم امید وارم امسال بهتر باشه از سال گذشته چه کنیم که به امید زنده ایم دیگه مهم اینه که نیایش خوشحاله و دوست داره اونجا رو قلب

 

 

 

 

با اینکه این پست خیلی طولانی شد !! اما فکر میکنم هنوز خیلی چیزا میخواستم بنویسم که از خاطرم رفته !!!!ناراحت

 

آها دخترم یه متر شده  از خود راضیهوراگاوچران اینقدر فکرکردم عنوان پست رو چی بذارم یه هو یادم اومد میخواستم یه پست بذارم با این عنوان وقتی قدش یه متر شد دقیقا 100 سانت شده مژه

 

ممنون از نگاه های قشنگتون و اینکه همیشه به یادمون هستید التماس دعا توی این شب و روزهای عزیز قلب

 

 

 

 

تولدانه نوشت : ماه مرداد هم پر از تولدهای قشنگه مثل امروز 2 مرداد که تولد مامان جون عزیزه (مامان بابا) ، 4 مرداد تولد عمو امین مهربونه(شوهر خاله فریده ی گل) ، 5 ام تولد فاطمه جونه (دختر خاله ی بابا)که واقعا دوسش داری خیلی زیاد و دوستت داره، و 8 مرداد هم تولد مامان جون مهربونه(مامان من)... تولد همگی خیلی خیلی مبارک باشه دوستتون داریم زیاد قلبهمیشه سلامت و شاد کنارمون باشید ماچ

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (56)

آتـی و آقایی مهربونش
3 مرداد 92 12:06
o♥♂o♥♂o♥♂o♥♂o♥♂o♂ آپــــــــــــــــــــــــم o♥♂o♥♂o♥♂o♥♂o♥♂o♂ o♥♂o♥♂o♥♂o♥♂o♥♂o♂ آپــــــــــــــــــــــــم o♥♂o♥♂o♥♂o♥♂o♥♂o♂ o♥♂o♥♂o♥♂o♥♂o آپــــــــــــــــــــــــم o♥♂o♥♂o♥♂o♥♂o o♥♂o♥♂o آپــــــــــــــــــــــــم o♥♂o♥♂o o♥♂o آپــــــــــــــــــــــــم o♥♂o o♥♂o آپــــــــــــــــــــــــم o♥♂o o♥♂o♥♂o آپــــــــــــــــــــــــم o♥♂o♥♂o o♥♂o♥♂o♥♂o♥♂o آپــــــــــــــــــــــــم o♥♂o♥♂o♥♂o♥♂o o♥♂o♥♂o♥♂o♥♂o♥♂o♂ آپــــــــــــــــــــــــم o♥♂o♥♂o♥♂o♥♂o♥♂o♂ o♥♂o♥♂o♥♂o♥♂o♥♂o♂ آپــــــــــــــــــــــــم o♥♂o♥♂o♥♂o♥♂o♥♂o♂ o♥♂o♥♂o♥♂o♥♂o آپــــــــــــــــــــــــم o♥♂o♥♂o♥♂o♥♂o o♥♂o♥♂o آپــــــــــــــــــــــــم o♥♂o♥♂o o♥♂o آپــــــــــــــــــــــــم o♥♂o o♥♂o آپــــــــــــــــــــــــم o♥♂o o♥♂o♥♂o آپــــــــــــــــــــــــم o♥♂o♥♂o o♥♂o♥♂o♥♂o♥♂o آپــــــــــــــــــــــــم o♥♂o♥♂o♥♂o♥♂o o♥♂o♥♂o♥♂o♥♂o♥♂o♂ آپــــــــــــــــــــــــم o♥♂o♥♂o♥♂o♥♂o♥♂o♂ .
زینب
3 مرداد 92 14:59
قربون اون ژستهات بشم عزیزم خیلی دلم میخواد ببینمتون هر وقت میریم کلوپ یاد نیایش میافتم... من هم عاشق جوجه اردکم طفلی دیانا که نمیتونه چیوونی داشته باشه خودم باهاشون خیلی مشکل ندارم ولی بابا ابوذر میگه حیاط نداریم حیوونیا اذیت میشن همش تو قفس ... خوب راست میگه


قربونت مهربون ما هم به یادتون هستیم همیشه ان شاالله که قسمت بشه همو ببینیم بازم راس میگه بابایی باید حتما تو حیاط باشن نیایش که عاشق انواع و اقسام حیووناس دیگه من به این یکی رضایت دادم فقط به خاطر این بود که تو حیاط هستن تو خونه که اصلا !
فاطمه شجاعی
4 مرداد 92 3:44
سلام زهره جون
پستت مثل همیشه عالی بود قربون این نیایش یه متری برم که انقد ماه شده
دلم لک زده براتون میخواستم آخر هفته دیگه بیام پیشتون نمیدونم ماه رمضون شاید خوش نگذره بهمون موندم بیام یا بذارم برا بعدش
مرسی به خاطر تبریکت عزیزدلم خیلی لطف کردی
تولد مامان جون ها و اقا امین مبارک باشه انشالا همه همیشه کنارهم خوش باشید
دوست دارم زهره جووووووووووووووووون


ممنون عزیزم از محبتت من که کاری نکردم
شما همیشه با محبتت ما رو شرمنده میکنی
نظر لطفته فاطمه جون
خوشحال میشیم ببینیمت زودتر
میدونم نیایش که بفهمه که همش میپرسه پس فاطمه جون کی میاد ؟
حتما بیا هر وقت که خودت راحت بودی و دوست داشتی خیلی فرقی نمیکنه..
مهم دیدار هاست که تازه بشه
کنار شما همیشه خوش میگذره مهربون ما هم دوستتون داریم
مامان سانای
4 مرداد 92 8:00
زنده باشی خانمی از حرفای مامانی مشخصه که خانوم شدی


فدای تو عزیزم ممنون از محبتت
امیرمحمد واسراکوچولو
4 مرداد 92 11:02
با سلام . ضمن تبریک به خاطر وبلاگ قشنگتون ، وبلاگ امیرمحمد واسرا کوچولو به روز شد . لطف کنید و با تشریف فرمائی خودتون ،ما رو خوشحال کنید و با گذاشتن یه یادگاری ، روزهای قشنگش رو قشنگتر و پر خاطره تر کنید . ممنونم از حضور شما


سلام ممنون از لطفتون چشم خدمت میرسم
عمه
4 مرداد 92 19:46
Salam eshghe man . ghurbune ghad o balat beram dokhtare khoshtip ieh metri. che jujehat ghashangand. Az bas keh in poste mamani ziba shodeh nemidunam az kodum ghesmatesh begam vali un sir ta piaze shalvar vaghean ebarat nabi bud. Axhat ham ieki az ieki zibatar va naztar shodeh. Az haminja tavalodeh mamanjon haieh azizet va Amo Ami va Fatemeh jon ro tabrik migam. Omidvaram hamishe dar kenar hamdigar khosh bashid.Kheily doostet daram golam.


ممنون عزیزم که اومدی و وقت گذاشتی مرسی از محبتت لطف داری همیشه به یادت هستیم مینو جان نیایش هم خیلی خیلی دوستت داره خوب وخوش باشی
خاله
5 مرداد 92 1:54
به به ، بالاخره خواهر گلم وبلاگ دخملی ش رو اپ کرد
آخی بمیرم برا اون جوجه ها
اینقدر دلم به حال جوجه های بیچاره میسوزه
هنوز که هنوزه واسه اون جوجه ای که تو بچگی پام رفت روش و لهش کردم ناراحتم و عذاب وجدان دارم

چه لباس خوشگلیه لباس مهدش . شاد و قشنگ و به نیایش جونمم خیلی میاد . مخصوصا با اون ستی که کرده

قربون ژست گرفتنش

آفرین به عشق خاله که اینقدر بااستعداده اتفاقا این فکر خیلی خلاقانه ای بوده که از توی سر خرگوش دست و پا دربیاره و من مطمئنم نیایش آدم خلاقی میشه در آینده . چون نمیخواد همه چی رو همونجوری که بهش دیکته میکنن انجام بده

بایت تبریک تولد و کادوی قشنگی که دادین باز هم ممنون .
امیدوارم فاطمه جون و مامان بزرگ نیایش جون و مامان خودمون عمر طولانی و بابرکت داشته باشن و از همینجا تولدشونو تبریک میگم
راستی تولد برادر شوهر جان ما(کوچیکه) هم 9 مرداده و تولد مادرشوهر جان هم 29 مرداد

سالگرد عروسی گرامی ما هم که امروز میباشد !!

البته لازم نیست بنویسی








آره دیدی بالاخره نوشتم
منم نمینویسم دیگه وقتی آپ میکنم حسابی میشه هیچکی حوصله ی خوندنش رو نداره فکرکنم
چه با مزه بود این تولد ها من که نمیدونستم وگرنه حتما مینوشتم سالگرد ازدواجتون مبارک عزیزم دیگه باید کم کم به فکر باشی داره دیر میشه ها و (آیکون شوخی )!!!!قربونت برم ممنون که وقت گذاشتی و خوندی و ممنون از محبتت و نظر لطفت خاله ی گل همیشه خوب و خوش باشید و به تولد بازی و جشن میبوسمت عزیزم
مامان نیایش
5 مرداد 92 10:08
سلام دلتنگتون بودیم . توی این شبهای عزیز التماس دعا


سلام ممنون عزیزم التماس دعا از شما
مامان نیروانا
5 مرداد 92 15:28
زهره ی عزیزم! الهی قربون از سیر تا پیاز این پستای طویلت بشم من! آخه تا میاد یادم بیاد چی برات کامنت بذارم همینجور ادامه میدم به خوندن و خوندن و ... که باز یادم میره اولش با چی شروع شده بود. اینه که گاهی که این مدل پست میذاری هم صفحه ی نظرات رو باز میذارم هم پست رو و یواش یواش اسکرول میکنم تا نظرم در مورد چیزی از قلم نیفته. اینبار اما میذارم هر چی ذهنم یاری کرد:
اول از همه اون سیر تا پیازی بود که خیلی بامزه بود. عکسای نیایش گلم با اون قر و اطوار خانمانه و نازش دلم رو بیشتر تنگش کرد. فدای اون پیرهن سیب سیبیِ نیلیش بشم من، چه خاصه! دیگه اینکه عشق دخترت به خیاطی عین نیرواناست با این تفاوت که من نه عشقشو دارم مث تو و نه میرسم بهش. پارسال که بچه م وردست خاله سهیلاش بوده عاشق خیاطی شده و آخرین نتیجه ش چاک چاک شدن بلوز مامانم بوده که روی میز خیاطی و در دست تعمیر بوده و متعاقبش شرمندگی ما! حواست به وروجک خانوم باشه عزیزم. و بازم دیگه اینکه خوشم میاد که مربیای مهدش رو انگشت به دهن میذاری با نظرات آگاهانه ت. آفرین. بالاخره یکی باید بهشون یاد بده. البته همه ی مهدکودکا اینجوری نیستن عزیزم. بعنوان مثال مهد نیروانا از بس این چیزا براشون بدیهیه اگه بخوای هی سؤال کنی و گیر بدی بهت شک میکنن. حرف اول توی مهدشون خلاقیته و من میبینم به چشم خودم. حتی از لباس فرم استفاده نمیکنن تا بچه ها دائم تنوع ببینن.
راستی در مورد کامنت خصوصی ای که برام گذاشته بودی خیلی خیلی ممنونم از تذکرت. راستش بیشترین کنجکاوی ای که تا حالا از خودمون دروکرده بودیم همین بود که نوشته بودم. من خودمم از ترس اینکه نیروانا حساس نشه واقعاً چیزی ازش نمیپرسیدم و همینطور که دیدی گزارش روزشمارش هم دقیقاً همین حدی که نوشتم میدونستم و اونم خودش توضیح داده بود. فقط در مورد غذاش که چرا خورده و نخورده یه کم زیاده روی کردم که نتیجه ی معکوسشم دیدم و حالا دیگه بهش گیر نمیدم خوردی یا چرا نخوردی تا حساس نشه. اوایل چنان اشتهایی پیدا کرده بود که همه ش میگفت گشنمه
خوب کاری کردی بازم نیایش رو مهد ثبت نام کردی. شادی اون دستاورد کمی نیست عزیزم. همینطور به مربیای مهد آموزش غیرمستقیم بده تا اونام تشویق بشن به کسب آگاهیای بیشتر. میبوسمتون. بدوم که سرویسم رفت

وای عزیزم تو رو خدا ببخش میدونم چه آهی کشیدی وقتی دیدی این همه نوشتم قربون محبتت بشم که میخوای چیزی از قلم نیفته ممنون از نظرات خوشگلت همیشه استفاده میکنم ازش عزیزم ولی راضی به زحمتت نیستم به خدا همین که می یای و رد پایی ازت میبینم خوشحال میشم خانومی ممنون که با وقت کمت وقت گذاشتی و یادگاری نوشتی برامون باید عنوان پستم رو هم میذاشتم از سیر تا پیاز

ممنون از نگاه قشنگت به خط خط این نوشته ها
در مورد مهد خوشحالم براتون که شاید بالاخره اون چیزی که به خواسته تون نزدیک بود رو تونستین پیدا کنین و خیلی خوبه که خلاقیت براشون مهمه اینجا هم ادعاش رو دارن ولی به نظرم اطلاعاتشون کافی نیست من که ادعایی ندارم که چیز زیادی بدونم همین چیزایی که خوندم و از دوستای گلی مثل تو یاد گرفتم عززیزم البته سعی کردم همیشه اگه انتقادی دارم مثل تو مثل مهدی اول خوبی هاشون رو بگم بعد انتقادم رو یادمه تو کلوپ پاندا برا جشنواره بادبادکها چه جوری حرفت رو بهشون زدی ....
اما میدونی چه مهد نیروانا چه مهد نیایش چه بعدها مدرسه هاشون شاید خب هیچ وقت اون جوری که ما انتظار داریم نباشه برای همین به گفته ی بابایی نیایش من فقط به نیایش نگاه میکنم که داره شاد تر میشه یا نه ناراحت و بی حوصله بعضی وقتا که می رفت مهد این حالت بی حوصلگی میشد و من به شدت حرص میخوردم ولی الان که مدتی نرفته بود و دلش تنگ شده بود خیلی داره لذت میبره یعنی میدونم سال دیگه هم همین اتفاق میفته و وقتی که مدت طولانی پشت هم بره باز ممکنه حوصله اش رو سر ببره خدا خودش کمکمون کنه ما که هدفمون سلامت روح و جسم بچه هامونه نمیخواییم کسی رو بازخواست کنیم که ان شاالله هر چی خیره براشون پیش بیاد همیشه
بازم ازت ممنونم مهربون 
آتـی و آقایی مهربونش
5 مرداد 92 16:34
ممنونم اجی جونم


خواهش میکنم
ندا مامان نيايش
5 مرداد 92 17:23
به به ! آفرين زهره جون . كار خيلي خوبي كردي رفتي كلاس خياطي . چيزي كه آرزوي منه ولي هنوز نتونستم عمليش كنم . اميدوارم حسرت به دل نمونم !!
نيايش جون هم كه ماشاا... خانم خانمايي شده واسه خودش .
خوش به حالت كه نينيش خانوم ميره مهد . من كه هر تلاشي كردم تا حالا موفق نشدم . خيلي دوست دارم بره مهد ولي خودش گريزونه و ميگه مهد كودك جاي بچه هاس من بايد برم پيش دبستاني !
دوستون داريم من و نيايش مثل هميشه ...


به به سلام ندا ی عزیزم خوبی دلمون براتون تنگ شده قربون دخمل بزرگم بشم که میخواد بره پیش دبستانی خب راس میگه بچه خودش یه چیزی میفهمه دیگه
ممنو از لطفت راستش من خیاطی رو همیشه دوست داشتم ولی هیچ وقت همت نکردم تا الان که بابایی نیایش خیلی تشویقم کرد اونم خیلی دوس داره من یاد بگیرم خدا کنه بتونم ادامه بدم وگرنه با این یکی دو ماه فکر نمیکنم چیزی بشه تو هم حتما شروع کن خوشت میادخیلی خوشحالم کردی اومدی عزیزم
خاله
6 مرداد 92 7:16
نخیرمممم
دیر نشده
شما زیادش کردی .
اس ام اس زده بودی چهارمین سالگرد ازدواجتون مبارک در حالیکه اگه بخوایم از روز عروسی مون حساب کنیم میشه سه سال .
اگه میخواستی عقد رو هم حساب کنی که بشه 4 سال، باید 29 تیر تبریک میگفتی]



[ماچ

وای وااااااااااااااای حالا دیگه مُچ ما رو میگیری خـــــــــــــــواهر!
چه فرقی میکنه شوخی شوخیه دیگه چه بگی چهار سال دیر شده دیگه!چه بگی سه ساله دیر شده!
مهم اینه که شوخی کردم و اصلا هم دیر نشده خیلالت (خیالت)راحت! فدات
مامی کیانا
6 مرداد 92 11:38
از تبریکات تولد شروع می کنیم تولد همگی مبارک ایشالا سالمئ و شاد باشند
بعد اینکه 100 سانتیمتری شدن دختر گلمون هم مبارک
وای که بگم چقدر از دست این شیرین زبونیهای نیایشی من خندیدم از معلم باشی گرفته تا این آخریه سیر تا پیاز شلوارشو پاره کرده خیلی خیلی خیلی بامزه بود موش نخوره تو رو دختر
پس به مسافرت حساسی دیگه؟ آره؟
ژست ها هم که یکی از یکی دیگه تو دل برو تر
آخی چه جوجه اردک های نازی دارید
واقعا ماشالا چقدر زود هم بزرگ شدن امیدوارم اسیر دستهای گربه نشن و دل کوچولوی نیایشی نگیره



ممنونم عزیز دلم قربون محبتت شما هم همیشه شاد و سلامت باشید مرسی که اومدی و خوندی
ممنون ا زنگاه قشنگت کیانا جونم رو ببوس
جوجه اردکامون خیلی بزرگ شدن خیلی
و دیگه گربه نمیتونه حتی بهشون نزدیک بشه خدا رو شکر
الهه مامان یسنا
6 مرداد 92 11:53
سلامممممممممممممم. کلی کیف کردم دوباره از نوشتنت عزیزمممممممممممممم. قربون قد و بالای رعنات عزیز دلم پس یک متری شدی گلم حالا دیگه موجهای آبی بدون دردسر میتونی بری آخی اون جوجه مرغها چقدر گناه داشتن... نمیدوونی ما هم یه بار این پروژه رو تو خونه داشتیم دو تا جوجه تو آپارتمان فکر کن!!!! خدا رو شکر که یسنا خیلی خوشش نیومد و اون جوجه ها رو فرستادیم رفت خونه یکی از اقوام.. ولی این باباها بیشتر برای دل خودشون جوجه میگیرن نه!! چقدر خوبه که مهدکودکش رو اینقدر دوست داره و خوشحاله از رفتنش .کاش منم بتونم یه راه خوب واسه تنهایی یسنا پیدا کنم و بتونم شادترش کنم...راستی چقدر خوبه که یه راه حل خوب پیدا میکنه واسه موقعیتهای سخت... خیلی خوبه که گریه نمیکنه...ما یه مشکل بزرگ داریم سر گریه کردن .دلم براتون تنگ شده و همش میگم چرا ما یه عکس با هم نگرفتیم زهره جون!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ چرا آیا!!؟؟؟؟


سلاممممممممممممممممممممم به روی ماهت اول از آخر شروع کنم واقعا نمیدونم چرا ؟!فدات شم ایشالا دفعه های بعد به زودی زود
ببخشید منو با این پست های عریض و طویل !
ممنون که وقت گذاشتی عزیزم ممنون از نگاه قشنگ و محبتت به ما مهربون
وای از موج های آبی نگو که نیایش مدام از اون روز میگه ما کی میریم پس منم که
آره این جوجه ها رو بابایی برا خودش گرفته به خودش هم گفتم میگه نه میخواستم نیایش سرگرم بشه
نیایش عاشق همه حییوووناست میگه باغ وحش تو حیاط خونه درست کنیم !!!!!!!!!!!

نگران گریه هاش نباش البته نیایش هنوز هم بعضی وقتا اول گریه میکنه بعد که نگاه تعجب آمیز منو میبینه اشکاش رو به زور پاک میکنه و لبخند میزنه و میگه حالا چه کار کنیم به نظرت ؟!

ایشالا یسنا جونم هم از تنهایی در بیاد همین کلاس زبانش هم خیلی خیلی عالیه خیلی خوب یاد گرفته دلم میخواست اینجا هم از این کلاسا پیدا میشد فکرکنم نیایش دوباره مجبور که بشه هر روز بره باز بگه خسته شدم نمیخوام برم !!!!!!!!!!! 
مامان تسنيم سادات
6 مرداد 92 14:37
سلام مامان نيايش گلم
قبول باشه روزه هاتونخيلى ما رو هم دعا كنيد توى اين شبها
يه ١٧، ١٨ روزى نبودم
ايشالله ميام پستاى قشنگت رو مى خونم هر چند خوندم ولى يه بار ديگه هم مى چسبه !
خصوصى گذاشتم رمز رو خانم


سلام عزیزم انشاالله خوش گذشته باشه ممنون که اومدی و ممنون که بازم میای و مرسی بابت رمز حتما در اولین فرصت میام خدمتون
مامان دوفرشته
6 مرداد 92 15:23
آفرین به مامانی خیاط
قربون این گل دختربرم من


فدات عزیزم ممنون از حضورت
الهام مامان رامیلا
7 مرداد 92 1:37
سلام عزیزم ای جانم نوشته هات رو خوندم خیلی خوب بود
بخدا منم دیگه خیلی خیلی کم میام نت و دیگه مثل قدیما نیست
عکساش خیلی ناز شده بود خیلی ای جانم قدش تو حلقم عزیزم می بوسمش


سلام عزیزم قربونت برم ممنون وقت گذاشتی عزیزم و مرسی از نگاه قشنگت می بوسمتون
مامان تسنيم سادات
7 مرداد 92 15:54
سلام مامان نيايش نازنينم
اول از همه شهادت مظلومانه مولامون حضرت اميرالمومنين على (ع) رو تسليت مى گم
توى اين شب عزيز ما رو از دعاى خير فراموش نكنيد
نيايش گلم براى تسنيم و مامانش هم دعا كن
چند روز پيش كه اومدم پستت رو خوندم اينقدر خنديدم از دست نيايش و حرفاش و ژستاش ....
آخه اين وروجكا من نمى دونم اين ژستا رو از كجا ميارن ؟؟ تسنيم هم همين طوره باور كن !!!
اين دختر ما ميلى به عكس گرفتن نداره اصولا ولى اگه داشته باشه مى تركوووووونه ديگه با اين ژست گرفتنش !! حالا عكساشو مى ذارم
اين بلبل گفتنتم دقيقا تكيه كلام باباى تسنيم
واااااااى يه چيز خنده دار تر اينكه تسنيم هم به برنده شدن مى گه پرنده !!
مباركه ديگه نيايشم "ر" رو درست تلفظ مى كنه !
آخى خيلى دلم سوخت ... جوجه اش رو گربه برد
ايشالله كه امسالم بهش خوش مى گذره توى مهد هر چى باشه تجربه يكساله داره
لباس امسالشونم خيلى قشنگه مباركش باشه
خيلى ممنون از پست زيبات مامانى جون خيلى كيف كردم

سلام عزیز دلم خیلی ممنون از شما که همش پیشمون میای و سر میزنی خیلی لطف داری گلم به یادتون بودم و هستم همیشه دوست عزیز و ممنون که وقت گذاشتی و خوندی و یادگاری خوشگل برامون گذاشتی قربون اون بلبل خانوم شما هم میشم من ببوسش از طرف من لطفا ممنون از نگاه قشنگت
خواهر فرناز
8 مرداد 92 14:19
سلام زهره جون
یادم نیست براتون نظر گذاشتم یا نه ولی یادمه پست را خواندم شاید فرناز رسیده ومن سریع جمع کردم نشد نظر بذارم
چه لباسای قشنگی چه اردکای نازی چه خوشگلن
لباس فرم مهد را ببین چه ناز ناز شده فیگوراتم خاله جون خیلی خوشگلن
راستی مبارک باشه دیگه میگی آره
بووووووووووووووووووووووس


مرسی عزیزم که دوباره اومدی دوست خوبم و مرسی که خوندی دوباره
نگاهت خوشگله خانومی ممنون
مامان رها
9 مرداد 92 11:15
سلام زهره جون عزیزم خیلی خوشحال شدم که پست جدید دیدم چون خیلی دلم برای شما مادر و دختر تنگ شده بود سیر تا پیاز پستت رو خوندم وای خدای من چه زستهایی گرفته این دخمل یه متری گلم بابای رها هم براش جوجه گرفت ولی متاسفانه بعد از یک روز ما مجبور شدیم بریم مسافرت و بردیم گذاشتیم خونه عزیز جون و متاسفانه اونجا مردن ولی من نگفتم مردن گفتم شاید ناراحت بشه گفتم دلشون برا مامانشو ن تنگ شده بوده برگشتن رفتن پیش مامانشون ،راستی میبینم که نیایش جون هم مثل رها از مهد خوشش میاد خدا رو شکر و در مورد حرف (ر) هم خوشحال شدم امیدوارم رها هم بتونه یه روز (س) رو کامل تلفظ کنه و اما رسیدیم به تولدانه ها که تولد همه مبارک باشه امیدوارم همیشه خوش باشین


سلام عزیزم ممنونم از حضورت و اینکه وقت گذاشتی و خوندی ممنون از نگاه قشنگت قربون رهای نازم برم الهی همیشه خوش باشید
مامان ریحانه جون
9 مرداد 92 14:49
سلام..ماشالله ... چه دختر نازی... خدا حفظش کنه.. عبادتتون قبول...
ریحانه من در جشنواره نی نی شکمو شرکت کرده کد ریحانه 845 هست لطف بزرگی میکنی اگه کد 845 رو به شماره 20008080200 اس ام اس کنی واقعا ممنونت میشم
اگه بتونید کد 845 رو با چند تا خط موبایل متفاوت به شماره ی داده شده ارسال کنید که نورالانور میشه و واقعا شرمنده میکنید
اگه لطف کردی و رای دادی بهم خبر بدی ممنون میشم هم برای اینکه از لطف و مهربونیت تشکر کنم هم برای اینکه تعداد آرا رو داشته باشم
پیشاپیش از لطفت واقعا ممنونم
اگه خواستی عکس جشنواره ای ریحانه رو ببینی زحمت بکش و یه سر بیا وب ریحانه , عکس جشنواره ایش رو گذاشتم
مرسی از لطفت
دوست خوبم ارسال کد 845 به شماره 20008080200یادت نره ها ریحانه روی رای های شما دوستای گل خیلی خیلـــــــــــــــی حساب کرده....
خیلی خیلی خیلی ممنونت میشم به نی نی من رای بدی
امیدوارم بتونم یه روزی یه جایی تویه دلخوشی هاتون جبران کنم
موفق و پیروز باشی


سلام ممنون از نظر لطفتون عبادات شما هم قبول خدا ریحانه جونو براتون حفظ کنه چشم سعی ام رو میکنم
خاله
9 مرداد 92 23:59
من وبم رو آپ کردم یادم رفته بود بگم !!


الهی
تو یادت رفته بود بگی منم که اصلا نیومدم نت خیلی وقته ببخشید
مامان امیرناز
10 مرداد 92 16:01
سلام خاله جون بیا تولد پسرمه


سلام عزیزم مبارکا باشه حتما میام
مامی امیرحسین(فاطمه)
10 مرداد 92 16:53
زهره جونم سلام.ماشالا پستت اونقدر مطلب داره و پرباره که باید برنامه ریزی کنم برای خوندنش.اول از آخر شروع میکنم.تولد همه مردادی ها مبارک!راستی ازز روی عکسا حس کردم نیایشم تپلی تر و خوشگلتر شده.یذره گوشت میاد زیر پوستش بچم چقدر خوشگلتر میشه.

فدات فاطمه جون ممنون که برنامه ریزی کردیو اومدی و خوندی ممنون از نگاه قشنگت آره یه کمی چاق تر بشه خیلی بهتر میشه اگه غذا بخوره این ورووجک نیایش هم انگاری روزه است تو این ماه رمضونی خوراکش خیلی کم شده وقتی غذاش اضافه میاد بهش میگم بیا غذات رو کامل تموم کن حیفه اسرافه میگه نه بابا اسراف نمیشه میدیم جوجه اردکا بخورن الان جوجه اردکامون دو برابر نیایش شدن !!!
مامي كيانا
12 مرداد 92 11:44
آپ آپ آپيم ما


الان الان الان میام
مامان امیرحسین ومحیا
12 مرداد 92 15:40
سلم به تیایش شیرین زبون چه خوبه که دخملمون دوباره حوس مهد کرده ایشالا همیشه سالم وخندان باشه.
چه جوجه اردک های خوشکلی داره خاله امیر حسین دیده عکساشون حوس کرده براش بگیریم ولی میترسم از بس بهشون دست بزنه بیچاره ها به سرنوشت جوجه مرغاتون گرفتار بشن یا اینکه محیا خان بگه مای منه(یعنی مال منه).
راستی قد یک متریت مبارک
خاله جون ماهم تو ماه مرداد تولد زیاد داریم ایشالا مبارک همه باشه.
امیر حسین منم نقاشی های باحال میکشه یه دفتر پرکرده براش قایم کردم بزرگ شد به بچه هاش نشون بدم


سلام مامانی مهربون ممنونم از حضور قشنگت خیلی لطف کردی اومدی قربون ا میر حسین با اون نقاشی های باحالش جوجه اردک براش بگیر خیلی زود بزرگ میشن
آتـی و آقایی مهربونش
13 مرداد 92 13:09
آپممممممممممم


حتما میام در اولین فرصت
مامی امیرحسین(فاطمه)
13 مرداد 92 17:20
الهی چه داستانی داشته جوجه هاتون.چه خوب که اینقدر منطقی ب مرگ جوجش کنار اومده.من و داداشم چه شیونی راه مینداختیم.حالا خوه یکی دوتا جوجه هم نداشتیموبابام حرفه ای اینکار بود!عشق باز!وای وای بگذریم.!
این جوجه اردکا هم بدجوری دهن آدمو آب میندازه ها!من یه گربه سیاه پشمالو م!


آره خیلی جالب کنار اومد برای خود من هم عجیب بود ما هم داستانای عجیب و غریبی داشتیم با جوجه هامون توی خونه ی پدری ما سه تا خواهر و برادر هم خیلی جوجه باز بودیم و از اون مرغ یاحق ها هم توی خونه مون زیاد بود اون موقع ها بهشون میگفتیم موسی کو تقی !!!بابام عاشقشون بود و براشون لونه میساخت....یادش به خیر
مامی امیرحسین(فاطمه)
13 مرداد 92 17:23
هینکه خودت درست فکر میکنی قسمت اعظم کار درست شده.از مربی های مهد و مدارس جز ای نمیشه انتظار داشت.چندتا بچه با هم شاید حوصلشونو تنگ بکنه.و اینکه اکثر والدین نتیجه گرا هستن و مثلا انتظار دارن آخردوره بچشون خرگوش بسازه و توش روح هم بدمه زنده بشه!یعنی در حد تیم ملی اسپانیا!


البته به اونا هم حق میدم خانه از پای بست ویران است میدونی فاطمه جون مامان خود من هم معلم بوده میدونم که خیلی انتظار ها شاید بی جا باشه یا توقع زیادی باشه از معلم به قول خودت اگه به عنوان مادر و پدر همهمون سعی خودمون رو بکنیم برای بهتر تربیت شدن بچه هامون قسمت اعظم کار درست شده ایشالا....
مامان تسنيم سادات
14 مرداد 92 19:04
يادش بخير ....
يه نيايش بود با يه مامان مهربون ...!!
كجا هستند فكر مى كنيد ؟؟
دلم براشون خيلى تنگ شده


عزززززززززززززیزززززززززززززززم ما هستیم به خدااااااااااااااااا دلمون هم براتون تنگ شده چه کنیم ماه مبارک رمضانه و یه کمی بی رمقی ماااااااااااا ببخشید شما دوست گلممیام پیشت
مامان آناهیتا
15 مرداد 92 9:31
قربون عکسای خوشکلت با اون ژستای نازت بشم خانوم طلا. آفرین زهره جون که نیایشم رو دوباره مهد ثبت نام کردی. درسته مهدها هر کدوم یه مشکلی دارن ولی مهم اینه که اون با دوستاش و هم سن و سالیاش حسابی حالش رو می بره. راستی بهتر نبود به جای اینکه وارد بحث های فلسفی مربوط به مردن جوجه ها بشی بهش می گفتی وقتی چیزی می میره برای اینکه بوی بدش ما رو اذیت نکنه می کنیمش زیر خاک. اینطوری هم یاد می گرفت که یکی از فرایندهای مرگ خاک کردنه و هم اینکه دوباره سوال پیچت نمی کرد آخه اینجور سوال ها جواب هایی دارن که ما بزرگترها هم گاهی نمی تونیم درکشون کنیم. به هر حال ممنونم بخاطر پست های پربارت. ببوس نیایشم.


قربونت عزیزم ممنون اومدی و وقت گذاشتی برای خوندن پست حق با توئه عزیزم وقتی خوب فکر میکنم میبینم بهتر بود همین جوری بهش میگفتم ممنون از راهنمایی خوبت دوست نازنینم ببوس آناهیتام رو
حنانه
15 مرداد 92 21:06
سلام
زهره تو دلم غیبتتو کردم گفتم اگه من نرم وبلاگ زهره نمیاد یه سر بزنه
چون ماه رمضونه قهر نمی کنم


سلام عزیزم تو رو خدا ببخش منو همه دوستان شاکی شدن خیلی سرم شلوغ بود این مدت شما به بزرگی خودت ببخش حتما میام عزیزم مرسی اومدی
مامي كيانا
16 مرداد 92 9:21
سلام دوست جونم
راستش كلا قصدم از گذاشتن اون عكسهاي لباس اين بود كه مامانهايي مثل شما كه دستي در خياطي دارن دست بكار شن خداييش خياطي كردن واسه دختربچه ها چيزي جز چندتا چين و پاپيون و يك كم ذوق و سليقه نيست
اون دامنه كه خيلي راحته اينكه پرسيديد چند طبقه ست ؟
همراه با كش دور كمر يك پارچه سفيد ساده تترون زير و پارچه خودشو رو وصل كردم بعد طبقه دوم و تورها رو روي اون پارچه زيريه سفيد وصل كردم ميتوني هرچقدر طبقه خواستي روي اون وصل كنيوقت كنم يك پست تصويري ميزارم چون اين دامن خيلي ساده ولي پركاربرد و خوشگله مخصوصا تو فصل تابستون خيلي استفاده ميشه

سلام دوست خوبم ممنون از راهنماییت آره خب برای شما مامان هنر مند که کاری نداره ولی برا ما تازه کارا یه کمی سخته هنوز من تازه اول راهم تا یاد بگیرم کلی طول میکشه خوشحال میشم پست تصویری بذاری حتما مفیده عزیزم آفرین مامان خوش سلیقه و هنرمند و با ذوق
خاله
16 مرداد 92 11:46
دو هفته است آپ نکردی هاااااا
مامان بی رمق


عزززززززززززززززززززززززززززیززززززززززززززززززززززززززم ببخشید
مادر کوثر
16 مرداد 92 13:17
سلام

عید صیام آمد و ماه صیام رفت

لطف تمام آمد و فیض تمام رفت

شد عید فطر و لطف خدا باز تازه شد

گرد غم گناه ز جان عوام رفت

* پیشاپیش عیدتون مبارک*


سلام خانومی ممنون که به یادمونی
سمانه مامان پارسا جون
16 مرداد 92 15:51
سلام مامانی خوبی؟
نماز روزه هاتون قبول
پیشاپیش عیدتون هم مبارک
چه عکسهای نازی
ژستهاش منو کشته به خدا
تمام نمک دخترها به همین کارهاشونه
نیایش شیرین زبونو ببوس[ما


سلام سمانه جونم خوبی ببخشید اینقدر دیر جواب میدم ممنون عید تو هم مبارک باشه همه روزهاتون عید باشه ایشالا
چشات ناز میبینه عزیزم میبوسمت پارسا جیگر رو ببوس
❤مامان رامیلا کوچولو❤
16 مرداد 92 20:58
___$$$$$$$$______$$$$$$$$$
_$$$$$$$$$$$$__$$$$$$$$$$$$$
$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$
$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$
$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$
_$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$
___$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$
______$$$$$$$$$$$$$$$$$
________$$$$$$$$$$$$$
___________$$$$$$$
_____________$$$
______________$ آپم و منتظر نیم نگاهی حتی گذرا ......


ممنون حتما میام در اولین فرصت دوست خوبم
مامان نسترن
18 مرداد 92 10:31
دعاهایت را اجابت کند آنکه آسمانی را می گریاندتا گلی را بخنداند,روزهایت شاد شاد ,بخت وتقدیرت قشنگ.عیدت میارک بهترین دوستم


خیلی قشنگ بود عزیزم عید شما هم مبارک همه روزهاتو ن عید باشه ایشالا
سجاد
18 مرداد 92 12:56
عید سعید فطر بر شما و خانواده ی عزیزتان مبارک


ممنون
مامي كيانا
20 مرداد 92 9:44
عيدتون مبارك و طاعات مورد قبول حق


فداااااااااااات
سعیده مامان آرتین (شازده کوچولو)
21 مرداد 92 11:54
چه ژستایی گرفته خانوم خانوما.
منم نظرت رو راجع به آموزش تو کشورمون قبول دارم. اجازه رشد خلاقیت به بچه رو نمی دن.
تولد فامیلها هم مبارک


ممنون دوست خوبم از اینکه اومدی و وقت گذاشتی خوندی برای شما هم آرزوی موفقیت دارم ممنون از تبریکت میام پیشتون
زینب
21 مرداد 92 19:52
سلام دوستم خیلی کم پیدایی با خیاطی چطوری خوش میگذره؟ امیدوارم هر جا هستی شاد و سلامت باشی نیایش گل رو ببوس


سلام عزیزم منون که به یادمونی خوبه خدا رو شکر ببخشید دیگه یه کمی سرم شلوغه سعی میکنم خیاطی هم بکنم ولی زیاد به اونم نمیرسم در حد کارای کلاسه نه بیشتر !ممنون اومدی میبوسمت دیانا جونو ببوس
مامي كيانا
23 مرداد 92 9:10
با چندتا پست جديد آپيم


حتما حتما میام دوست جونم
بهناز مامی یلدا و سروش
23 مرداد 92 15:42
دلم گرم خداوندیست که با دستان من گندم برای یاکریم خانه میریزد ، چه بخشنده خدای عاشقی دارم که میخواند مرا با آنکه میداند گنهکارم !
دلم گرم است ، میدانم بدون لطف او تنهای تنهایم … برایت من خدا را آرزو دارم !



خیلی قشنگ بود ممنون میام پیشتون ببخشید اگه دیر شد
مامي كيانا
24 مرداد 92 9:14
خوبي زهره جون
نيايشم چطوره
ايشالا سلامتيد؟؟؟؟


قربونت مهربون خوبیم الان
چند روزی گلاب به روت نیایش اسهال استفراغ شده بود
بچه ام دل درد و شکم درد داشت
ولی الان خوبه خدا رو شکر
حتما میام پیشتون دوست عزیز
ستاره زمینی
25 مرداد 92 13:03



ممنونم حتما بهتون سر میزنم ببخشید
شبنم
26 مرداد 92 10:15
سلام دوستان عزیزم این کلوپ تازه راه اندازی شده تا بتونید از عکس های فرزند عزیزتون با هزینه ای کم کلیپ داشته باشید هر سئوالی دارید در این بخش مطرح کنید در اولین فرصت پاسخ داده می شه http://babyclip.persianblog.ir/ همچنین طراحی تقویم سال 93 با عکس کودک دلبندتان انجام میشود ،از طرح های ما دیدن فرمائیدبهترین هدیه برای عیدی دادن به اقوام نزدیک
ღ تـــــــــــک خاله کوثر جونی ღ
27 مرداد 92 21:09
واااای من به فدای ِ اون نقاشی ِ پر از معنا و مفهومت نیایشششششششششششششششم

آخ جااااانم... من به فدای تو و اون تل ِ سرت و جوجه های خوشگلللللللللللللللللت

معلومه حسابی دست ودهنشون کردین که توی زمان ِ کوتاه اینقده تپل و مپل شدن ماششششششالا

ای جوووووونم... من به فدای ِ اون ژست ِ خوشگلت با اون ساپورت ِ مشکیت ....

به به ... "ر" گفتن مُبایـَــک!

به به روپوششو برم منننننن... رنگ قرمز خیییلی بهت میاد نیایش جوووونم با اون تل ِ سر ِ سـِت و قررررررررررمزت

همه ی تولدها با تاخیر مبارککککککککککککککک

& & & & & & & & & & & & & & & & & & & & & & & & &

زهره جونم ببخشید که دیر اومدم. اما این مطلب رو خیییییلی وقت پیش خونده بودم و نمیتونستم با تبلت راحت کامنت بذارم و زیاد تمرکز نداشتم...


وای عزیزم خوش اومدی جای این کامنت های خوشگلت خیلی خالی بودا ممنون اومدی و وقت گذاشتی عزیزم برای نوشتن این یادگاری های خوشگل ببخشید منم نتونستم سر بزنم بهت حتما در اولین فرصت میام خوب و خوش باشید
مامان نیروانا
28 مرداد 92 7:23
زهره ی عزیزم امیدوارم هر جا هستین خوب و شاد باشین عزیزای من. راستش جواب پیامکم رو که ندادی نگران شدم، امیدوار بودم بیام اینجا خبر تازه ای ازت بخونم و از نگرانی دربیام که دیدم اینجا هم یه کمی غبار زمان گرفته. با تمام وجود انرژی مثبت میفرستم که همه ایشالا همه چی آرومه. منو از خودتون بیخبر نذار



ممنونم فریبای عزیزم از محبتت به خدا خیلی ناراحت شدم که نگران شدی و همین طور شرمنده ی خیلی از د وستان ببخشید کاش همون روز زنگ میزدی نمیدونم واقعا این پیامک ها کجا گیر میکنن که وقتی باید برسن نمیرسن ! کم سعادتی من بوده که اون شنبه رو از دست دادم خیلی دلم میخواد بتونم برم مشهد نیروانا جون رو بببینم یا حتی اون بیاد اینجا خدا کنه بشه
مامان تسنيم سادات
28 مرداد 92 23:36
نه ديگه واقعا فكر كنم بعد از دوختن لباس عروس نيايش زدين تو كار مزون لباس عروس كه اصلا پيداتون نيست ....
يه پستى يه چيزى آخه....
خياطى همينه ديگه آدم بشينه پاش ولش نمى تونه بكنه
دلم تنگ شده خوووووووب


اییییییییییییی خواهر کاش میرسیدم خیاطی کنم ! لباس عرووووووووووس؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟کو تا اونجا برسم خواهر نه بابا هنوز تو همون آب باباش گیر کردم
ببخش تو رو خدا دوست عزیزم این مدت که هم ماه رمضون بود هم بعدش مهمون داشتم هم نیایش مریض بود و درگیری های روزمره دیگه نمیتونستم اصلا سر بزنم شرمنده تونم حتما میام پیشتون ممنون اومدی و به یادمون بودی ما هم دلمون تنگ شده به خدا  
مامان نیروانا
29 مرداد 92 7:43
زهره جون، نمیخواهی از متراژ جدید دخترمون بنویسی میدونی چقدر گذشته!!!؟
تو رو خدا خبری از خودت بده خواهر


وای به خدا شرمنده همه دوستان هستم مخصوصا شما البته خیلی ها هم مثل من ظاهرا کم و بیش درگیر بودن و وبلاگاشون همون غبار زمانی که میگی رو گرفته ولی سعی میکنم زودتر آپ کنم ممنون که زنگ زدی عزیزم و کم سعادتی من بوده که نتونستم ببینمت کاش بتونم به دیدن نیروانا جون برسم سعی ام رو میکنم
مامان فاطمه
30 مرداد 92 13:42
سلام
چه نازه خانومی ماشالا
وبلاگ نقاش کوچولوی منم ببینید و نظرتون رو بگید. اگر لینک کنید خوشحال می شوم. لینکت کردم.
http://dadina.blogfa.com



سلام مرسی از محبتتون چشم حتما در اولین فرصت میام مرسی اومدی
نسرین مامان باران
30 مرداد 92 14:12



ممنون عزیزم
رُزا
30 مرداد 92 16:01
ای جـــآنم! چه ژستایِ ملوسی می گیره!

ببوس دخملیِ نازت رو!


ممنونم دوست عزیزم چشات ناز میبینه
مامان نیروانا
30 مرداد 92 16:19
عزیز دلم، بابت همه ی محبتت ممنونم.
زهره جونم، نیروانا و بابا راه افتادن سمت کرمان. چون مطمئن نبودم کی حرکت میکنن دیگه شماره هم ندادم اذیت نشی. نمیخواستم اینقدر خودت رو ناراحت کنی و اگه اینجوری کنی دیگه هر وقت اومدیم مشهد بهت نیگما
قسمت نبوده حتماً تو رو خدا اینقدر نگو شرمنده ای که من حسابی شرمنده ت میشم. خیلی خیلی خوشحالم که خوبین. میبوسمتون عزیزان من. به امید دیدارهای زود زود


فدای تو عزیزم من که کاری نکردم یعنی نشد که کاری کنم فکرمیکردم تا فردا لا اقل بمونن چشمت روشن به دیدارشون بشه انشاالله حالا باز برای تو خوشحالم که از دلتنگی در میای قربونت چشم دیگه نمیگم به جاش میگم به امید دیدار عزیزم
مامان رها
31 مرداد 92 16:49
سلام زهره جون عزیزم من فکر میکردم من غیبتم طولانی شده ولی دیدم شما هم غیبت داری کجایی خانومی نگران شدم من تبلم و غیبت زیاد میکنم ولی از شما بعیده


سلام عزیزم میدونم حق داری ببخشید دیر شد این دفعه رکورد زدم دیگه غیبتم یه ماهه شد سعی میکنم تکرار نشه ممنون که به یادمون هستی
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ثمره ی عشق می باشد