نیایش عزیزمنیایش عزیزم، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 1 روز سن داره
امیرعلی جونامیرعلی جون، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 13 روز سن داره

ثمره ی عشق

بهشت رضا

1390/2/31 10:14
نویسنده : مامانی
1,468 بازدید
اشتراک گذاری

عزیزم امروز سالروز فوت خاله منه، تنها خاله ام، خاله ای که شاید جز یکی دو خاطره چیزی ازش یادم نباشه ، خاله ای که خیلی دوسش داشتم و اونم منو خیلی دوست داشت خیلی مهربون بود خیلی، وقتی که 4 سالم بود اون رفت بهشت ، انگار این دنیا برای روح بزرگش خیلی کوچک بود وقتی که رفت 30 سال بیشتر نداشت و از شهادت شوهرش هم خبر نداشت خیلی ساده رفت ....خیلی........

وقتی به عنوان معلم ، بچه های مدرسه رو به اردو میبره ظاهرا توی راه یه جایی پیاده میشه چیزی بخره که موقع سوار شدن به اتوبوس، راننده هواسش نبوده و در حالی که خاله هنوز سوار نشده راه میفته و اونم میفته پایین و ضربه مغزی میشه به همین راحتی..... بیچاره اون بچه ها ........مادر جون راننده رو میبخشه حتی دیه هم نمیگیرن .......بعضی ها خیلی دل گنده هستن خدا به همه داغ دیده ها صبر بده.......

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

 مادر جون (مامان بزرگ من) میگفت اون اگر اینجوری هم نمیرفت با شنیدن خبر شهادت شوهرش که بی نهایت عاشقش بوده حتما میخواست بره پیش اون ،کسی چه میدونه شایدم اصلا میدونسته و از شهادت شوهرش خبر داشته هر چی که بوده حتما جاش خیلی خوبه حتما تو بهشته

اون موقع که فوت کرده بود چون من 4 سالم بیشتر نبود بهم گفته بودن خاله رفته بالای اون درخت یاس ، پیش خدا.........تو خونمون اون موقع بوته یاس سفیدی بود که تا بالای پشت بوم رفته بود خیلی قشنگ بود و خوش بو...همیشه فکر میکردم خدا اون بالاست توی اون گل های یاس شایدم به همین خاطر بهم گفتن خاله اونجاست پیش خدا...

 یه شب خواب دیدم که خاله صدام میکنه از اون بالا از تو اتاق پاشدم رفتم تو حیاط دیدم رو پشت بومه گفتم خاله بذار نردبون بذارم  بیام پیشت گفت نه من میام پیشت میخوام امشب پیش تو بخوابم و  من نمیدونم واقعا چه جوری نردبون رو گذاشتم و خاله ام اومد پایین با هم رفتیم تو تخت کوچولوی من ،کنار من خوابید....

این شیرین ترین و تنها خوابی بود که نمیدونم چه قدر بعد از فوتش دیده بودم دلم میخواست بازم به خوابم بیاد دیروز که با هم رفته بودیم سر مزارش ازش خواستم نمیدونم که هنوزم مثل 4 سالگیم دوسم داره یا نه ولی من هیچ وقت اون بوی یاس رو که اون شب باخودش آورد فراموش نمیکنم

دیروز تو هم برای اولین بار بود که بهشت رضا رو میدیدی ولی نمیدونم فهمیدی اون جا کجاست یا نه ولی مهم نیست مهم اینه که شاید باید زودتر از اینا میبردمت تا خاله ببینتت

تو این عکس  میخواستی مثل مامان جون دستت رو بذاری رو قبر یعنی اون بهت گفت که این کار رو بکن....

با فاتحه ای روحش رو شاد کنید

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مدرسه ی مامان ها
31 اردیبهشت 90 13:38
سلام
ممنون که به مدرسه ی مامان ها سرزدید، شما هم لینک شدید.امیدوارم که بازهم اونجا ببینیمتون.
برای شما و هدیه ی قشنگتون آرزوی سلامتی و خوشبختی داریم.
روح خاله تون هم شاد خدا رحمتشون کنه


ممنون لطف داری
خاله
31 اردیبهشت 90 14:08
خاله جونم اگه خاله فریده الان بود مطمئنم حسابی عاشقت می شد !! آخه مگه میشه کسی تو رو ببینه و عاشق این شیرین کاریات نشه ؟ مخصوصا که خاله خودشم نمیتونست بچه دار بشه .... اگه خاله فقط 26 روز دیرتر از این دنیا میرفت به دنیا اومدن من رو هم میدید!!! اما حالا فقط اسمش روی من به یادگار مونده .
مطمئنم تو رو دیده که اونجا سر مزارش نشستی و خیلی خوشحال شده گل قشنگم . میدونستی خاله شدن چقدر خوبه؟؟ این یه نعمتیه که من دارم ولی مامانت هنوز نداره!!! قدر منو بدون !!!!


قربون خاله نازم برم ایشالا صد سال زنده باشی
مامانم رو ولش کن برا من یه همبازی بیار زودتر باهاش بادی کنم

عمه
1 خرداد 90 7:11
سلام بر همگی ادم های عاشق نامشون تا ابد جاو ید ه یاس عطر بهشت رو به عاریت گرفته  چه تشبیه زیبایی از خدا و بوته یاس  شاید برای همین یاس  از گذشته تا حال نماد پاکیه روحشون شاد و زیارتتون قبول
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ثمره ی عشق می باشد