کاش...
این روزا که نه کل این یک سال کاش کاش گفتنت تمومی نداشت...
الان درست یک ساله که کوچ کردیم...
از شهر کوچک مون گلبهار از خونه ی حیاط دارمون از باغچه و گل و درختی که تو عاشقشون بودی از گلخونه و باغ کوچکمون....
اینطوریه دیگه نباید دلبسته بود اما واقعا خداحافظی از خونه و حیاط و کوچه باغ و گلخونه ای که ما ده سال و تو دخترک با احساس مون شش سال توش خاطره ساختیم ، سخت بود سخت بود ....
این روزای تابستون میگی کاش خونه ی خودمون بودیم الان کاش حیاط داشتیم کاش همون حیاط قشنگ خودمون الان بود و من و امیرعلی از صبح تا شب بازی میکردیم و به تو کاری نداشتیم کاش میتونستم مثل گلبهار برم تو کوچه با دوستام بازی کنم کاش کاش کاش...
قبول داری که اینجا یعنی توی مشهد امکانات بهتر و بیشتره و از خیلی لحاظ راحت تر شدیم ولی بازم ته دلت خونه ی حیاط دار و شهر کوچیک و خوش آب و هوایی مثل گلبهار رو به این همه امکانات ترجیح میدی از خدا که پنهون نیست از تو چه پنهون منم همین طورم دقیقا و واقعا دلتنگم دلتنگ تک تک روزهای اون ده سال️