این روزا....
این روزا...
از کجای این روزا شروع کنم؟
چند وقته هی میخوام بیام بنویسم نمیذاری که!
یک بارم داشتم مینوشتم که سیستم رو خاموش کردی و ...
ـــمیگم این نی نی وبلاگ این همه امکانات خوب گذاشته خوب یه save هم میگرفت از مطالب حین نوشتن چی میشد خووو ـــ
وقتی دیدی چهره ام رفت تو هم با ناراحتی گفتی مگه کار داشتی هنوز؟!
منم دیدم خودت متوجه شدی هیچی نگفتم و بغلت کردم
تو هم گفتی آخه تو با من بازی نمیکنی
- آخه جان مادر تو که سیر بازی نمیشی فدات شم میدونم حق با توئه چه کار کنم
با اینکه صبح تا ظهر مهد میری ولی بازم بهانه میگیری وقتی خونه هستی و میگی کاش مهد بعداز ظهر ها هم باز بود!
نمیدونم یعنی واقعا من وقت برات کم میذارم ؟!وقتی می نشونمت پای تی وی خودم عذاب وجدان میگیرم
ولی آخه چرا این همه بهانه میگیری
بعضی وقتا واقعا حرفات مصداق بارز همون شعری میشه که مامان جون همیشه برای ما میخوند وقتی گیر بی خود میدادیم مامانم می خوند:
چرا در گنجه بازه ؟چرا دم خر درازه ؟سگه چرا واق واق میکنه ؟صابونه چرا کف کرده؟!!!!!!!!!!
ظهر بهت میگم بخواب تو رو خدا یه ساعتی بذار منم بخوابم میگی خب تو اول باید زنگ بزنی خورشید خانوم غروب کنه تا من بتونم بخوابم بذارم تو هم بخوابی
وای وقتی تو وبلاگ یسنا خوشگلم خوندم که این روزا سر مامانی رو با همین گیر دادناش گیج کرده ! به مامانش گفتم نگران نباش که تو همه خونه ها همین اوضاعه ؟ آخه دردتون چیه ؟
یعنی همش میخوای خودت رو واسه ماهایی که نازت رو میخریم لوس کنی یا نه واقعا از تنهایییه ؟
آخه نمیشه به قول معروف بهت گفت بالا چشِت ابرو ئه ! زود ناراحت میشی یعنی بهانه که میگیری و نق میزنی تا بهت یه چیزی میگیم زودی بهت بر میخوره!فقط چهار سالته ها ما وقتی 14 سالمون هم بود جرات ناز کردن نداشتیم اینقدر!
چند روز پیش بود که داشتم برای یه موضوعی که الان یادم نیس بهت میگفتم آخه منکه یه دختر بیشتر ندارم....
که گفتی : نه نه دو تا داری !
گفتم اِ کجاست دومیش ؟
گفتی تو راهه
- کدوم راه مامان؟
گفتی : راهه خدا آخه من همون روزی که گفتی آرزوها رو خدا میشنوه آرزو کردم خدا بهم خواهر بده الانم تو راهه
-ok
گفتی راستی اسمش رو هم گذاشتم فاطمه
-بعــــــــــله
حالا خوبه فقط میدونی یسنا ،دوست مهدت داره خواهر دار میشه اگه بفهمی نیروانا هم ....
واااای چه شود؟!
شب آرزوها که بهت گفتم هر آرزویی کنی خدا امشب برآورده میکنه گفتی یعنی فقط امشب آرزو ها رو برآورده میکنه ؟یعنی بقیه شبا و روزا چی میشه دیگه برآورده نمیشه ؟
کلا هر چی بهت بگیم پشتش رگبار سواله که میپرسی
این روزا همش دلت میخواد سوالایی بپرسی که میفهمم دلیلش اینه که فقط میخوای حرف بزنی فقط دلت میخواد با یکی حرف بزنی !!!!!!!
یعنی سوالایی نیست که ذهنت رو مشغول کرده باشه شاید فقط دلیلش اینه که به کمک اون سوالا چون میدونی که برا ی ما مهمه که بهت جواب درست بدیم مدت طولانی ترینی صحبت کنی باهامون
مثلا همش میپرسی خدا چرا اینو آفریده چرا اونو آفریده؟؟؟مدام همینا رو میپرسی همه چی رو میگی چرا خدا آفریده و منم تا جایی که بتونم برات توجیه میکنم ولی تمومی نداره که ....
خدا چرا به ما چونه داده ؟ چرا شونه داده ؟ چرا پیشونی داده؟ ابرو داده ؟ چرا ناف داده ؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!
و هزار تا سوال مثل همینا بیشتر اوقات هم موقع خواب اینجوری میشی نمیخوای بخوابی و ما رو به حرف میگیری
دیشب موبایل اسباب بازیت رو آوردی تو تخت بخوابی کنار ما ...میگم اینو دیگه چرا آوردی میگی میخوام باهات تلفنی حرف بزنم میگم من خوابم میاد مامان زود بخواب
میگی خوب اگه خوابم نبرد زنگ میزنم به دوستم باهاش حرف میزنم بعد هم شروع کردی کنار گوش ما سلام حالت خوبه چه کارمیکنی و هزار تا حرف دیگه !
بعد که مثلا خداحافظی کردی با دوستت و خواستی بخوابی باز سوال پرسیدنت شروع شد که :
میگفتی مامان خدا چرا فقط خنده رو نیافریده؟!!!!
چرا خدا اخم و ناراحتی و عصبانی و حتی رو آفریده لبات رو با دستت مثل یه خط صاف کردی و میگی اینو چرا آفریده فقط خنده رو باید می آفرید که همه همیشه بخندن حتی وقتی میخوای بخوابی باید بخندی و بخوابی
عزیز دلم خودت چرا پس اینقدر زود ناراحت میشی آخه کوچولوی نازم
میگی مامان بعضی وقتا مثل خانوم کوچولوی خنده رو (یه داستان جالب که دوسش داری)خنده ات رو گم میکنی هی من باید برم برات پیداش کنم
دورت بگردم ببخش منو همه سعی ام رو میکنم همیشه بخندم دختر ناز و یکی یه دونه ی من
بهم میگی : دورت بگردم مامان
بعد میگی :نه اینجوری که سرم گیج میره
دورت نگردم مامان
داشتی با این مگنت ها باز ی میکردی که دیدم اینا رو ساختی خیلی خیلی ذوقیدم
یه تاب و یه آدم
فقط برای چشاش من بهت پونز دادم
الان دیدی دارم مینویسم برات میگی مامان تو دفتر خاطراتم بنویس یگانه
میگم چشم مامان ولی یگانه کیه ؟
میگی اسم دوستیه که امشب تو پارک پیدا کردم میخوام یادم بمونه
راستی یادم رفت از کارخوبی که تازگی میکنی بنویسم که هر وقت هر چیزی میخوری سریع میری و ظرفش رو میشوری و میگی نمیخوام ظرف تو ظرف شویی جمع بشه که تو خسته بشی الهی من فدات بشم مادر اینقدر مهربونی واقعا میگم خیلی مهربونی دوستت دارم