نیایش عزیزمنیایش عزیزم، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 4 روز سن داره
امیرعلی جونامیرعلی جون، تا این لحظه: 8 سال و 6 ماه و 16 روز سن داره

ثمره ی عشق

این روزا....

1393/2/26 12:01
نویسنده : مامانی
2,292 بازدید
اشتراک گذاری

این روزا...متنظر

از کجای این روزا شروع کنم؟

چند وقته هی میخوام بیام بنویسم نمیذاری که!

یک بارم داشتم مینوشتم که سیستم رو خاموش کردی و ...سکوت

ـــمیگم این نی نی وبلاگ این همه امکانات خوب گذاشته خوب یه save هم میگرفت از مطالب حین نوشتن چی میشد خووو ـــ

 وقتی دیدی چهره ام رفت تو هم با ناراحتی گفتی مگه کار داشتی هنوز؟!

منم دیدم خودت متوجه شدی هیچی نگفتم و بغلت کردمزیبا

تو هم گفتی آخه تو با من بازی نمیکنیغمگین

- آخه جان مادر تو که سیر بازی نمیشی فدات شم میدونم حق با توئه چه کار کنمغمگین

با اینکه صبح تا ظهر مهد میری ولی بازم بهانه میگیری وقتی خونه هستی و میگی کاش مهد بعداز ظهر ها هم باز بود!

نمیدونم یعنی واقعا من وقت برات کم میذارم ؟!وقتی می نشونمت پای تی وی خودم عذاب وجدان میگیرم

ولی  آخه چرا این همه بهانه میگیری دلخور

بعضی وقتا واقعا حرفات مصداق بارز همون شعری میشه که مامان جون همیشه برای ما میخوند وقتی گیر بی خود میدادیم مامانم می خوند:

چرا در گنجه بازه ؟چرا دم خر درازه ؟سگه چرا واق واق میکنه ؟صابونه چرا کف کرده؟!!!!!!!!!!زبان

ظهر بهت میگم بخواب تو رو خدا یه ساعتی بذار منم بخوابم میگی خب تو اول باید زنگ بزنی خورشید خانوم غروب کنه تا من بتونم بخوابم بذارم تو هم بخوابی خواب آلود

وای وقتی تو وبلاگ یسنا خوشگلم خوندم که این روزا سر مامانی رو با همین گیر دادناش گیج کرده !چشمک به مامانش گفتم نگران نباش که تو همه خونه ها همین اوضاعه ؟ آخه دردتون چیه ؟

یعنی همش میخوای خودت رو واسه ماهایی که نازت رو میخریم لوس کنی یا نه واقعا از تنهایییه ؟ متفکر

آخه نمیشه به قول معروف بهت گفت بالا چشِت ابرو ئه ! زود ناراحت میشی یعنی بهانه که میگیری و نق میزنی تا بهت یه چیزی میگیم زودی بهت بر میخوره!خطافقط چهار سالته ها ما وقتی 14 سالمون هم بود جرات ناز کردن نداشتیم اینقدر!غمناک

 چند روز پیش بود که داشتم برای یه موضوعی که الان یادم نیس بهت میگفتم آخه منکه یه دختر بیشتر ندارم....آرام

  که گفتی : نه نه دو تا داری !زبان

گفتم اِ کجاست دومیش ؟

گفتی تو راهه

-  کدوم راه مامان؟دلخور

گفتی : راهه خدا آخه من همون روزی که گفتی آرزوها رو خدا میشنوه آرزو کردم خدا بهم خواهر بده الانم تو راهه زیبا

-ok

گفتی راستی اسمش رو هم گذاشتم فاطمهراضی

-بعــــــــــله

حالا خوبه فقط میدونی یسنا ،دوست مهدت داره خواهر دار میشه اگه بفهمی نیروانا هم ....

واااای چه شود؟!خندونک

شب آرزوها که بهت گفتم هر آرزویی کنی خدا امشب برآورده میکنه گفتی یعنی فقط امشب آرزو ها رو برآورده میکنه ؟یعنی بقیه شبا و روزا چی میشه دیگه برآورده نمیشه ؟

کلا هر چی بهت بگیم پشتش رگبار سواله که میپرسیخسته

این روزا همش دلت میخواد سوالایی بپرسی که میفهمم دلیلش اینه که فقط میخوای حرف بزنی فقط دلت میخواد با یکی حرف بزنی !!!!!!!

یعنی سوالایی نیست که ذهنت رو مشغول کرده باشه شاید فقط دلیلش اینه که به کمک اون سوالا چون میدونی که برا ی ما مهمه که بهت جواب درست بدیم مدت طولانی ترینی صحبت کنی باهامون

مثلا همش میپرسی خدا چرا اینو آفریده چرا اونو آفریده؟؟؟سوالمدام همینا رو میپرسی  همه چی رو میگی چرا خدا آفریده و منم تا جایی که بتونم برات توجیه میکنم ولی تمومی نداره که ....سوال

خدا چرا به ما چونه داده ؟ چرا شونه داده ؟ چرا پیشونی داده؟ ابرو داده ؟ چرا ناف داده ؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!متفکر

و هزار تا سوال مثل همینا بیشتر اوقات هم موقع خواب اینجوری میشی نمیخوای بخوابی و ما رو به حرف میگیری

دیشب موبایل اسباب بازیت رو آوردی تو تخت بخوابی کنار ما ...میگم اینو دیگه چرا آوردی میگی میخوام باهات تلفنی حرف بزنم میگم من خوابم میاد مامان زود بخواب

میگی خوب اگه خوابم نبرد زنگ میزنم به دوستم باهاش حرف میزنم بعد هم شروع کردی کنار گوش ما سلام حالت خوبه چه کارمیکنی و هزار تا حرف دیگه !

بعد که مثلا خداحافظی کردی با دوستت و خواستی بخوابی باز سوال پرسیدنت شروع شد که :

 میگفتی مامان خدا چرا فقط خنده رو نیافریده؟!!!!

چرا خدا اخم و ناراحتی و عصبانی و حتی سکوت رو آفریده لبات رو با دستت مثل یه خط صاف کردی و میگی اینو چرا آفریده فقط خنده رو باید می آفرید که همه همیشه بخندندلخور حتی وقتی میخوای بخوابی باید بخندی و بخوابی

عزیز دلم خودت چرا پس اینقدر زود ناراحت میشی آخه کوچولوی نازم

میگی مامان بعضی وقتا مثل خانوم کوچولوی خنده رو (یه داستان جالب که دوسش داری)خنده ات رو گم میکنی هی من باید برم برات پیداش کنمعینک

دورت بگردم ببخش منو همه سعی ام رو میکنم همیشه بخندم دختر ناز و یکی یه دونه ی منمحبت

 

 

 

 

بهم میگی : دورت بگردم مامان

بعد میگی :نه اینجوری که سرم گیج میره خندونک

دورت نگردم مامانزبان

 

داشتی با این مگنت ها باز ی میکردی که دیدم اینا رو ساختی خیلی خیلی ذوقیدم محبت

یه تاب و یه آدم

 

 

 

فقط برای چشاش من بهت پونز دادم

 

 

الان دیدی دارم مینویسم برات میگی مامان تو دفتر خاطراتم بنویس یگانه

میگم چشم مامان ولی یگانه کیه ؟

میگی اسم دوستیه که امشب تو پارک پیدا کردم میخوام یادم بمونه زیبا

 

راستی یادم رفت از کارخوبی که تازگی میکنی بنویسم که هر وقت هر چیزی میخوری سریع میری و ظرفش رو میشوری و میگی نمیخوام ظرف تو ظرف شویی جمع بشه که تو خسته بشی الهی من فدات بشم مادر اینقدر مهربونی واقعا میگم خیلی مهربونی دوستت دارمبوس

 

پسندها (8)

نظرات (11)

خاله
26 اردیبهشت 93 13:20
ای بابا از دست این وروجک بازیگوش ... خدا رو شکر که نیایشمون اینقدر باهوشه که می دونه چجوری باید مامان و باباش رو به حرف بکشه (تو پرانتز بگم که واقعا سوالاش منو کشته !) و خدا رو شکر که دوست داره یه خواهر داشته باشه و در مقابل این موضوع عکس العمل منفی نداره .... و خدا رو شکر به خاطر همه ی چیزای دیگه ... خیلی خوشگل درست کرده این تاب و آدم رو ... ماشالا واقعا آفرین به این دقت و استعداد تو همیشه مامان خوبی هستی عزیزم و بازم اگه مامان بشی به همین خوبی هستی !!! دوستون دارم و هر دو تا تون رو می بوسم از راه دور
مامانی
پاسخ
عزززززززیزززززززم....آره خیلی دوست داره خلی وقته که اینجوریه ولی از وقتی فهمیده یسنا دوستش داره خواهر دار میشه دیگه خیلی بدتر شده به قول خودش شب و روز داره دعا میکنهبهش میگم دعا کن زودتر دختر خاله دار بشی مزه اش بهتره میگه خب اونکه شبا نمیاد تو اتاق من بخوابهقربون محبتت برم عزیزم خوبی از خودته خواهری دوستتد اریم من و نیایش خیلی زیاد
〰〰مامانِ چشمه بهشتى 〰〰
26 اردیبهشت 93 17:55
..... واى مُردم از خنده .. راستى اول سلام مى دونى چى آخه دقييييييييييييقا عين تسنيم !! حالا شعرى كه ما مى گيم اينه : چرا آب تو تلمبه است . چرا گوشكوب قلمبه است و ..... گاهى واقعا مى خوام سر به بيابون بذارم !!! باور كن ولى تسنيم جلوتر از من آماده ميشه دقدقه اين روزاى منم همينه .... فقط چند ثانيه از تموم شدن بازيمون نمى گذره كه ناله حوصله ام سر رفت اين دختر به هواست .... جديدا كه اصلا توى خونه بند نميشه اين دختر .... خلاصه كه همدردم باهات اساسى !!
مامانی
پاسخ
عززززززززیززززززززززم میدونم چرا میخندی میفهمم چی میگی قربون تسنیمم بشم منم هر وقت می اومدم تو وبلاگش همش میگفتم عین نیایش آخه خیلی کاراشون شبیه همه سر به بیابون میخوای بذاری ؟جیگرشو که زودتر اماده میشه برا بیابون همدردیم چون راهش رو بلد نیستیم چه لینک میذارم حتما بخون دعا کن منم بتونم بهش عمل کنم
〰〰مامانِ چشمه بهشتى 〰〰
26 اردیبهشت 93 17:56
"آخه دردتون چيه "رو هم كه خيلى خوب اومدى والا !!!
مامانی
پاسخ
خودم بعدش پشمون شدم الهی بگردم میدونم حق با اوناست
〰〰مامانِ چشمه بهشتى 〰〰
26 اردیبهشت 93 18:04
واى دقيقا همه حرفات رو حس كردم چون دارم مى چشمشون . خدا واقعا يك صبر زياد بده بهمون كه كم نياريم بتونيم از پس اين وروجكا بر بيايم
مامانی
پاسخ
صبر و حوصله که میخواد خیلی زیاد وقت هم میخواد خیلی زیاد ولی مهم ترش اینکه که یاد بگیریم باید چه کار کنیم
زینب صبوری
26 اردیبهشت 93 21:42
وای زهره جون چه کار باحالی می کنه این گل دختر ...خودش میره ظرفش رو میشوره؟... آفرین....میخواستم بگم یه نی نی پر چونه هم اینور داریم که بیشتر حرفها رو موقع خواب یا وقتی که دارم با تلفن صحبت می کنم یا وقتی تو ماشین با ابوذر حرف میزنم میخواد بزنه...فکر کنم خصلت چهار ساله ها باشه ... هر روز هم دعا می کنه یه خواهر یا برادر داشته باشه ...و غیر از بازی چزیز نمیشناسه... اگه صبح سه ساعت بی وقفه تو پارک با دوستاش بازی کرده باشه باز میاد خونه میگه دیدی چی شد مامان ...امروز تایم بازیمون رو بازی نکردیم" و من متجیر میمونم از این همه انرژی که خدا به اینها داده ...الهی که همیشه شاد و پرانرژی و سالم باشند . خدا رو شکر به خاطر بودنشان... راستی عزیزم سعی کن تو هم ازش سوال بپرسی وقتی میاد سوال پیچت میکنه تو با سوال جوابش رو بده و ببین تو کله اش چی میگذره... ...
مامانی
پاسخ
آره من خیلی خوشم اومد از کارش همون لحظه ی اول که دیدم ذوق کردم دیگه خوشش اومد تا الان که ادامه داشته وقتی یادش میمونه وقتی فراموش میکنه بهش نمیگم چرا نشستی کافیه یه بار بگم دیگه تا یه مدتی انجام ندهقربون دیانا بلبل زبونم بشم من خدا رو شکر که هستن سالمن ...زینب جون خیلی چیزا ازت یاد میگیرم ممنونم که هستی
مامان فریبا
27 اردیبهشت 93 9:30
این بار به وبلاگ نی نی وارد شده بودم آدرس اون خورد عزیزدلم! چقدر چراهای قشنگی داره نیایشم ولی میدونم چه مکافاتی داری واسه جواباشون. فدای اون هوش و زکاوتش بشم که اینجوری هم مختون رو کار میگیره هم وقت همصحبتی میخره، ایول! میخواهی بگم نیروانا زنگ بزنه بهش بگه بیشتر هوایی بشه دختری نیروانام تمام مدت میخواد باهاش بازی کنیم یا اینکه تی وی و تبلت باج می گیره که واقعاً دل منو به درد میاره. من قبلاً حوصله ی بازی نداشتم ولی الان علاوه بر اون توانشم ندارم همه ش دلم میخواد دراز بکشم مخصوصاً که تا از سرکار برسم خونه خیلی خسته ام ولی حس میکنم نیروانا این حال منو درک میکنه و کمتر بهم گیر میده واسه بازی. مام سعی میکنیم اینور اونور ببریمش که حداقل تنها نباشه و بقیه به دادش برسن تا این مرحله هم طی بشه. هر چی میکشن از تنهاییه عزیزم، من که اینطور فکر میکنم
مامانی
پاسخ
وای وای ببین کی اومده مامان دو تا دخملی ناز شایدم پسر باشه حالا ما نقدش کردیم زود نه ؟عزیزه هر چی باشه این مینی انسان باعث افتخاره باهاش اومدی اینجا خانومیمیدونم آره ازتنهاییه و اینکه ما ها شاید خوب بازی نمیکنیم باهاشون شایدم بلد نیستیم شایدم زندگی ها اجازه نمیده نمیدونم ولی یه چیزی راجع به بازی دارم میخونم خیلی جالبه لینکش رو میذارم حتما بخونالبته تو هم حق داری که حوصله ی کافی نداشته باشی خب اوضاع و احوالت هم خاصه الهی که سلامت باشید همتون
مامان پریسا
27 اردیبهشت 93 12:47
سلام به زهره ی عزیزم زهره جان همونطور که فرمودید در همه ی خونه ها همین اوضاع پابرجاست ما هم همین مشکلات رو داریم. فقط نیایش جون اینطور نیست
مامانی
پاسخ
سلام مریم جون ممنونم اومدی و امیدوارم این اوضاع به سامان شود
مامی کیانا
28 اردیبهشت 93 8:59
سلام زهره جون به نظر من اين بهانه گيريها فقط و فقط به خاطر تنهاييه هرچي به همسرم ميگم كه بايد زودتر به فكر يهبچه ديگه باشيم گوشش بدهكار نيست ديروز هم رفته يه جفت فنچ خريده براش كه از تنهايي دربياد ولي خوب اينها كه مهمون يكي دو روزه هستن و فايده اي نداره امان از اين سوال پرسيدن ها ؟ كيانا هم خيلي از سوالها ميپرسه اون تابي كه نيايش جون درست كرده رو خيلي دوست دارم خيلي بامزه است و جالب
مامانی
پاسخ
سلام عزیزم آره خب میتونه از تنهایی هم باشه چون همبازی خودش نعمت بزرگیه ولی ما هم فکر کنم باید یاد بگیریم چه جوری باهاشون کنار بیاییم با اینجور بهانه گیری ها...آره نیایش هم یکی دو روزی بیشتر با مرغ عشقاش سرگرم نبود که این چیزا فایده ندارهکیانا جون رو ببوس
الهه
29 اردیبهشت 93 10:48
سلام زهره جونم میبینم که چقدر همدردیم و چقدر هم درد توی نظراتت پیدا کردم... وای من که دارم رو خودم کار میکنم و یه سری کار دیگه که حداقل برسونم این نق زدنها رو که جدیدا جیغ هم بهش اضافه شده میدونی یه چیزای بامزه ای میگه وقتی مثلا رفته تو اتاقش و محرومیت گرفته که نگو و نپرس حالا مینویسم اگه وقت کنم... وای این آدمرو یسنا هم درست کرد ولی یه چیز دیگه لقبش داد... فکر کنم کفت دریاست... ولی تابش خیلی خلاقانه است آفرین. ای جونم که خودش ظرفش رو میشوره و کلی مهربونی میکنه به مامانش.هرچند میدون ماون شستن دوباره باید تکرار بشه توسش مامانش...
مامانی
پاسخ
سلام عزیزم خوبی آره همین طوره که میگی حتما بنویس باید جالب باشه عکس العملاشون منکه خیلی وقتا حوصله ندارم بنویسم دیگه نمیدونم چم شده!!! نیایش اول که دست و پا نذاشته بود گفت عینکه بعدم که آدم قربون یسنام برم با اون دریا درست کردنش نه الهه جون خداییش خوب میشوره من دوباره نمیشورم
مامان ملینا و کیانا
31 اردیبهشت 93 8:18
آره دیگه یه دختر دیگه بیاری یاحتی یه داداش اوضاع حله عزیزم... اگه خیلی دیر بشه که به درد هم نمیخورن و هیچ کدوم همبازی ندارن اونوقت خودت باید همبازیشون باشی الهی فدای نیایشمم بشم که اینقدر سوالای بامزه میپرسه و میخواد که باهاتون حرف بزنه ماهم توخونه به نوعی با این سوالات درگیریم و بدتر از همه اینه که هرچی میگیم میخواد ببینه هم!!!
مامانی
پاسخ
آره والا راس میگی قربون دو تا وروجکات ببوسشون
فاطمه شجاعی
4 خرداد 93 19:53
الهی فداش بشم که میخواد اسم خواهرش فاطمه بشه عزیز دلم به خدا حق داره ما که الان دوتا هستیم همش میگم چقد کم هستیم یکی که دیگه خیلی کمه فقط طفلی نمیدونه چقد زندگی سخته و بزرگ کردن بچه سخت تر الهی که به همه آرزوهات برسی یکی یک دونه
مامانی
پاسخ
قربونت برم عزیزم آره واقعا یکی که کمه نمیدونم خدا بزرگه دیگه همیشه همینو میگن امیدت باید همیشه به خدا باشه ممنون اومد عزیزم خوشحالم کردی
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ثمره ی عشق می باشد