نیایش عزیزمنیایش عزیزم، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 23 روز سن داره
امیرعلی جونامیرعلی جون، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 4 روز سن داره

ثمره ی عشق

بالاخــــــــــــره اومــــــــــــــــــدم !!!

1392/6/1 17:17
نویسنده : مامانی
2,817 بازدید
اشتراک گذاری

قبل از هر چیزی باید از همه دوستای مهربونم که این مدت جویای احوالمون بودن تشکر کنمقلب و بگم که شرمنده ی همتون هستم که نتونستم سر بزنم به خونه هاتونخجالت حتما میام و از خجالتتون در میامبغل امیدوارم به حساب بی معرفتی و کم لطفتی نذارید خدای نکردهناراحت که خیلی غصه میخورم دل شکستهببخشید عزیزای دل ماچهیچ وقت فکر نمیکردم غیبتمون یک ماهه بشه ولی این دفعه شد دیگهخنثی ایشالا تکرار نشه مژه 

تازه زمانی هم که تونستم بالاخره چند دقیقه بشینم پای سیستم فقط شد اون همه کامنت های پر مهرتون رو جواب بدم و دیگه به آپ کردن وبلاگ و سر زدن به خونه های همه تون نرسید افسوس و نیایش هم زیاد اجازه کار با کامپیوتر رو به من نمیدهشیطان اگه روشن بشه خودش میاد و میخواد که بازی کنه بعضی از بازی های  آن لاین رو یاد گرفته که با موس کار میکنه و مثلا کیک درست میکنه یا چهره سازی میکنه یا بازی های آسون دیگهاز خود راضی و اگرم سیستم کلا خاموش باشه که بازم باید با هم بازی کنیم و من نمیتونم برای خودم تایمی داشته باشم ناراحتمگر اینکه بخواد سی دی ببینه که از این سی دی دیدن هر چی نگم بهتره که واقعا دیوونه کننده استزبان و من ترجیح میدم همه وقتم رو براش بذارم اما سی دی نبینه چشمکالبته همیشه هم این طور ی نیستم ها بعضی وقتا واقعا سی دی و کارتون به دادم میرسهنیشخند همین الانم اومده رو پام نشته و میگه که من میخواستم این شکلک ها رو بزنم چرا تو زدی بذار هم هشون رو من بزنم و دیگه اجازه ی نوشتن بهم نمیده وقت تمام

الانم که دوباره تونستم چند خطی بنویسم ، علی رغم میل باطنیم نشوندمش پای سی دی که به قول خودش عشقشه ! تا بتونم بلکه یه غبار روبی بکنم اینجامژه

در ادامه اندر احوالات این یک ماه به روایت تصویر ....گاوچران

نمیدونستم باید از کجا شروع کنم ! الان داشتم عکس هات رو نگاه میکردم دخترکم یاد اون روزی افتادم که برای اولین بار رفتی راهپیمایی ! روز قدس با بابا رفتی ....عاشق تجربه های جدیدی....تازه بعدشم رفتی نماز جمعه ! خوش به حالت کوچولوَک...این بادکنک رو اون روز گرفتی و چه قدر باهاش خوش بودی و عاشق پرچم ایران روی بادکنک...

 

 

 

 

عید فطر یه مهمون عزیز داشتیم که  چند روزی پیشمون موند ، فاطمه ی عزیز دختر خاله ی بابا که خیلی دوسش داری و چه قدر بهت خوش گذشت... فاطمه ی عزیز زحمت کشیده بود و چیزی رو که من مدت ها میخواستم برات تهیه کنم هدیه گرفت برات ممنون عزیزم ا زاین همه محبتت دو تا هدیه ی قشنگ که مدت هاست باهاشون سرگرمی خیلی دوستشون داری

 

 

بازی میخ و چکش

 

 

از طرح های ابتکاری که خودت زدی روی این تخته با این میخ و چکش و قطعه ها ،متاسفانه عکسی ندارم ببخشید گلم نمیدونم چرا عکس نگرفتم ولی بازی خلاقانه ایه و اینا هم حروف انگلیسی مگنتی ممنون فاطمه جوون

 

 

 

 

15 جلسه  کلاس سفال گری رو گذروندی و خیلی دوست داشتی ولی دیگه تموم شده کلاس های تابستونی و خونه هستی یا با من میای کلاس خیاطی و به خیاطی هم بسیار علاقه مندی فکرکنم استعداد تو بیشتر از منه جیگر....

از چند تا از کارای سفالیت عکس دارم ولی همش رو نه !!!یه بارم چند تا از گُلهایی که درست کرده بودی با یه پروانه رو آوردم خونه عکس بگیرم که همش شکست!

 

 

 

 

موز و توت فرنگی و انگور

 

اون یکی هم لاک پشته که مثلا جا قلمیه!

یه قاب عکس و تلویزیون هم درست کردی عالی بود عزیزم

 

 

 

 

بابا برات یه بوم نقاشی گرفت ، خیلی وقت بود توی ذهنمون بود برات بگیریم ولی توی خونه جا نبود وقتی توی حیاط روی تراس رو سایه بون زدیم گرفتیم برات و گذاشتیمش توی حیاط و حالی میکنی دخملی وقتی میری اونجا و شروع میکنی به نقاشی کردن و نسیمی هم میاد و صورتت رو نوازش میکنه...

 

 

 

 

اولین شبی که بومت رو دیدی و شروع کردی به رنگ بازی اول با زرد بعد قرمز بعدم آبی

 

 

 

 

 

 

این دو تا عکس یعنی عکس بالا و پایین رو صرفا جهت این گذاشتم که اولین دامنی که برات دوختم که خیلی هم عاشقشی رو یادگاری تا همیشه داشته باشیم !!!

برای کسی که تا الان یه درز هم ندوخته بود دوختن این دوتا دامن برای تو واقعا لذت بخش بود

تو هم که عشق دامنی همش همین دو تا رو می پوشی

 

 

 

 

 

 

نقاشی هات هنوز هم بیشتر رنگ بازیه

اینجا یه رنگین کمون کشیدی

 

و اون قرمزه سمت راست هم یه لاک پشت شاخ دار به گفته ی خودت!!!!!

 

 

 

 

این نقاشی توی دفتره و با مداد شمعی که باغ گل ها رو کشیدی بازم با رنگین کمون

 

 

 

 

مشغول کار خودم بودم که صدام زدی مامان بدو بیا یه چیزی کشف کردم

بدو اومدم پیشت و دیدم این طوری هستی :

 

 

 

 

گفتی من میتونم با پام هم نقاشی بکشم

ببین:

 

 

 

ببین چه با حال ! فقط یه کمی سخته!!!!!!!!!

 

 

 

 

 

خیلی وقته که شعر میگی

منظورم از شعر همون جمله های عادی کلامت هست که ریتمیک میخونیشون

یه آهنگی میدی به کلامت و شبیه شعر میکنیش

وقتی داری نقاشی میکشی یا داری لباس می پوشی یا وقتی سرت تو کار خودته و داری با خودت بازی میکنی

البته همیشه دوس نداری کسی شعرات رو بشنوه یا تشویقت کنه

اگه چیزی بگیم میگی دارم برای خودم میخونم شما نشنَو !!!!!!!

 

 

مثلا همون دامن قرمزی که برات دوختم رو تنت کرده بود و داشتی برای خودت میخوندی که :

 

 

یه لباس گُل گُلی مامانم دووووختههههه

من اونو پوشیدم نشستم اینجاااااااااا

منتظرم بابایی بیاااااااااد خونههههههههه

با هم بریم خونه ی مامان جونیااااااااااااااا

 

 

خودتون ریتمیک بخونین ببینین چه خوشگل میشهنیشخند

 

 

 

 

این کتاب خوشگل رو هم که رفتی زیرش ! خاله جونی برات گرفته به اسم ترانه های نیایش

خیلی جالبه و شعرهاش هم که مال مصطفی رحمان دوست هستش خیلی قشنگه و از همه قشنگ تر طرحه کتابه که مثل یه گُل باز و بسته میشه وقتی کاملا میبندیش یه دایره میشه و باز میشه شکله یه گله و برات خیلی جذاب بود

ممنون خاله فریده ی گل که  اینقدر مهربونی و همیشه به فکر نیایش هستی

 

 

 

 

 

 

راستی از جوجه اردک های کوچولون هم بگم که روز به روز بزرگ تر میشن تازه این عکس هایی که ازشون دارم مال دو هفته پیشه تقریبا و الانم بزرگ تر از این هستن !

 

 

 

 

حالی میکنن دیگه تو باغچه و حیاط میچرخن و توی حوض هم شنا میکنن

البته گاهی هم تو به زور میگیریشون و میندازیشون توی حوض و اونا هم زود میپرن بیرون و تو هم عصبانی میشی که چرا از تو فرار میکنن!!!!!!!!

ولی خیلی با مزه ان منم دوستشون دارم

فقط حریف خوراکشون نمیشم!!!!

کلی میخندی وقتی این جوری سرشون رو کج میکنن و نگات میکنننزبان

 

 

 

 

همیشه وقتی ازت دستور غذایی میگرفتم و میپرسیدم که چی درست کنم

میگفتی ماکارونی یا میگفتی خورش پلو!

یه بار که خودم قصد داشتم ماکارونی درست کنم ازت پرسیدم چی میخوری بر خلاف انتظارم گفتی کـــــــــــــــــوکــــــــــــــــــــــوی گـــُــــــــــــــنده

 

وقتی ازت پرسیدم کوکوی گنده دیگه چیه ؟یعنی چه جوری باید درستش کنم شروع کردی به گفتن دستور تهیه اش و منم که دیدم تو ذهنم نمیمونه ازت خواستم بذاری برم کاغذ بیارم و نوشتم....

 

نمیدونم از کجا این چیزا رو به هم ربط می دادی و وقتی هم که چشمای از تعجب گرد شده ی من رو میدید بیشتر خوشت میاومد و عجیب غریب ترش میکردی:

 

گفتم مواد لازمش چیه ؟

گفتی چشم و دهن و دماغ و ابروتعجب

گفتم چه جوری درست میشه اون وقت؟

گفتی :باید یه خمیر گنده رو ولوووو کنی بعد روش کوکو بذاری پشتش هم کوکو بذاری!!!!!!!!!!!!

(عین جمله های خودت رو مینویسم)زبان

بعد یه کم علف و فلفل دلمه ای و گیلاس

و یه پروانه و کیتی و کفش دوزک و الاغ خوردنی باید باشه بندازی توش

چرخ خیاطی و پتو و کتاب و تل و جارو برقی و ماژیک و کش و .........

داشتی هر چی دور و برمون بود رو یکی یکی پشت هم میگفتی و زیر لب میخندیدی که گفتم منو گذاشتی سر کار دخملی؟

خندیدی و گفتی نه بابا هیمشن میشه کوکوی گنده!!!!

(الان که دارم از روی نوشته هام مینویسم خیلی از جاهاش رو خط خودم رو نمیتونم بخونم)چشمک

 

بعد گفتی همه اینا رو با هلو و پرتقال و بهار نارنج بریز رو خمیر کوکو بعد یه کم مژه بریز توش نه نه مژه رو خط بزن مو بنویس!!!!!!!!!

برگ این کوکو باید حتما بزرگ باشه یه کمی جغ جغ و مغ مغ هم توش بریز

خنده ام گرفته بود و گفتی چرا میخندی ؟

مگه این مواد رو لازم نداری

اگه میخوای کوکوی گنده یاد بگیری باید همه اینا رو درست کنی!!!!!!!

گفتم : خدا به دور اینا رو بخوریم که کله پا میشیم نَه نِه!!!!!!!!

از خنده روده بر شد ه بودی این رو که گفتم

 

و گفتی : منو کشتی با این غذاتابرو 

 

حالا من نمیدونم کی کیو کشته آخه دخملی تو منو میکشی با این شیرین کاری هات

در حالی که صدات رو عوض کردی

گاهی صدات رو عوض میکنی و یه شکل دیگه حرف میزنی حالا یا کلفت تر میکنی یا نازک تر صدات رو یا مثلا نی نی میشی

گفتی فقط اینا رو به بابا نگی ها چون بابا میگه همون کوکوی ساده رو درست کن اینا رو درست نکن

 

 

 

 

اینم از دستور غذایی سر آشپز من !!!!!!!!

 

تازه یه روزم که توی حیاط مشغول بازی بودی بعد از چند دقیقه اومدم پیشت و دیدم یه سطل که مال شن بازیت بوده و برداشتی و داری توش برگ میریزی از برگ درخت ها و گل های توی باغچه و حتی علف ها .........

که گفتی دارم برای اردک ها آش محلی درست میکنماز خود راضی 

 

 

 

 

بازی جدیدی که این روزا با هم میکنیم و دوسش داری پانتومیمه

خیلی خوشت اومده اما گاهی وقتی حدس میزنم که داری چه نقشی رو بازی میکنی

سریع عوضش میکنی توی ذهنت و حسابی منو میپیچونی

بیشتر نقش حیوونا رو بازی میکنی مثلا بع بعی میشی گاو یا زرافه یا پیشی یا حتی اردک

میخوام بیشتر باهات بازی کنم باید خلاق تر باشم که تو هم یاد بگیری نقش های بیشتری رو اجرا کنی چون خیلی خوشت اومده....

 

فعلا چیز دیگه ای تو خاطرم نمیاد !!!!!!!!!

 

الان که این جمله رو داشتم مینوشتم اومدی پیشم و گفتی که مامان یه ماهی برات کشیدم منم سریع اسکنش کردم و برات گذاشتم اینجا قربون تو و این ماهیت بشم با اون زبونش!!!!

 

 

 

 

خیلی دوستت دارم همه ی وجودم عاشقتم نفسم قلب

 

و ممنونم از نگاه ها ی قشنگ همه شما دوستای خوبم قلب

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (34)

ღ مامانِ آینده یه فسقـِــلی ღ
2 شهریور 92 0:21
وااای خداااا.. ای جوووووووون... نیایش ِ قشنگم... کلی ذوقتت کردم بخدا...

با اون دامن خوشگلت... با اون قلمو دست گرفتنت ... با اون شیرین زبونی هات... با اون کتاب گل رو سر گذاشتنت ... عزززززززززززززززززززززززززیزم

دست همگی درد نکنه، مامانی که دامنتو دوخت...
خاله فاطمه با هدیه خوبش...
خاله فریده با کتاب های خوشگلی که گرفته

و در آخر ممنونیم از سی دی هایی که باعث شدن مامانی وبلاگتو به روز کنه

به به سلام بانوی همیشه اول
مرسی عزیزم که اومدی و وقت گذاشتی و خوندیو با کامنت خوشگلت دلمون رو شاد کردی خانومی دست شما هم درد نکنه

مامان تسنيم سادات
2 شهریور 92 1:15
همه پست يه طرف .... الاغ خوردنى يه طرف !!!!


یعنی الاغ خوردنی رو داشتی
مامان تسنيم سادات
2 شهریور 92 1:19
خربزه انتخاب كردنشووووو...


مامان تسنيم سادات
2 شهریور 92 1:24
نمى دونى چقدر خوشحال شدم كه پست جديد گذاشتى آخه كاراى اينا خيلى بامزه است آدم خوشش مياد بخونه
اصلا يادم رفت سلام كنم ببخشيد
آخه خيلى خنده دار بود الاغ خوردنى و .... مُردم از دست اين وروجك با اين دستور غذاييش ! آخر سرم كم نمياره مى گه كُشتى منو ...!! فسقل من
بخخخخخخخخخخوووووورمت
اوووووو ..... چه دامناى خوشگلى مامانش براش دوخته . خيلى قشنگن خيلى خوبه كم كم به لباس عروسم مى رسيد


عززززززززززززززززززززززیززززززززززززززززززم سلام به روی ماهت آره واقعا با مزه میگن این ورووجکا تو که خودت یه دونه جیگرش رو داری دیگه مرسی از محبتت و نظر لطفت ایشالا اگه تا یه سال دیگه همین طوری برم خیاطی شاید لباس عروس هم یاد بده بهم
مامان تسنيم سادات
2 شهریور 92 1:26
نقاش كوچولوى ما رو باش .... چه تاجى هم روى سرش گذاشته
ماهى قرمزى هم كه كشيدى خيلى ماه شده
مامانى نصف شبى حالم جا اومد ...
نرى تا يه ماه ديگه ها ....
خيلى عالى بود دستت درد نكنه


آره تو رو خدا میبینی باید حتما با تاج و تل ژست بگیره اصلا نمیشه می خوام عکس بگیرم باورت نمیشه خودش میگه نه صبر کنم تلم رو بزنم بعد !ممنون از نگاه قشنگت چشم سعی میکنم نرم تا یه ماهه دیگه
ندا مامان نيايش
2 شهریور 92 7:04
به به ! چقدر قشنگه اين جامدادي .
نقاشي با پا هم خيلي بامزه است .
واي دامنشو ببين چه نازه . خيلي خوبه كه آدم مامان باسليقه داشته باشه و دستپختشو بپوشه !! (من خودم تجربشو دارم .)
اميدوارم لباس عروسيشو براش بدوزي زهره جون .
مامانش خوب حالا يه كوكوي گنده درست كن . عكسش روهم بگذار ما هم درست كنيم .
دوستون داريم مثل هميشه من و نيايش


سلام ندای عزیزم چه قدر خوشحالم که کامنت تو دوست خوبم رو دیدم ممنون از محبتت خانومی نظر لطفته شما خودت یه پا هنرمندی تمام سعی ام رو میکنم که ادامه بدم خیاطی رو بتونم بهتر و بهتر بدوزم فددددددددددددددداااااااااااااااااات نیایش جونو ببوس ک*
مامان نیایش
2 شهریور 92 8:57
سلام .دلتنگتون شده بودم هر روز بهتون سر می زدم ولی ازتون خبری نبود . خوشحالم که سلامت و خوشحالید .


سلام مرسی که اومدی بازم عزیزم ممنون از محبتت
سعیده مامان آرتین (شازده کوچولو)
2 شهریور 92 9:46
چه دختر هنرمندی. همه کارات عالی بودن.


فدات
مامان امیرناز
2 شهریور 92 10:48
سلام عزیزم حسابی دلم واسه نوشتهات تنگ شده بود بابا خیاط عجب دامنهای قشنگی دوختی دیگه باید مشتری شیم


سلام عزیزم ممنونم از محبتت ما هم دلمون تنگ شده بود حتما میام پیشت
ツ ستایش مهربون ❀ستایش خوش زبون ツ
2 شهریور 92 11:17
ووووووووووای چقدر ماجرا داره این نیایش خانوم کلی خندم گرفت از دستور غذایی که به شما داده و آخرش که به باباش نگی
ای وروجک خودش میدونه که این دستور غذایی مندراوردیه
اون ژست نقاشی کشیدن روی بوم های نقاشیش منو کشته همچی ژست گرفته که انگار چند سالیه کارش همین بوده
چه دامناش خوشکلن دست درد نکنه زهره جون


ممنونم عزیزم که اومدی و خوندی خیلی محبت داری خانومی ستایش جونو ببوس چشات قشنگ میبینه
آتــــی
2 شهریور 92 11:35
خیلی قشنگ بود آجی آپمممممممممممممممممم زودی بیا منتظرم
آتــــی
2 شهریور 92 11:36
آجی آپمممممممممممممممممم زودی بیا
خاله
2 شهریور 92 11:47
خیلی خوشحال شدم وقتی اومدم و دیدم که پست آخری یه چیز جدیده و سریع خوندم و رفتم ادامه
من مطمئنم که خواهرزاده ی من یه نویسنده و شاعر بزرگ میشه . البته اگه مامانش سعی کنه استعدادهاش رو پرورش بده و تشویقش کنه که مطمئنم این کارو میکنه ..

از این چیزایی که به هم میبافه معلومه حسابی قوه ی تخیلش قویه (البته نسبت به سن خودش ) و باید دستیار نویسنده ی هری پاتر میشد !!!


نقاشیهاش هم خیلی قشنگه و همینطور کارهای دستیش .

آفرین به مامان با حوصله اش که همه ی اینارو به یاد میاره و براش مینویسه .

چون هم وقت زیاد باید بذاری یکی یکی عکسارو از تو آرشیو بکشی بیرون و بعد یکی یکی خاطره هارو یه یاد بیاری و هم حوصله ی خیلی زیادی میخواد که من فکر کنم نداشته باشم .

کتاب هم اصلا قابل نیایش جونمو نداشت .
شاد شدن نیایش جونم واسم خیلی باارزشه . دست فاطمه جون هم درد نکنه با هدیه های قشنگش .

هزار آفرین به مامان و دخمل که هردوتا حسابی هنرمندن
دوستون دارممممممممممممم


قربون خواهری مهربون و گلم بشم که تکه

مرسی عزیزم از محبتت و اینکه همیشه وبلاگ نیایش اولین جاییه که سر میزنی فدات همین که میدونم کسیایی مثل شماها مشتاق آپ کردن وبلاگید باعث میشه هر طور شده بنویسم

هدیه هات هم خیلی قابله و دوست داشتنی و تک مثل خودت عزیزم

بعدشم هنرمند شما یکی یه دونه خاله ای که نیایش اگرم سر سوزن ذوقی داشته باشه حتما به خاله اش رفته جیگر
الهه مامان یسنا
2 شهریور 92 14:54
سلام عزیزم... چه خوب شد اومدی.دلم براتون تنگ شده بود عزیزم برای خودت و نیایشم و شیرین زبونیات... چه عکسهای قشنگی چه دامن خوشگلی. خوش به حال نیایش با این مامان خیاط... چه کیفی کرده با بوم نقاشیش بیشتر ازون از کشف جدیدش که با پا نقاشی کشیده...
میگم نیایش جونم ازین دستور غذاها نده تورو خدا کله پا میشیم ننه!!ببوسش نازنین بانو رو دیگه ازین تأخیرهای یک ماهه نداشته باش تورو خدا دلمون تنگ میشه واستون


سلام الهه عزیزم چه قدر یادت بودم میخواستم اس بدم بهت ببینم چی شد نتیجه ی ارشد اومده یا نه ایشالا که هر چی خیره پیش بیاد فدات شم ممنون که اومدی و خوندی عزیزم و ممنون از نگاه قشنگت و نظر لطفت کامنت های شما دوستان رو که میخونم کلی انرژی میگیرم آخه همیشه اول که دارم یه پستی رو مینویسم همش حس میکنم دارم خیلی الکی و هول هولکی مینویسم و ممکنه زیاد جالب نشه این طور یولی وقتی مورد لطف و حمایت این همه دوست خوب مثل شما قرار میگیرم اعتماد به نفس پیدا میکنم فدای تو چشم سعی ام رو میکنم
آتــــی
2 شهریور 92 16:43
ممنون


قربونت
مامي كيانا
3 شهریور 92 9:56
واااااي كه چقدر خوشحالم از اينكه دوباره اومديد ديگه خسته شده بودم از اينكه هر وقت ميومدم و اين پست دختر يك متري رو ميديدم
از همه بيشتر نگران بودم
خدا رو شكر كه سالم و خوش هستيد
وااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااي از همه بيشتر اون دو تا دامني كه حاصل دستهاي هنرمند شماست منو ذوق زده كرد خيلي عالي يعني چي بگم
خيلي خيلي عالي
راستي بابت اون دامنه كه گفتم آموزششو ميزارم يك پارچه گرفتم كه براش دامن درست كنم ولي وسوسه شدم واسه خودم پيراهن درست كردم
حالا حتما آموزششو ميزارم شرمنده


وای خانوم خیاط تو رو خدا تو دیگه تعریف نکن که حساب یخجالت میکشم ها به پای اون دامن خوشگل و اون پیراهن قشنگی که تو دوختی که نمیرسه هنوز راه مونده تا به شما کد بانو برسم عزیزم حتما آموزشش رو بذار دوس دارم ببینم میتونم یا نه
فدات
مامي كيانا
3 شهریور 92 10:39
محشري نيايش نقاشي با پا خيلي جالب بود
مردم از خنده بابت دستور آشپزي
اين دستور غذايي رو تو هيچ كتاب آشپزي نميتوني پيدا كني
اردك ها چه بزرگ شدن ميگن كوكو با تخم اردك هم خوشمزه ميشه قابل توجه سرآشپز نيايشي كه علاقه زيادي به كوكو دارن
كاردستي ها چه خوشگل شدن مخصوصا جاقلميه خيلي باحاله
چه شعر قشنگي طبع شعرش فكر كنم به مادرشوهر عزيزتون رفته
كتابه هم خيلي جالب بود دست خاله جون دردنكنه



قربونت برم ممنون که وقت گذاشتی عزیزم و خوندی و مرسی از محبتت
چشات خوشگل میبینه
خیلی دلمون میخواد این اردکا نر و ماده باشن و بچه دار بشن خیلی با حاله
ولی تا حالا که تخم نذاشتن فکرکنم هنوز باید بزرگ تر هم بشن
زینب
3 شهریور 92 16:23
آفرین مامان خیاط گل گلاب ... فدای این نقاشی کشیدنهای با حال


سلام زینب جون قربونت برم ممنون از تشویقت که کلی انرژی میده به آدم
مامان نیروانا
4 شهریور 92 11:21
آخیییییییییش، روحم شاد شد زهره جون. نمیدونی ما بهت عادت کردیم ورمیداری یه ماه نمینویسی خب دق میکنیم که.

نمینویسی اما وقتی مینویسی دیگه کولاکه، یه ماهنامه ی جامع و کامل و پر از عکس و مطلب. آفرین به همتت.

کلاً با پستت حال کردم، از کجاش بگم

دامن هایی که با کلی عشق دوختی و تن نیایشه

یا نقاشیای محشر دختری با دست و پا که پر از رنگ زنده ی زندگیه

یا اون شعرش که واقعاً محشره و خداییش نیروانا هم کپی برابر با اصل نیایشه توی این زمینه و من در حسرت موندم که حداقل یکی از رباعیاتش یادم بمونه براش یادگار کنم و هنوز نتونستم

یا اون کادوهای خاله ها که خیلی محشره - راستی اسم اون بازی با اشکال که خاله فاطمه خریده چیه برا نیروانا بخرم، خیلی با روحیات چکش کارانه ی دخترم سازگاره بس که با بابایی پلکیده -

یا اون اردکا که واقعاً دل آدم ضعف میره براشون

یا اون کوکوی گنده که دیگه واقعاً آخر ابداعه

یا عکسای خربزانه

یا اون ماهی خوشگله که از اب شیرجه زده بیرون

جفتتون عشقین زهره و نیایش گلم. همه ی لحظه هاتون پر از نیایش زندگی


فدات شم فریبا جون همیشه نظر لطفت باعث شده اعتماد به نفس پیدا کنم عزیزم
از این نگاه قشنگت به همه چیز خیلی خوشم میاد
آفرین به تو و خوش به حال من به خاطر داشتن تو
آخه من از کجای محبت تو بگم آخه بانو ممنونتم عزیزم به خاطر ایــــــــــــــــــــن همه انرژی مثبت که به سمتون روونه کردی دوستت داریم من و نیایش شدید به مدت مدید نیایش از این یه اصطلاح اینقدر خوشش اومده هی می خنده و با لهجه میگه به مدت مدیـــــــــــــد

راستی اون بازی میخ و چکش تنگرام مال شرکت ایپکاست

http://store.ipka.ir/products.html

حتما براش بگیر خوشش میاد فداتون

مامان ملیناوکیانا
4 شهریور 92 11:22
آفرین به این مادر و دختر خلاق و اکتیو....
خیلی بامزه بود دستور سرآشپز
خیلی ملوسی نیایش جونم......بووووووووووووووووووس


عززززززززززززززیزززززززززززززززززززم چه قدر خوشحالم کردی اومدی به خدا
ببخش منو دیر میام حتما پیشتون میام فرشته های کوچولوت رو ببوس عزیزم
مامی امیرحسین(فاطمه)
4 شهریور 92 16:56
به به میبینم که از تنبلی دست همو از پشت بستیم.ولی واقعیتش همون چیزایی بود که گفتی.بچه ها واقعا نمیذارن آدم پشت سیستم بشینه .وقتی خوابن هم هزار تا برنامه ی شخصی داری.ولی پست پرباری نوشتی.من شخصا به این نتیجه رسیدم هی آسون و آسون تر بگیرم پست نوشتنامو تا بتونم تندتر بنویسم.


فدات شم آخه تو آسون هم بگیری بازم از همه سری با اون دل نوشته های تکت عزیزم همیشه زیبا مینویسی ولی آره تند تند بنویسی بهتره ما هم دلمون تنگ نمیشه من که قول میدم دیگه تکرار نشه به خدا بار اول بود اینقدر طول کشید ولی واقعا نیایش دلش میگیره وقتی زیاد پای سیستم میشینم هی میاد میگه منو تنها گذاشتی منم ناراحت میشم دیگه فقط به خاطر نیایش بوده بیشتر اوقات ممنون اومدی عزیزم حتما میام پیشت
مامی امیرحسین(فاطمه)
4 شهریور 92 16:58
وای زهره نیایش چپ دسته؟خیلی قنگ نقاشی میکنه .آفرین به این دخمل نقاش و مامان هنرمند با اون دامنای خوشگل تن نقاش کوچولو.خیلی تمیز و خوش دوختن.باریکلا به تو


قربونت برم فاطمه جون ما که توی هنر به گرد پای شما هم نمیرسیم بانو ، هنرمند و کد بانو لایق شماست گلم خجالت نده منو تو رو خدا راستی چپ دست نیست اما با دست چپش هم میکشه گاهی !
مامی امیرحسین(فاطمه)
4 شهریور 92 16:59
خندم گرفت وقتی تو ذهنم داشتم مثل اسکولا شعر نیایش رو ریتمیک میخوندم!وای که چقدر دخملا شیرینن خدا.


واقعا هم خنده داره دیگه ولی خیلی با مزه بود همین جوری که داره یه کار یمیکنه حتی نقاشی میکشه چیزایی رو که داره میکشه به شعر تبدیل میکنه میخونه !!!!
مامی امیرحسین(فاطمه)
4 شهریور 92 17:01
ولی زهره فکر کنم نیایش آشپز خلاق و خوبی بشه!اگه زنده بمونیم با دستپختش!!
اردکاتون خیلیییی بانمکن



واقعا فکرمیکنی زنده میمونیم ؟
قربون محبتت مهربون دلم برات تنگ شده بود در اولین فرصت میام پیشت حتما گل کاشتی مثل همیشه با اون پستهای قشنگت
با نمکی اردکا رو باید بیای فقط از نزدیک ببیـــــــــــــــــــــــــنی جیگر
فاطمه شجاعی
4 شهریور 92 21:26
سلاااااااااااااااااااااام به روی ماه تو و نیایش گلم
امیدوارم که خوب باشید راستی من چندتا عکس و فیلم دارم که برات میفرستم از نیایش گرفتم یادم رفت بهت بدم
عزیزم قابلی نداشت من کاری نکردم تو خیلی لطف داری و لطف کردی
چققققققققققققد عکسات قشنگه
وای شعرخوندش عالیه چندتا فیلم دارم ده بار تاحالا نگاه کردم
دلم براتون تنگ شده
به امیددیدار


سلام عزیزم خوبی فاطمه جون ما هم دلمون برات خیلی تنگ شده عزیزم به امید دیدار به زودیه زود ممنون از محبتت حتما برام بفرست اگه زحمتی نیست ممنون از نگاه قشنگت و محبتت خیلی زحمت کشیدی عزیزم میبوسمت سلام برسون
حنانه
4 شهریور 92 23:27
سلام
خوشحالم که برگشتین
زهره اونجایی که نیایش دستور غذا می گه خیلی برام جالب بود دیگه همه چی قاطی پاتی شده بود
ماشالا به نیایش


سلام عزیزم ممنون که میای همیشه قربون تو مرسی که خوندی
مامان نسترن
5 شهریور 92 11:33
سلام دوست جونم. خوش اومدی. خوشحالم که خوبی وسلامتی. پسرمنم دقیقا همینجوریه که گفتی. یه ثانیه تنها بازی نمی کنه


سلام عزیزم ممنونم از لطفت نیایش تنها بازی میکنه خیلی وقتا فقط وقتی میبینه نشستم پای سیستم بد جوری گیر میده بلندم کنه تا باهاش بازی کنم
بابای آینده یه فسقلی
6 شهریور 92 0:46
سلام. الان با خانم داریم عکس ها رو میبینیم. سر کج کردن جوجه اردکتون خیلی بامزه ست
چقدر خوبه که آپارتمان نشین نیستید.واقعا حیاط واسه بچه ها لازمه.
خدا حفظش کنه نیایش خانوم رو.


سلام ممنون از لطفتون و وقتی که گذاشتید ان شاالله خدا به شما هم یه جوجه اردک ، نه یه خونه ی ویلایی ، نه نه ببخشید میخواستم بگم یه کوچولوی ناز و سالم بده به زووووووووووووووودی
مامی امیرحسین(فاطمه)
8 شهریور 92 2:30
خصوصی
وحید
8 شهریور 92 18:53
خدا حفظش کنه.


ممنون
الهه مامان یسنا
10 شهریور 92 9:31
باز که نیستی زهره جونم؟؟ ما رو اهلی خودت میکنی و نمیایی!!دلم براتون تنگ شده عزیزای دلم


فدات شم عزیزم میام حتما ممنون گلم لطف داری
نسرین مامان باران
10 شهریور 92 12:54
سلام عزیزم
عجب دستور غذایی .
این دخترها بس انرژی حرف زدن دارن .
هر چی تو ذهنشون می یاد و هرچی رو می بینن یک جمله ای ازش میسازن.
دست مامان هنرمند درد نکنه .


سلام عزیزم واقعا هم همین طوره بعضی وقتا نیایش واقعا خیلی زیاد حرف میزنه الهی که سالم باشن همیشه این وروجکا ممنون اومدی
مامان دوفرشته
12 شهریور 92 10:08
دلمون براتون تنگ شده بودخانوم
واااااااااای خدا دامنشوببین.....مامانی دست گلت دردنکنه
دستورغذاییشم حرف نداشت


ممنونم عزیزم لطف داری شما مرسی اومدی حتما میام پیشتون
راحله
15 شهریور 92 11:39
عسیسم خیلی جالب بود فقط یه وقت نذارین در آینده آشپز بشه هااااا همون دامپزشک خیلی مناسب تره


فدااااااااااااااااات آره حق با شماست به درد آشپزی فکرنمیکنم بخوره
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ثمره ی عشق می باشد