نیایش عزیزمنیایش عزیزم، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 5 روز سن داره
امیرعلی جونامیرعلی جون، تا این لحظه: 8 سال و 6 ماه و 17 روز سن داره

ثمره ی عشق

این روزها ...

1392/1/29 13:24
نویسنده : مامانی
1,319 بازدید
اشتراک گذاری

 

.

.

.

این روزها ، نمیدونم چرا میل به نوشتنم کم تر شده ! شاید به قول مامان کوثر عزیزم از هوای بهاره ! الان که داره یه نمِ بارون میزنه ، هوای خوبیه و تو هم خواب ِ نازی

 

 ببخش دخترکم که اینقدر نوشتن از تو و شیرین زبونی ها و شیرین کاری هات به تاخیر افتاد خیلی چیزا رو بایگانی کرده بودم تو گوشیم تا سر فرصت برات بنویسم که همش پاک شد و من هر چی به حافظه ام فشار آوردم چیزی یادم نیومدناراحت

 

این پست رو قبل از پست قبل ! نوشته بودم ولی چون کامل نشده بود اول اون عکسها رو گذاشتمزبان

 

خیلی وقت بود که وقت نمیکردم درست و حسابی بشینم و برات بنویسم حتی همین پست رو با این عنوان !!! هی یه خط مینوشتم باز نمیشد کاملش کنم ! شاید به خاطر اینکه خودت نمیخواستی و من هم خب دلم نمیخواست بودن با تو و کنار تو بودن رو فدای نوشتن از تو برای تو کنم !قلب

 

این روزها خیلی بزرگ تر شدی و همه احساس هات ، واکنش هات ،روحیاتت روز به روز تغییر میکنه ، نمیدونم اسمش رو چی میشه گذاشت نمیخوام بگم بهانه گیر و بد ادا ! یا حتی لج باز

خیلی سیاست داری ، همه چیز رو میفهمی و تحمل یه لحظه ناراحتی و بی حوصلگی منو نداری البته مثل همیشه !

من همه سعی ام رو دارم میکنم که راه درست و معقول و متعادل رو پیش بگیرم تا با هم به آرامش بیشتر برسیم باید یاد بگیرم که از زاویه ی دید تو که یه کوچولوی دوست داشتنی هستی به خیلی چیزا نگاه کنم ، اون طوری درکش برا من هم ساده تر میشه...

 

دختر قشنگم بدون که من همیشه عاشقانه دوستت دارم و بهترین ها رو از احساس برای تو میخوام تا خنده رو لبات همیشگی بشه ماچ

 

 

نایت اسکین 

 

این روزها که نه اون روزها توی ایام فاطمیه دلت میخواست با بابا بری مسجد چون بابا هر شب میرفت و تو هم دلت میخواست به قول خودت بری عزا دایی !!

خیلی تحت تاثیر قرار گرفتی و هجوم سوالاتت بود که به سمت من روانه بود تا جایی که میدونستم و فکر میکردم لازمه که بدونی برات گفتم از حضرت فاطمه و اتفاقی که افتاده ...

 

و بعدش دو ، سه شبی بود که وقتی صبح بیدار میشدی میگفتی مامان من دیشب خواب حضرت فاطمه رو دیدم!

 

یه صبح که بیدار شدی گفتی خواب حضرت فاطمه رو دیدم ! گفتی یه گلی دیدم که مریض بود کمرش شکسته بود یه گل دیگه هم بود که بهش غذا میداد ! بعدش اون گلی که مریض شد خوب شد رفت پیش بچه هاش ...

یه صبح دیگه گفتی خواب دیدم که یه لباس توری سفید پوشیده بودم داشتم ماهی میگرفتم با یه حلقه هایی که زرد بود و بعدش با حضرت فاطمه رفتم تو آسمون!

 

حالا من نمیدونم اینا زائیده ذهن خودت هست عسلم یا واقعا چیزی دیدی ولی هر چی که هست حضرت زهرا خودش نگه دار و حافظت باشه پاک ِ من ...

 

 

 

نایت اسکین

 

 

این روزها دوس داری فیلم عروسی مامان رو همش ببینی

 بهم گفتی مامان الان عزاداری تموم شده دیگه ؟ گفتم آره مامان ...

گفتی میشه فیلم عروسیت رو بذاری من ببینم توش هستم یا نه ؟!!!!!!تعجبزبان

 

برات گذاشتم و تا آخر فیلم هی گفتی من دلم میخواست اینجا بودم چرا من نیستم ؟؟؟؟؟؟؟؟

 

قانع که شدی که چرا اونجا نیستی باز شروع کردی به گفتن از اینکه من ناراحتم که اینقدر کوچولو هستم دلم میخواد بزرگ بشم عروس بشم مامان بشم اخه چه قدر صبر کنم؟مژه

 

میگی میخوام مامان بشم فقط یه بابا ندایَِم !زبان

بعضی وقتا میگی من کوچولو ام بعضی وقتا میگی بزرگم ! من موندم بالاخره تو دوس داری بزگ بشی یا کوچیک باشی !!چشمک

اگه یه بچه ای که ازت بزرگ تره بگه که من از تو بزرگ ترم شروع میکنی که بد خلقی و ناراحتی و نق نق که ببین چی میگه مامان !!!!!!!!من ازش بزرگ ترم مگه نه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ابرو

حالا من باید به اون بچه ی شیش ساله بگم تو کوتاه بیا بذار نیایش بزرگ تر باشهزبان

 

این روزها ، یه وقتایی یاد وقتی کوچیک بودی میکنی و میگی اون چمدون بچگی هام رو بیار برام میخوام یادگاری هات رو نگاه کنم!!!!!!

الهی من فدات شم که عاشق اون چیزایی هستی که مال زمان نوزادی و بچه گی هاته و کلی باهاشون سرگرم میشی  ...

 

این روزها دوست داری با شیشه ، شیر یا آب بخوری و نی نی شدی به قول خودت !

 

 

 

 

این شب ها ! وقتی میخوای بخوابی دست من رو میگیری تو بغلت و روش پتو میندازی و می خوابونیش (خاله هم وقتی کوچولو بود با دست مامان جون این کار رو میکرد !) ، باهاش حرف میزنی و تازگی هم میگی که این داداشمه !!!!!!!!

 

آخه قبلا میگفتی دخترمه و من مامانشم ولی الان میگی این داداشمهنگران

بعضی وقتا هم پام رو میگیری تو بغلت و میگی بچه مه !!!ابرو

 

خلاصه که عالمی داری کوچولوی دوست داشتنی

 

 

 

نایت اسکین 

 

این روزها ...

با دوستای خیالیت هم عالمی داری

یکی از اونا اسمش هست حاجی لَفات !خنثی و من نمیدونم این حاجی دقیقا کیه ؟ وقتی هم به شوخی ازت میپرسم که زنه یا مرد ؟ با خنده میگی نه بابا زنه من که با آقاها دوس نمیشم اونا نامحیَمَن (نا محرمن)تعجب

 

میگی حاجی لفات دوست کیکی همسایه ی خونه ی 27 ام منه !!!!!!!! من یکی که نمیفهم چی میگی !

 

عزیزم این روزها خیلی خیال پردازی میکنی شایدم اقتضای سنت باشه ولی همین جوری که باز ی میکنی و راه میری با خودت حرف میزنی ، قصه میگی شعر میگی وااااااااااااای چه عالمی  داری خوش به حالت

 

 

خلاصه که وقتی میبینم صدات یه مدت طولانی نمیاد خودت رو مشغول بازی با همین دوستای خیالی و غیر خیالیت کردی دیگه !بغل

 

 

 

 

 

 

این روزها ، حالا دقیقا این روزها هم که نه خیلی وقته که کندن اتیکت ها از همه چی شده سرگرمیت !

حالا هر چی که میخواد باشه : لباس ها ، عروسک ها ....نمیدونم حالا اسمش همینه اتیکته ؟همونایی که پشت یقه ی لباس یا گوشه ی لباس ها یا عروسک ها آویزززونه !!!!!!

به هر حال هر چی که هست از دست قیچی کوچولوت در امان نیست !نیشخند

 

.......

 

وای این روزها از علاقه ی شدیدت به چسب زخم نگفتم :

 

خدا نکنه یه جاییت یه کوچولو به قول خودت نقطه بیفته ! دیگه تا روش چسب زخم نزنی ول کن نیستی که هزار بار میگی درد میکنه وای ، آخ ، چسب میخوام اینا رو با یه مرموزی خاصی میگی ها!!!!!!

یعنی وقتی داری از درد میگی زیر لب میخندی ورووووووووووووجکزبانخب بگو دلم میخواد همه جام رو چسب زخم بزنم دیگه این اداها چیه مادربغل

 

این روزها بعضی وقتا اینقدر شیرین زبونی میکنی که واقعا دلم میخواد یه لقمه ات کنم اما مگه میذاری

تلفن داره زنگ میزنه میدوی سمت تلفن و همین جور که داری میری بلند بلند میگی :

 

من عشق این کارم بذار من بردارم

قربون ِ عشقت عزیزم تلفن های بابا رو که همه رو خودت جواب میدی

 

 

niniweblog.com

 

 

بهت میگم مامانی برای من دعا میکنی میگی : الان که وقت ندایَم ، کای دایَم اگه وقت شد چَشم مییَم یو صندلی پَوانه ام بَیات دعا میکنم !!!!!!!!خیال باطل

 

و یه اتفاق خیلی خیلی مهم

دیروز وقتی از مهد اومدی خودت لباس ها ت رو در آوردی لباس های تو خونه ایت رو پوشیدی رفتی دست و صورتت رو شستی و خودت تنهایی رفتی دستشویی و ...

و خودت رو هم شستی و اومدی بیرون ...کلی هم به خودت افتخار کردیتشویق

 

اینم من بودم تو تمام اون لحظه ها : تعجبقلبلبخندمژهماچسوالبغلابروتشویقخیال باطل

 

یعنی بازم از این اتفاق های خوب و قشنگ میفته یعنی ؟ حتما که میفته عشق من تو خیلی بزرگ شدی

 

 من خیلی بهت افتخار میکنم عزیزم واقعا خوشحال شدم از این تحول بزرگماچ

 

 

نایت اسکین

 

 

راستی یه چیزه دیگه یادم یَفت !

یه روز داشتیم تو خیابون راه میرفتیم یه خانم و آقایی که یه سگ ِ خیلی بزرگ !!!!!!!همراهشون بود دیدی

گفتی مامان این خانوم و آقاهه چون بچه ندایَن سگ دایَن ؟؟!!!!!!!

من باز این شکلی شدمتعجبنمیدونم این چیزا یه هو از کجا به اون ذهن کوچولوت میاد که این جوری تجزیه ، تحلیل میکنی قربونت برم

 

 

niniweblog.com

آها آها یه چیز دیگهمژه

این روزها یاد گرفتی نچ نچ میکنی

زبونت رو میچسبونی به دندونای بالا ! بالای دماغت رو چین میندازی و با چشمای گرد تو چشمام نگا میکنی و در حالی که داری زیر زیرکی میخندی میگی نُـــــــــــــــــــــــــــــــچ !

میدونم همتون نچ کردن بلدین ! خواستم توضیح بدم بیشتر برید تو فضا !نیشخند

 

 ...

میگمااااااا حالا خوبه نوشتنم نمی اومد اگه میاومد دیگه چه قدر میخواستم بنویسمنیشخند

 

 

niniweblog.com

بعدا اضافه شد : !

این روزها وقتی میریم خونه ی مامان جون خیلی علاقه داری به اینکه قالی شو براش ببافی تا تموم شه

 

از اون زمانی که تو به -بباف- میگفتی -بباش- تا الان مامان جون بنده خدا داره این قالی رو میبافه که هنوز تموم نشده

طرح یه آبشاره و میخواست که برای تو باشه ولی خب نتونست تنهایی خیلی زود تمومش کنه و هنوز دار قالی همون گوشه ی اتاقه و شد اسباب بازی تو 

 منم چند رجی بافتم ولی خب چون پشتم درد میگیره نمیتونم زیاد بشینم !

 

اینم از قالی بافتن تو :

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

این روزها به خیاطی هم خیلی علاقه مند شد ی غیر از قیچی کردن الان دوس داری با نخ و سوزن کار کنی و منم بهت اجازه دادم سوزن دست بگیری و عروسکت رو بدوزی خیلی خوشحال شدی عشقم

 

 

 

 

 

ای بابا من چیا یکی یکی یادم میاد نیشخند

از دوچرخه سواریت نگفتم که چند وقته میتونی به تنهایی رکاب بزنی و جلو بری وای خیلی ذوقیدم عزیزم وقتی برا بار اول دیدم نمیدون مچرا همون موقع ننوشتم ای بابا از دست من چشمک

 

این سه چرخه رو مامان جون برا عید سال 90 بود که برات خرید الان کلی باهاش چرخ میزنی دور حیاط بدون کمکماچ

 

 

 

نایت اسکین

ممنونم از همراهی تون دوستای گل قلب  

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (24)

ღ مامانِ آینده یه فسقـِــلی ღ
29 فروردین 92 10:40
اولم؟


عزیزی
مامان یه فسقِلی (تک خاله کوثر جونی)
29 فروردین 92 11:01
آقا این روزها که اسم وبلاگ "تــک خاله ی نیایش" جونه که...
وای عزیز دلم ... عزاداری هات قبول عروســـکِ قشنگم...
آخـــی ... خوابهاشو ...
به به ، فیلم عیـــوسی ... من می میرم واسه فیلم عیــوسی ...
هههههههه ... چه باحال ...نه به اون همه اصرار واسه اینکه من بزرگ هستم و اینا، نه به اون شیشه ِ نی نی که دستت گرفتی...
به به، نیگا کردن به چمـــدونِ وسایل قدیمی و کوچول موچولو هم حال وَده ...
وووااای خدا، چه بامزه ... با دست حرف میزنه؟!!! عزیزم، خیییییییییلی بامزه بود ...
این خیال پردازی ها و داشتن عالمی با اون ها رو حسابی باهاش آشنام، کــوثر رو میگم ...
هههه ... کندن اتیکت هم کوثر داره از اون اوضاع ها ... حسابی وسواس شده به این قضیه ...
منم عشقِ این دارم که بخورمت نیایش گلی، میــذاری؟!
شکلک هایی تو مدت دستشویی و اینا واسه خودت گذاشتی خیلی باحاله زهره جون، کلی خندیدم ...
نــــــــــــــــــــــــــــــُـــــچ ...


مگه چیه آقا
دوس دایَم خب !
عزیزم قربونت برم با این کامنت های خوشگلت
میگما خووووب خلاصه میکنی پست ها رو برا اونایی که وقت نداین بخونن نه ؟
ممنونم از حضور همیشگی و گرمت
و ممنون که وقت میذاری و اینقد ردقیق میخونی و یادگاری میذاری برامون
می بوسمت
ღ مامانِ آینده یه فسقـِــلی ღ
29 فروردین 92 11:02
ای ول ... پس درست حدسیدم ...

چرا ساعتِ پست رو برداشتید؟


عزیزم ساعت پست ها که از اولم نبود که ! به خاطر اینکه بعضی وقتا ویرایش میکردم گفتم دیگه ساعت نداشته باشه اصلا بهتره ، ولی نمیدونم چرا پست هایی که ویرایش میشه ساعت دار میشه یه هو ، خودمم موندم !
شبنم
29 فروردین 92 11:32
الهی من بگردم دور این دختر شیرین زبون و باحال..
یعنی خیلی خندیدم از اون قسمتی که نیایش گفته:فیلم عیوسیت رو بذار، من ببینم توش هستم یا نه؟..
ببین نیایش جون، چه مامان و بابای بی معرفتی داری، تو رو واسه عروسی شون دعوت نکردن!
ولی غصه نخور خوشگلم، به جاش تو فیلم عروسی خاله فریده ات که هستی!!..بازم معرفت خاله
زهره خانم، اینکه نیایش دست شما رو می گیره و به جای داداشش، کنار خودش خوابش می کنه، نشونه ی چیه؟!!؟..نه تو رو خدا، نشونه چیه؟!
دخترمون دلش داداشی واقعی می خواد..یعنی اینکه دیگه کم کم باید به فکرش باشی، اون ابجی فریده خانمت رو هم تازه باید با خودت همراه کنی!
حالا اسم حاجی لفات رو از کجا اورده؟؟..نمی شد اسم گلی، پروانه ای ، چیزی،روی این دوست های خیالش اش بذاره..


قربونت برم شبنمی خیلی خوشحالم کردی اومدی بازم ممنون از محبتت یعنی اگه نیایش این حرفات رو میخوند حتما کل یمیخندید و بادی به غبغب مینداخت و میگفت بفـــَما !
همینو بگو نمیدونم حاجی لفات اصلا چه صیغه ای هست ؟!
راستی چند تا عکس اضافه شده اگه اومدی ببین
شبنم
29 فروردین 92 11:36
نمی دونم چرا همه بچه ها یه دوره ای گیر می دن به چسب زخم!!..باورت می شه دختر خواهر شوهر من هم همین طوری هست و هر وقت که دور هم باشیم و کوچک ترین تماسی دست و پاهاش با یه جایی پیدا کنه، بهونه چسب زخم می گیره؟!!
حالا باید نیایش حتما رو صندلی پی وانه ای بشینه تا بتونه برای مامانش دعا کنه!..الهههههههی..پس رو کفشدوزکه که نشستی هم برای من دعا کن!
خیلی پست زیبایی بود زهره جونم.مرسی.


مرسی از تو که اومدی و وقت گذاشتی
ممنون حتما برات دعا میکنه عزیزم هر جایی
یه دونه شبنم که بیشتر ندایه نیایشی
آره اون چسب زخم رو که نگو واااااااااااای
الهه مامان یسنا
29 فروردین 92 12:25
سلام نم نم بارون نوش جونت . هوای بهره منم از نوشتن انداخته. انگار که برنامه های روتین زندگیم از دستم خارج شده و هنوز نتونستم برنامه بهاری جدیدی داشته باشم که توش وقت کنم بنویسم. یعنی وقت دارما. حال ندارمانگار اپیدمی شده این ننوستن. ولی باید منم دیگه تنبلی رو کنار بذارم چون این روزا دیگه برنمیگرده... چقدر رفتاراش فرق کرده نیایش جونم . انگار با سال جدید بزرگتر شده خانمتر شده. وای اون جمله ای که درمورد حاجی لفات توضیح داده بود منو یاد شازدکوچولو انداخت جونممممممیگم این کوچولو ها چرا شبیه همن اینقدر. یسنا هم عاشق اینه که عروس بشه بزرگ بشه. حالا مینویسم ازش حتما.بهش بگو اگه وقت کرد و کایی نداشت واسه منم روصندلی پروانه ای دعا کنه. پروانه کوچولوی ناز من


آره واقعا انگار اپیدمی شده آره میدونی واقعا دیگه بر نمیگرده این روزا
عزززززززیزززززززززززم قربون محبتت خیلی لطف کردی اومدی و ممنون که وقت گذاشتی همیشه به یادت هستیم و دعا گو دوست خوبمون
یسنام رو ببوس حسابی
راستی اون حاجی لفات واقعا خیلی برام عجیبه چرا ما بزرگ ترا نمیتونیم درک کنیم واقعا کاش میشد نه
نیایش اینقدر اب خودش حرف میزنه قصه میگه خیال پردازی میکنه که نگووووووووووو

راستی چند تا عکس هم اضافه کردم
مامان یه فسقِلی (تک خاله کوثر جونی)
29 فروردین 92 12:29
واااااااااااااااااااای خداااااااای من ...

دستای کوچولوشوو باش

گل سر خوشگلشو باش

سوزن دست گرفتنشو باش ...

عززززززززززززززززززززززززززززززیز دل ِ منو باش، چه خوشگله



ماشالا هزار ماشالا ... بزنم به تخته ...

زهره جونم، خوبی؟! چرا کمرت درد می کنه؟!


قربون محبتت عزیزم
نه کمرم که نیست پشتم خیلی وقته که درد میکنه نمیدونم دلیلش چیه پیش هر دکتری هم رفتم نفهمید منم بی خیالش شدم دیگه ولی مدت طولانی نمیتونم بشینم پشت میز یا دار قالی!!!!!!!!!!!!!!
ممنون از لطفت عزیزم
مامان تسنيم سادات
29 فروردین 92 12:47
مامان قبل از اينكه اين كامنت رو بخونى اول بى زحمت برو اين فسقلى رو بچلون محكم بعدم يه بوس محكم .....

رفتى .....؟؟؟؟



آخيش دلم حال اومد ....

يه رديفم از اينا براى نيايش عزيزم بزارم براى عزادايى هاش ....



قبول باشه عروسكم . براى منو تسنيم هم دعا كن



از پايين مى گم :

يعنى قالى بافى هم بلده مثلا اين جيييييييييگر ...

همين كارا رو در سه سالگى نكرده بودى كه انجام دادى ديگه ....

دوختن و قالى بافيو ....

واى كه الان چقدر هيجان زده ام .....

خدا حفظت كنه ستاره درخشان

تفكراتت منو كشته دلبرررررررر....

عكس توى كشو رفته روووووو عين تسنيم ....

چقدر اسم دوستش سخته خوب ....

نمىشد يه دوست آسونتر پيدا كنه اين وروجك ما....

تازه نامحيمه ت منو كشت.... گووووووله نمك ... خوشمزه من ....



پست خيييييييييلى قشنگى بود تلافى ننوشتنتون در اومد

ممنونم مامانى




فدات شم مهربون آیه یفتم ولی مگه میزاره بخوریش!!!!

منم از خوندن این کامنت ها دلم حال اومد

تازه خبر نداری یکی یکی یادم میاد هی !!!!!



از دوچرخه سواریش ببخشید سه چرخه سواریش نگفتم که تنهایی میتونه خیلی وقته چرخ سواری کنه

بازم ممنونم از حضور گرمت و نظر لطف و محبتت تسنیم گلم رو ببوس حسابی
الهه مامان یسنا
29 فروردین 92 12:51
زهره جون چرا کمرت درد میکنه عزیزم؟ البته منم همین مشکل رو دارم و خیلی زیاد نمیتونم بایستم. از بارداری به این طرف تشدید شد..
ای جان چقدر هنرمنده این دختر. قالی باف و خیاط و به به!! اگه پسر داشتم الان ازت خواستگاریش میکردم جونممممممممممممم


قربون تو عزیزم وااااااای راس میگی کاش پسر داشتی هییییییییییی
عزیز دلم کمرم نیس که پشتمه یعنی تخته پشتم نمیدونم به خاطر چیه دقیقا ولی دکتر میگفت چیز مهمی نیس ضعف عضلانیه...منم بعد از بارداری این جوری شدم!
جووووووونم عززززززیززززززززم ممنونم بوس بوس مرسی اومدی بازم
ღ مامانِ آینده یه فسقـِــلی ღ
29 فروردین 92 12:52
خب حالا خیلی چسبیدن به هم ...

جداشون کن جمله هامو



عـــــــــــــــــــــــــــــــــــزیزم
شـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــوخی می کنم...


وااااااااااااااای نهههههههههههههه
تو رووووووووووووو خدااااااااااااا
عزیزم چه قدر بده تا یه چیزی میخوای به جواب کامنت اضافه کنی اینجوری به هم میریزه اه
خواهر فرناز
29 فروردین 92 12:54
خیلی ناز بود



خیلی ممنون
خاله
29 فروردین 92 13:07
الهی قربونش برم من . یعنی مردم از خنده با اون حاجی لفاتی که نوشتی !!!!!
خداییش دخترت اخر سر یه نویسنده ای چیزی میشه با این قوه ی تخیلش . فکر کنم بزنه رو دست نویسنده ی هری پاتر !!
چجوری خواهر ما دل به دریا زده و سوزن داده دست بچه ؟؟

راستی شایدم خوابش واقعی بوده .. همه ی اینا رو که نمیتونه از خودش دربیاره بچم .. خوش به حالش که دلش اینقد پاکه

به اونایی که نوشتی تگ هم میگن .

چقدر خوب که اینقدر خودکفا شده . ایشالا همینجور ادامه پیدا کنه

آفرین که بالاخره نوشتی خواهری .. فکرکنم این وبلاگ یه جوریه که باید هرچند وقت یه آنتراک به خودت بدی تا دوباره انگیزه و شوق و ذوق نوشتن پیدا کنی

دوستون دارم . بووووووووووووس



الهی من قربون تو برم میبینی خواهر از صبح قراره بیام پیشت نشستم پای وبلاگ چون مهدی نیس ای بابا
ممنون از لطفت چه کار کنم دیگه دارم سعی میکنم خلاقیتش شکوفا بشه بچه ام خواهر
آره واقعا وبلاگ همینه یه هو میبینی اصلا حوصله اش رو نداری باز دوباره عشقت میکشه تند تند بنویسی
ممنون که اومدی مهربون آبجی
آها تگ اووکی
خواهر فرناز
29 فروردین 92 13:13
مامانی میشه دقیق بگین کجاتون دردمیکنه؟
اگه دوست داشتین خصوصی تووبلاگ جواب بدین
شاید کمکی از دستم بر بیاد



خیلی ممنون دوست عزیز
دقیقا تخت پشتمه
یعنی واقعا میتونی کمک کنی؟!
میدونـــــی چون هیچ دکتری نتونست !
ممنون از محبتت لطف داری یه عالمه گل برا ی شما
مامی امیرحسین(فاطمه)
29 فروردین 92 19:02
وای زهره جونم سلام...چقدر دلم تنگ شده بود یعنی چقدرشو خدا میدونه.سال نوت مبارک عزیز دلم.ایشالا امسال برات پر از شادی وشادکامی باشه.برای نیایش نازنین و بابای خوبش هم همینطور.سر فرصت میام و همهی پستای نخونده رو میخونم.خیلی سرم شلوغه.منو ببخش دوست خوبم.چقدر دوست داشتم ببینمتوقسمت نشد.میبوسمت فعلا


وای فاطمه جون کجایی تو اخه دختر دل منم برات تنگ شده بود چه قدر منتظرت بودم اتفاقا رفته بودیم پارک ملت چه قدر یا تو و امیر حسینم کردم اون قسمت زمین بازیش خیلی عالی شده بود ...
ممنون از اینکه اومدی بازم بیا خوشحال میشم میبوسمت
ღ مامانِ آینده یه فسقـِــلی ღ
29 فروردین 92 23:45
خخخخ

خصوصی ...



خخخ
veryyyyyy gooooood
good for u!
مامان دخملی ها
31 فروردین 92 9:15
سلااااااااااااااااااااااااااااااااام ماشالله چه انرژِ داری مامانی چقدر هم خوب نوشتی خیلی شباهت داره کارهای ستایش با کارهای دخنرم پریا مثلا اون دوستهای خیالیش یا با دست بازی کردن که البته مخصوص زهرای من بود حرف هیچ کس رو گوش نمیداد حرف دست رو که من به جاش حرف میزدم رو قبول میکرد
اسمهایی که دخترم برای دوستهای خیالیش میذاره خیلی جالبه مثلا هانیا
خودشو با خواهرش همانند سازی میکنه مثلا میگه مامان امروز ب رو یاد گرفتیم معلمم بهم گفت بیا جلو بشین دوستم اومد پیشم نشست و و و و و .......................
لینکت کردممممممممممممممممم


آره این وروجک های شیرین خیلی مثل همن
خدا حفظشون کنه
ممنون از حضورت و نظر لطفت شما هم لینک شدی
مامي كيانا
31 فروردین 92 11:50
چقدر بلا شدي ني نيش جونم
فرشته كوچك واي كه چه خوابهاي خوبي ديدي
از چسب زخم نگو خانوم كه نسلش تو خونه ما كه منقرض شده
از فيلم عروسي هم نگو كه از روش يك سي دي زدم مخصوص كيانا تا هرچقدر دلش خواست ببينه از بس اصليشو نگاه كرد خش برداشت
ما هم آخرش نفهميديم شما رو كوچولو خطاب كنيم يا يك خانوم بزرگ
واي كه عكس توي كشو چقدر باحاله اي جون قربون خنده هات


قربون شما مهربون خانمی ممنون اومدی و ممنون از محبتت
کیانای بلای ما رو هم ببوس
وای یه سی دی مخصوص کیانا چرا به فکر من نرسیده بود
بوس بوس بوس
مامان یه فسقِلی (تک خاله کوثر جونی)
31 فروردین 92 13:24
_____-:¦:-______ $
_____________$$$___-:¦:-
___________$$$_$$$
__________$$$___$$$________
_ __$$$$$$$$$_____$$$$$$$$$
____$$$_______________$$$
_____$$$______()______$$$_ __-:¦:-
____$$$______$$ $______$$$
___$$$$$$$$$_$$$_$$$$$$$$$
_________$$$_$$$_$$$
___________$$$_$$$ ____-:¦:-
___-:¦:-_______ $$$
______________$___-:¦:-

دوســــــــــــــتت دااااااااارم نیایشششششششششششم


قربونت برم منم دوستت دایم
میگما عناوینت هم داره هی زیاد میشه ها زن عموی کوثری رو هم اضافه کن خخخخخخخخ
مامان پرنیان وپارمیس
31 فروردین 92 20:16
وااااااااااااااااااای ازدست این دخترازکاراش ازخیالپردازیاش ازحرفاش ازاداهاش و ...................وقتی گفتی نچ منم قیافمواون جوری کردم خیلی باحال میشهاینبرای دخترباهوشم.


وااااااای شما هم بلدی اون جوری نـــــــچ کنی
آیه خیلی با حاله
ممنون خانمی بوس
مامان سويل و اراز
1 اردیبهشت 92 0:47
سلام من محتاج ياري سبزتان هستم يه لحظه بيا
مادر کوثر
1 اردیبهشت 92 13:01


عزیزم شیرین زبونم

چقدر بعضی رفتاراش شبیه به کوثره

همش جذاب و دوست داشتنی بود

بخصووووووووووووص اون دار قالی و بافتن شما



قربون کوثر گلم
ممنون از محبتت
آتـی
1 اردیبهشت 92 17:08
الهی
خیلی ناز


سپاس
مامان نیروانا
2 اردیبهشت 92 12:09
زهره ی من، ذره ذره ی پستت رو خوندم و از تک تک عکسها و تعریفای تو از نیایشم لذت بردم. خش به حال نیایش که اینهمه جزئیات رشدش رو براش مینویسی. من که از سرعت تغییرات نیروانا جا موندم
همه ی لحظه هات از ترنم نیایش لبریز باد


ممنونم فریبای عزیزم برا ی لطف همیشگیت و مخصوصا دعای قشنگت در حق من فدای تو
ان شاالله که بیشتر و بیشتر از نیروانای گلم بنویسی ولی مهم عشق و محبتی هست که بین مادر و فرزند وجود داره که جزء جزئش مقدسه و قابل پاسداشت و باعث میشه توی تک تک سلول های حافظه ثبت بشن اون همه تغییر زیبا ، برای همیشه...
همه لحظه هاتون عاشقانه
سمانه مامان پارسا جون
6 اردیبهشت 92 16:54
خیلی پستت عالی بود زهره جون

خوب همه چیز یادت میمونه تا واسه نیایش جون ثبت کنی

من میخوام تند تند پست نزارم چون اینجوری فکر میکنم پسرم بعدها شاید حوصلش نگیره بشینه بخونه از یه طرفم هر روز یه شیرین کاری جدید میکنه و من کارای قبلیش رو یادم میره

لطفا تو راهنماییم کن




ممنونم عزیزم از نظر لطفت خیلی ممنون که اومدی تو که همیشه عالی مینویسی خانمی ولی خب در اون مورد که میگی میدونی یه چیزه کاملا سلیقه ایه ممکنه اینم که میگی برا بعدها واقعا درست باشه و این بچه ها حوصله ی خوندن تمام این ریز به ریز خاطرات رو نداشته باشن ولی ثبتش که بی ضرره برا یخودت میمونه حتی اگه هیچی هم نخونه

به همین الان فکرکن کاری که الان دوس داری انجام بده فکر آینده نباش

فدای تو عزیزم
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ثمره ی عشق می باشد