ملکه ی گل ها یا ... !
بفرمایید ادامه!
♥ دختر گلم به خاطر همه ی خوبی هات که خیلی خیلی هم زیاده برات یه تاج گرفتم و وقتی بهت دادم ، گفتم این تاج خوبیه برای دختر خوبه خودم...حالا شدی ملکه ی خوبی ها !
خیلی خوشحال شدی ولی گفتی نه مامان ، نه من ملکه ی گل هام!
♥ هر روز هم سراغ بهار رو میگیری و میگی مامان کی بهار میاد ؟ تو رو خدا زودتر بهار بشه ! تو رو خدا بگو بهار بیاد دیگه ! دلم می خواد هر چه زودتر بهار بیاد !
هر روز از خواب که بیدار میشی می پرسی بهار شده؟ تا یکمی هوا آفتابی میشه میگی بهار شده؟خلاصه که بی نهایت منتظر بهاری عشقم ملکه ی گل ها منتظر گل های بهاری هستی خیلی زیـــــــاد
♥ قربون اون لباس پوشیدنت که همه چی رو با هم می پوشی وقتی دیدمت دلم میخواست بخورمت
اما وقتی میگم میخوام بخورمت جیغ میزنی و در حالی که فرار میکنی میگی نه مگه تو گرگی؟؟؟؟؟؟؟
♥حالا دیگه خودت عاشق عکس گرفتن هستی و تا یه کاری میکنی یا یه شکلی خودت رو درست میکنی لباس میپوشی ژست میگیری میگی بیا عکس بگیر فکر کنم باز وقتش شده بریم آتلیه !
♥الان دیگه 12 شبه که توی اتاق خودت میخوابی شب ها و عادت کردی به اتاقت و تختت البته... و دیگه از رو ی تخت نمیفتی پایین خدا رو شکر ، همون دو باری هم که افتادی با پا اومده بودی پایین خب البته ارتفاع تختت هم خیلی کمه و یه طرفت کمده و یه طرفت دیوار ... الان دیگه برات عادی شده و راحت تا صبح میخوابی خدا رو شکر تازه میخواستم فکر حفاظ باشم برای تختت که بابایی میگه اگه بخواییم این کار رو کنیم بدتر میشه چون تازه عادت کرده به این شکل نمیدونم والا شایدم راس میگهخوب بخوابی نازنینم همیشه
♥عاشق شعبده بازی هستی البته اولین بار که داشتی این بازی رو کشف میکردی اسمش رو نمیدونستی و ما بهت گفتیم که اسم این کاری که میکنی شعبده بازیه مثلا اینکه یه روسری مینداختی رو اسباب بازی هایی که به صفشون کردی و بعد با ذوق خاصی به ما میگفتی ببین نیست وسایلم بعد با ذوق بیشتر روسری رو می کشیدی و میگفتی اینجاست ها ها!
♥راستی از گل نازک تر نمیتونم بهت بگمااااااااا وقتی یه چیزی میگم که میخوای خودت رو لوس کنی برام ، میگی من ناراحت شدم ازت تو حرف خوبی نزدی!
میگم آخه من چی گفتم مگه ؟من که چیزی نگفتم عزیزم!
میگی : خب فدات شم اگه منم بگم که میشم مثل تو!!!!!!!!!!
♥عاشق نمایش هستی خیلی دلت میخواد جای یه کس دیگه یا موجود دیگه بازی کنی
چند وقتیه توی مهد دارین نمایش حسنی نگو بلا بگو....رو بازی میکنین اول به تو نقش جوجه داده بودن و تو خیلی ناراحت بودی میگفتی مامان جوجه هه که اصلا حرف نمیزنه!!!!!
الهی بمیرم برات که تو ذوقت زده بودن
اومدم با مربیت صحبت کردم و گفت آخه از نیایش جوجه تر نداریم!!!!!!
راستش یه کم ناراحت شدم ولی خندیدم و گفتم حالا شما یه کاریش بکنید دلش نشکنه اونم قبول کرد و از اون روز تا الان هر روز داری نقش مرغ رو با صدای بلـــــــــــــــــــــند تمرین میکنی..
قدقدقدا برو خونه تون تو رو به خدا
جوجه ی ریزه میزه
ببین چه قد تمیزه
امــــــــــــــــــــــــا تو چـــــــــی؟
موی بلند، روی سیاه، ناخن دراز واه و واه و واه
اینقدر بامزه اخم میکنی و واه واه میگی
فدات شم که اینقدر ذوق داری و علاقه نشون میدی خیلی خوشحالم حالا من نمیدونم تو بالاخره مرغی جوجه ای ملکه ی گل هایی یا زنبور عسل یا پروانه؟؟؟؟!!!!!
اینا رو از توی مجله بریدیم با هم و برات کش زدم خیلی خوشت اومده بود
بالاخره موفق شدم از پریدنات و حرکات ورزشیت عکس تهیه کنم!!!!!!
هر چند که زیاد حرفه ای نیست ولی خوبه دیگه همینم
خودت میگی مامان ببین دارم ژیمناستیک میرم!
بهت میگم اینقدر شیرینی ، عسلی ، قند و نباتی ، شکر پنیری ، کیکی ،آبنباتی که هم دندونای خودت زود زود خراب میشه هم من نه؟!!!
میگی نه بابا تو چیز سفت خوردی که دندونت درد گرفته!
الان یه هفته میگذره از روزی که دندونم درد گرفت و رفتم دکتر و فهمیدم که دندونم عفونت کرده و باید جراحی لثه بشه دارم آنتی بیوتیک میخورم اونم دو تا دو تا تا روزی که باید برم برای جراحی برای سوم بهمن وقت داده و تو هم دوم بهمن وقت داری از دندون پزشک خودت برا معالجه ریشه یکی از دندونات من موندم اینقدر هم که مراقبت میکنم از دندونات باز چرا اینقدر تند تند خراب میشه اخه خدا واقعا فقط سلامتی به آدم بده دیگه هیچی نده من که راضی ام...
یه چیزی هم تو پرانتز بگم ( این مدت عاشق این شدی که قرص ها رو از تو پوشش جدا کنی و بهم بدی تا بسته قرص رو بر میدارم بدو بدو میای و میگی بذار من بشکونمش!!!!!)
تازه غیر از همه ی اینا که گفتم عاشق منگنه کردن هم هستی و منگنه که برداری همه چی رو به هم میدوزی و دوخت میزنی
ای بابا من مثلا این پست رو تموم کردمااااااااااا
الان دیدم چند تا از عکس هات رو نذاشتم
حالا میذارم خب چه اشکال دایه!!!!
اینم یه تجربه جدید بود برات که صدای دریا رو از این تو بشنوی!
از مدل پست گذاشتنم معلومه چه قدر عجله ای نوشتم
دارم میام پیشت
ساعت 12 و نیم ظهر روز 24 دی
بعدا نوشت: اومدم دنبالت و تو راه برگشت به خونه میگی مامان زودتر برسیم دیگه پام درد گرفته
میگم خب مامانی اون کیف و دفترت رو بده به من.....
میگی :آخه جانم پام مشکل دایه دستم که مشکل ندایه
اینم منم
بازم نوشت: همین اول که داشتم بعدا نوشت رو مینوشتم اینا رو گفتی منم اضافه کردم:
نیایش: امروز تو مهد یاد گرفتم وسایل بهداشتی چیه؟ حوله مسواک شونه
تازه اینم یاد گرفتم:
بچه سلام ِ ت کجاست؟
ادب ِ کلامت کجاست؟
بعدا بازم نوشت: نمیدونم چرا یکی یکی یادم میاد ! !
دیشب از بابا پرسیدم ساعت چنده ؟ یه هو تو بلند گفتی 10 و 20 دقیقه!!!!!!!
بابا گفت مامانی بدو بیا ببین ساعت چنده ؟
در کمال تعجب دیدم 10 و 20 دقیقه است
بابا میگه به ساعت نگاه کردی و گفتی 10 و 20 دقیقه
خیلی زرنگی و البته خوش شانس نیایشم