یلدایی که تموم نمیشه!!
میگن شب یلدا بلند ترین شب ساله ...این شب برای ما هم امسال حســـــــابی طـــــــولانی شد...چند روز قبل از شب یلدا که با مراسم مهد کودک به استقبالش رفتیم( هم روزی که عکس گرفتید هم روز جشنتون) و شب یلدا هم که خونه ی مامان جون (مامان من )بودیم و آخر شب هم رفتیم فرودگاه دنبال اون یکی مامان جون و فردا شبش یعنی شب دوم زمسیتون هم دوباره یلدا گرفتیم که دور هم باشیم با اونا هم ....و دومین شب زمستون یعنی 2 دی هم خیلی اتفاقی و بدون برنامه ی قبلی سر از کلوپ پاندا یا همون مهد کودک پاندایی در آوردیم ...و اونجا هم هنوز بساط شب یلدا به راه بود و خیلی هم قشنگ درست کرده بودن و شب خوب دیگه ای برامون رقم خورد ....خدایا شکرت
غیر از یکی دوتا عکس بقیه اش زیاد خوب نشد هم به خاطر جست و خیز های شما هم به خاطر شارژ کم باتری دوربین کاش خاله فریده یا فریبا جون بودن تا عکس های خوشگل خوشگل میگرفتن ولی خب همینم که دوربین همرامون بود و تونستیم بازم خاطره ی اون شب رو ثبت کنیم جای شکر داره ...ناز نکن ورووووجک
جای همه دوستان خالی ، فریبا جون و نیروانای گلم نمی دونی چه قدر جای شما هم خالی بود ..... از همون لحظه که تصمیم گرفتیم راه کج کنیم به سمت کلوپ پاندا نیایشی سراغ تو رو میگرفت نیروانا ...... میگفت که اون دوستم هم هست؟؟ وقتی گفتم نه ... گفت که اون موشه که دیگه نیست که نیوانا بترسه بهش بگو بیاد خیلالش یــــاحت!!!!!!! خیلی خوشحال شدم که لا اقل صدای خوشگلت رو شنیدم ...جات خالی دخترناز چون هم قلعه ی سحر امیز رو تجربه کردیم و هم سرسره بادی بزرگه رو و هم پــــــــــــــــاندا رو دیدیم ....نیایش که کلی از دیدنش ذوق زده شد !!!!!!
تو رفتی سراغ نقاشی و چند دقیقه بعد پاندا هم دوباره اومد تو کلوپ و اومد که نقاشی بکشه و از بس که ذوق زده شده بودی بلند شدی از جات و گفتی :مامان ببین کلوپ پاندا اومد دوبایـه!!!!!!!!!!
پاندا هم اومد که نقاشی بکشه!
این کاغذ بالایی نقاشی پانداست و اون یکی هم که گفتی درخته نقاشی تو
قسمت نقاشی آخرین جایی بود که رفتی و دیگه تقریبا بقیه بازی ها رو رفته بودی و حسابی خسته شدی تا جایی که ماشین سواری رو فقط دو دقیقه رفتی و اینقدر این آقای راننده تند میرفت که سرگیجه گرفته بودی!!!!!!!و گفتی خسته شدم میخوام بیام پایین و اون کسی که ماشین رو کنترل میکرد بهت گفت حالا بذار یه دور دیگه ببرمت وقت داریااااااااا تو هم همش میگفتی نه سرم جیگ میره!!!!!!!!!!
فدات شم تازه با اون خستگی می خواستی نقاشی هم بکشی و وقتی یه روی کاغذ رو کشیدی گفتی حالا اون روش رو هم بکشم بعد بریم دیگه!!!!!!!
وقتی نقاشت تموم شد مربی ازت پرسید چی کشیدی؟
گفتی یه قایق!!!!!!
بعد گفت اسمت چیه ؟چند سالته؟
درست جواب دادی
گفت حالا یه آرزو بکن:
(در حالی که داشتی به نقاشی دختری که رو به روت نشسته بود اشاره میکردی گفتی)
آرزو دارم مثل اون نقاشی بکشم!!!!!!!
خندیدیم و بهت دوباره گفت نه خاله مثلا دوست داری بزرگ بشی چه کاره بشی؟
گفتی دوست دارم بزرگ شدم معلم بشم!!!!!!!!!!!!
جالب بود که بعدش که این سوال رو از همون دختره که روبه روت نشسته بود که دو سالی هم ازت بزرگ تر بود ، کرد اون هم گفت می خوام معلم بشم!!!!!!!!!!!!!!
چه قدر دنیای شما بچه ها عجیب و غریبه ...چی تو فکرت میگذره
به نظر من نقاشی تو خیلی قشنگ تره چون خلاقانه است
نمیدونم چرا دوست داری جای دیگران باشی از من و بابا بگیر تا دیگران ، چند وقتی هست این طوری شدی اوایل فقط دوست داشتی پروانه و بره و زنبور و پیشی بشی
مثلا میخواستی یه پروانه ی صورتی بشی هر چی که احتیاج داشتی خودت پیدا کردی و پوشیدی خیلی تعجب کردم وقتی دیدم این لباسا و مخصوصا چکمه رو خودت پوشیدی به من اجازه دادی فقط یه آستین لباست رو کمکت کنم و یه بال پروانه رو !! وقتی بخوای کاری رو خودت بکنی کاملا تواناییش رو داری اما خدا نکنه که نخوای کاری رو بکنی ...
ولی خب تازگیاااا همش میگی کاش منم فلانی بودم کاش منم فلان چیز رو داشتم کاش اسم منم فلان بود من می خوام مثل اون بشم مثلا مثل دوستات یا میگی من می خوام مثل اون نقاشی بکشم یا مثل تو لباس بپوشم یا خیلی چیزای دیگه
وقتی هم بهت میگم که تو خودت هم خیلی قشنگی اسمت خیلی بهت میاد خیلی قشنگ نقاشی میکشی خیلی قشنگ بازی میکنی ناراحت میشی و فقط میگی نه نه نه نه
نمیدونم شاید هم اقتضای سنت باشه سعی میکنم این احساست رو که جای کس دیگه ای قرار بگیری توی یه بازی یا نمایش ارضا کنم فکر کنم دوست داری یه جور بازی این مدلی راه بندازی فکر کنم عاشق نمایشی ، ولی هنوز نمیدونم دقیقا باید چه برخوردی داشته باشم با این مسئله شایدم نباید خیلی جدی بگیرمش؟!
اینم کدو حلوایی که همون شب یلدا خونه ی مامان جون تزئینش کرده بودی هنوز ازش عکس نگرفته بودم بابا جون افتاد به جونش و تکه تکه اش کرد