نیایش عزیزمنیایش عزیزم، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 5 روز سن داره
امیرعلی جونامیرعلی جون، تا این لحظه: 8 سال و 6 ماه و 17 روز سن داره

ثمره ی عشق

بـــــــــــزن دست قشــــــــــــنگ َ رو !

1391/8/20 23:40
نویسنده : مامانی
2,692 بازدید
اشتراک گذاری

بالاخره اومدیم نیشخند

پس یه نفس عمیق بکشچشمک

برو ادامهماچ

حتما نفس عمیق بکشیـــــــــاااااا مژه

با عرض پوزش از طولانی بودن این پستخجالت

و تشکر از همراهیتونقلب

♥ بـــــــــــزن دست قشــــــــــــنگ َ رو !

عبارتیه که هر روز ، هر ساعت و هر لحظه که دخترکمون کار خوبی انجام میده به زبون میاره و ما هم (مخصوصا بابایی )آنچنان محکم می کوبیم دستا رو به هم که حال میکنه دخملی!البته بابایی خیلی دست قشنگ َ رو قشنگ تر میزنه !دیگه اینم از شاهکارای بابایی برای جلب رضایت و ایجاد انگیزه در دختری برای انجام به موقع همه کارهای خوبـــــــــــــه! البته گاهی به: دست قشنگ َ رو بزن دیگه ! و بزن اون دستای قشنگ رو ! تبدیل میشه توسط دخملی!چشمک

خب برای شروع، اونم بعد از یه مدت طولانی نیاز به یه مقدمه بود دیگهنیشخندحالا بعد از چند وقت درگیری که همچنان ادامه دار هستش، وقتی پیدا کردم که کمی عقب افتادگی هامون رو جبران کنم نمیدونم الان کامل بشه یا نه ولی خب حالا محض دست گرمی ، بزن دست قشنگ َ رو برای مامانی مژهتشویق

♥ بهتره از همون اول شروع کنم از روز عرفه که خیلی خوب بود و واقعا روز قشنگی شد برامون تونستیم بریم حرم چند وقتی بود که همش میگفتی دلم برای امام رضا تنگ شده و رفتیم و با وجود شلوغی خیلی زیاد بازم تونستیم بمونیم فقط آخراش دیگه خسته شده بودی...به یاد همه دوستامون بودیم توی حرم... فاطمه ی عزیزم وقتی فهمیدم همون روز حرم بودی چه قدر دلم سوخت که نتونستم ببینمت کاش زودتر خبر داده بودی...

دختر گلم نمیدونی چه قدر خوشحالم که الینای گلمون هم داره بهتر و بهتر میشه خدا رو صد هزار مرتبه شکر وقتی تو وبلاگ امیر حسین خوندم که فاطمه عزیزم از تولد دوباره اش نوشته، اینقدر اشک توی چشمام جمع شده بود از خوشحالی که هیچی نمیتونستم بنویسم به قول فاطمه ی عزیزم کاش اشک رو هم می تونستیم بنویسم خیلی خوشحالم برات منا جان ، روز عرفه توی حرم ، لابه لای نیایش ِ قشنگ امام حسین خیلی یاد الینا هم بودم به خدا ....خدایا شکر ....شکر

niniweblog.com

♣با خوب شدن سرما خوردگی دختری کم کم نشونه های مریضی در مامان هم ظاهر شد و چند روزی بد جوری افتاده بودم ناراحتدر همین حین بعد از 4 سال باید دوباره میرفتم سر کلاس وای که چه قدر خسته کننده بود کلاس های آیین نامه و از اون بدتر کلاس های فنی!یه چیزایی میگفت که ادم حس میکرد اومده کلاس آمادگی برای مکانیک شدن !زبان بگذریم خب لازمه دیگه قسمت فنی ماشین رو هم بشناسی اما کی یادش میمونه چشمکهمه کلاس ها هم بعد از ظهر ها بود و منم همش نگران اینکه توی این رفت و آمد ها توی هوای سرد تو سرما نخوری که بازم مجدد نشونه های سرما خوردگی ظاهر شد ولی اینبار خفیف تر... در همین حین و بین درگیر بنایی حموم خونه هم شده بودیم بالاجبار چون متوجه شدیم که دیوار اتاقت البته داخل کمد دیواری نم برداشته و مجبور شدیم تا قبل از سردی هوا و بارندگی ها کل حموم رو بکوبیم و دوباره هم کفِش ایزوگام بشه و هم دوباره کاشی بشه کل حموم ،خدا رو شکر الان که سر و سامون گرفته خیلی بهتر شده و تو هم خیلی خوشت اومده از حموم نو!!!لبخندالبته چیزی که باعث شد اینقدر کارش طول بکشه تبدیل توالت فرنگی قبلی به توالت ایرانی بود !چون توالت ایرانی توی حیاط بود و توی هوای سرد رفتنش برای تو مشکل بود و دیگه دلت نمیخواست از لگن هم استفاده کنی خب بزرگ شدی ما شاالله قربونت برم مژهخلاصه که این مراحل کم کم با موفقیت سپری شد و منم که چند روزی رو مجبور بودم خونه نباشم خیلی دلم برای اینجا و نوشتن برای تو و سر زدن به دوستامون تنگ شده بود چند باری هم که اومدم سر زدم به دوستای گلمون ولی نمیشد که بنویسم البته خب سرم به خوندن آئین نامه گرم بود و امتحان فنی و آئین نامه هم که توی دو روز جدا بود خدا رو شکر قبول شدم همون بار اول ولی بعدش فهمیدم که این امتحان هایی که دادیم اصلی نبوده و اصلـــــــــــــــــــــیش مونده هنوز ابرواینا برای شروع کلاس های عملی نیاز بوده یعنی مقدماتی بوده !!!!و از روز یکشنبه بعد از عید غدیر هم کلاس های عملی یعنی همون 20 ساعت آموزشی شروع شدniniweblog.com

و ادامه داره تقریبا هر روز دارم می رم به جز 5 شنبه میدونی خب گفتم با خودم حالا که تو میری مهد منم توی خونه تنها نمونم و کارا ی عقب افتاده ام رو انجام بدم مثل همین گواهینامه گرفتن نیشخند!بالاخره ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه است دیگه نه!...البته من 15 مهر ثبت نام کردم ولی شانس من نمیدونم سیستماشون چه مشکلی یه هو پیدا کرد که از 7 آبان کلاس ها شروع شد در هر صورت که فعلا باید ادامه بدیم تا ببینیم خدا چی میخواد هر چند امتحان تو شهری هم خورده به تعطیلات تاسوعا و عاشورا (چون اینجا فقط شنبه ها امتحان تو شهری هست برا ی خانوم ها ) و احتمالا با تاخیر برگزار میشه یعنی احتمالا بشه 11 آذر... امیدوارم به یمن 11 آذر بودنش که تولد دختر نازم نیروانا هستشبغل منم قبول شم یا اگرم رد شدم بار اول خیلی مفتضح نباشهنگران!اینقدر که بد شنیدم از این اخلاق افسرها خدا به خیر کنه منم که حســـــــــــــــــــــــــاس !یه وقت روحیه ام آسیب نبینهنیشخند   

تو هم از وقتی من میرم به قول خودت کلاس یانندگی!میگی مامان کی مهدم تموم میشه منم می خوام برم کلاس آموزش یانندگی!!!!!!قربونت برم این روزا خیلی علاقه ات بیشتر شده به مهد رفتن البته از اول علاقه ی زیاد خودت باعث شد بذارمت، اما روز به روز داره این علاقه بیشتر میشه خدا کنه برات واقعا مفید باشه هنوز هم دو دلم که تمیدید کنم این مدت سه ماه رو یا نه نمیدونم امید به خدا ببنیم چی میشهلبخند

niniweblog.com

♥روز عید غدیر هم برامون یه روز خیلی قشنگ و عزیز شد تونستیم بازم دیدارها رو تازه کنیم و دوستای نازنینمون رو ببیینیم یعنی فریبای عزیز و نیروانای گلم ، چه قدر دلتنگشون بودیم وقتی از کلاس اومدم بیرون و اس ام اس شو دیدم خیلی هیجان زده شدم که دیدم نوشته همین جور یه هو  ظرف یه بعد از ظهر تصمیم گرفتیم و بلیط گرفتیم و هو هو چی چی داریم دشت رو پشت سر میذاریم به عشق دیدن عزیزامون ،به عشق دیدن شما....وای چه قدر هیجان انگیزه همچین یه هو  قصد سفر کردن و برا ی ما هم دیدن دوباره ی دوستان و چه قدر خوش گذشت جای همه دوستان خالی ...همون کلوپ پاندا قرار گذاشتیم و خاطره ی قشنگی دوباره برامون رقم خورد ...دلم می خواست شرح مبسوط به همراه عکس های زیباش رو به قلم دلنشین فریبای مهربونم بخونید  (البته وقتی که تونست آپ کنه !) آخه نیروانای گلم هم مثل شما دوباره سرما خورده و فریبای عزیز هم می گفت شاید به زودی نتونه آپ کنه امید وارم دختر گلم زودتر خوبه خوب بشه و مامانیش هم بتونه بازم بنویسه برامون ممنونم ازت دوست نازنینم که مثل همیشه پر از انرژی مثبت اومدی و دلامون شاد شد ممنونم از محبت های خالصانه ات دوستتون دارم عزیزای دل به امید دیدار دوباره...قلببغلماچ

بابا حامد مهربون که بعد به ما ملحق شدن زحمت آوردن دوربین رو کشید و فریبا جون هم زحمت عکس گرفتن رو.... آخه من تا اومدم یه عکس بگیرم دوربین خاموش شد و شارژ تموم کرد با اینکه شارژش کرده بودم اما باطریش مشکل داشتناراحتهمین یه عکس رو دارم یادگاری که داشتین با آهنگ دست میزدین و می رقصیدین...آخه قرار بود ساعت 2 مراسم پرواز بادبادک ها باشه محیط بیرونی کلوپ ، با یه پیامک خبر داده بودن که جشنواره پرواز بادبادکها روز عید اونجاست و وقتی به فریبا جونم گفتم استقبال کرد و گفت که حتما به موقع بریم هر چند که نشد بادبادکی درست کنیم چون فکر میکردیم وسایلی برامون تهیه کردن-طبق گفته ی خودشون-که اینجور نشد متاسفانه ولی از همون کایت هایی هم که اونجا فروخته میشد! گرفتیم و همونم باعث شد هیجان هوا کردن بادبادک رو بازم تجربه کنیم ...خیلی خوش گذشت و تجربه خوبی بود کنار هم کنار همه پدر و مادرای شاد که شادی کوچولوهاشون رو می خوان، خیلی بهتون خوش گذشت گل های ناز همیشه لباتون خندون و تنتون سالم باشهماچ

نیایش و نیروانا

niniweblog.com

♣ از دلبری های دخملی هم اگه بخوام بگم  این روزا حسابی شده دخمل بابایی :یعنی انگار فقط یه دختر و یه بابا توی این دنیاست ...یه چی میگم یه چی میشنوید قلبخوش به حال بابایی شده حسابی آخه دختری کم نمیذاره براش زبانخب البته که فقط باباییه که می تونه یه اسب خوب باشه حتی بهتر از اسب موزیکالش و اگه یه وقتی هم آب و علف بخواد حتما براش میاره بعد ازش سواری میگیره ! بابایی هم از اون اسباستاااااااااااااااا اگه فقط میشد از کارای این دو تا فیلم تهیه کنم بذارم اینجا ، اونوقت خـــــــــــــوب باز میشد مطلبنیشخندخدا سایه ی این اسب نجیب !-ببخشید اشتباه شد-سایه ی بابایی گل و مهربون رو رو سرمون نگه داره همیشه دوستت داریمماچ

دیشب همش به بابا میگفتی داداشی!!!!!می گفتی داداش جونم ، داداشی بیا پیشم من تنهام!اینقدر خودت رو برای بابا لوووووووووووس میکنی که خدا میدونه حالا من مونده بودم چرا میگی داداشی ؟!بهت میگم تو میدونی داداش یعنی چی میگی نه!!!!میگم پس چرا به بابا میگی داداش ؟باید بگی بابا.... اونوقت برگشتی میگی حالا امروز داداش باشه باز یه وقته دیگه بابا باشهنیشخنداینم یه جورشه دیگه ، خیلی شیرین زبونی میکنی دخملی تا جایی که حافظه ام یاری کنی برات مینویسم الهی همه لحظه های عمرت شیرین باشه عسلم قربون این خوابیدنت که به خودم رفته!

niniweblog.com

♠خیلی عاشق بپر بپر هستی و تا بتونی می پری از روی مبل از روی تخت هر جایی که یه کم بالا تر باشه می خوای بپری پایین اما همین جوری الان داشتی بپر بپر میکردی خیلی بامزه و اومدی پیشم خودت رو لوس کردی و میگی مامان من یه یَبیت کوچولو هستم بهم هویج میدی خیلی گشنمه!!! rabbit (خرگوش )رو توی مهد یاد گرفتی... 

♥ عاشق رنگ انگشتی هستی و چه قدر هم زود تمومش میکنی دیگه همه چی رو رنگ میکنی باهاش ولی خب اشکالی نداره تا دلت می خواد رنگ کن دلبرکم ، یه روز دیدم بالاخره صورتت رو هم رنگ کردی آخه خیلی دوست داشتی ولی تا حالا نشده بود صورتت رو برات نقاشی یا رنگ کنم اینبار خودت دست به کار شده بودی البته قبلش ازم اجازه گرفتی اینقدر ناز کرده بودی خودت رو اینجا هنوز خوبه خوب نشده بودی یه کم تب داشتی بهم میگی مامان میشه یه کم رو صورتم رو رنگ کنم فقط یه کم قول میدم وای دلم می خواست بگم هر چه قدر میخوای رنگ کن اینقدر ناز اجازه میگیری ولی واقعا نمیدونستم ضرری داره یا نه فکر نمیکنم بی ضرر باشه حالا هر رنگی می خواد باشه....

بهم میگی :مامان بیا رو صورتم نقاشی بکش ولی حواست باشه موش نکشی ها آخه نیروانا جون می ترسه اون بچه هه مثه موش شده بود نیروانا ترسید گریه کرد .... تو منو شکل پروانه کن (این قضیه بر میگرده به همون روز که با نیروانا جون توی کلوپ پاندا مشغول بازی بودید که دخترکی که رو صورتش نقاشی شده بود به جمع دو نفره تون اضافه شد و موجبات ترس و ناراحتی نیروانا رو فراهم کرد و مامانش هم به گریه های نیروانام می خندید ای وای من ،چه قدر طفلی اذیت شد و اونوقت مامانه می خندید!!!!!)

♠ میدونی هر چی نیروانای گلم از قیافه های عجیب غریب خوشش نمیاد تو هم اصلا صورت اخمو دوست نداری حالا مال هر کی می خواد باشه از مامان و بابا بگیر تــــــــــــــــا angry bird !!!!اینقدر بدت میاد ازش ، می خواستم برات کفش بگیرم یه کفش صورتی و سفید بود که خودت این رنگی می خواستی از ویترین که آورد داد دستمون میگی : نه اینو نمیخوام این پرنده هه اخمو و عصبانیه نیشخند 

وقتی هم که دارم برات مسواک میزنم می گی مامان اخم نکن بخند ، آخه هواسم نیست بعضی وقتا که تو فکرم بهم میگی چرا اخم میکنی مامان بخند...فدات شم مهربونمماچ

♠ همش میری سراغ چمدون کوچولوت و لباس هایی که برات کوچیک شده رو برمیداری و می پوشی این لباس رو هم خودت تنهایی تنت کرده بودی من توی اتاق بودم و اومدی پیشم گفتی مامان ببین چه خوشگل شدم مثه عیوس خانوما شدم می خوام حالا برقصم ....و همین جور بی دنگ دنگیدی و بی ساز رقصیدی کلی کیف کردم از رقصیدنت و شادیتمژه

♥ داشتم با موبایلم ور میرفتم و مشغول بودم تو هم داشتی لگو بازی میکردی که یه هو بهم گفتی مامان دستا بالا یالا دستا بالا سرم رو بالا گرفتم و اینو دیدم ! بله یه اسلحه لگویی!!! فقط نمیدونم چرا از همه جا تفنگ درست کردی !ابروولی خیلی باحاله خودمونیمـــــــااااااچشمک

 ♣روز جمعه هوا نسبتا گرم بود و بعد مدت ها رفتی تو حیاط ، بابا داشت درخت های باغچه رو هرس میکرد و تو هم پیشش بودی بعد اومدی پیشم و میگی مامان ببین یه کفش دوزک پیدا کردم که باهام دوست شده قربون این حرف زدنت برم من ...گرفتیش رو انگشتت و میگی بیا ازش عکس بگیر ببین چه قد نازه ... بعد از اینکه عکس گرفتم میگم خب حالا برو آزادش کن بره خونه شون شروع کردی به گریه اونم چه گریه ای ....میگی نه می خوام خودم ازش مراقبت کنم!فرزند خودمه!!!!!!تعجببهت گفتم : یعنی حرف زدنت منو کشته، گفتی مامان حرف بدی زدی کشتن خوب نیست !من ناراحت شدم ازم معذرت خواهی کن!!!!راست میگی حق با تو ِ مثل همیشه فدات شم

وقتی بهت گفتم که خودش مامان و بابا داره و نگرانش میشن انگار که خودت رو بذاری جای اون با بغض گفتییعنی بازم میاد پیشم ؟!گفتم آره مامان بازم میاد و تو هم با خیال راحت رفتی تو حیاط که راهیش کنی خونه شون !چند دقیقه بعد اومدی تو میگیمامان کفش دوزکه خودش نمیره خونه شون به خدا من ولش کردم!زبان

حس مادرانه ات خیلی ظهور پیدا کرده به هر کسی مادرانه محبت میکنی و می خوای که مواظبش باشی حالا می خواد یه کفش دوزک باشه یا عروسک یا یه نی نی واقعی !

♥بهم میگی مامان من دوست دارم یه نی نی داشته باشم بهش شیر بدم ...میگم ایشالا بزرگ که شدی مامان میشی و به نی نیت شیر میدی باز میگی : نه همین الان می خوام نی نی داشته باشم خب تو که مامانی الان یه نی نی بیار برای من ، من بهش شیر بدمتعجببهت میگم عزیز دلم هر کی که بچه بیاره خودش باید به بچه اش شیر بده نه کس دیگه زباناونوقت تو چشمام نگاه میکنی و با یه لحن خیلی با مزه در حالی که چشمات رو چپ و راست میکنی میگی: حالا می رم به خاله میگم ببینم چی میگه!!!!!!!!!خندهقابل توجه تک خاله نیایش جونی ! آخرش هم رضایت دادی که هر وقت خاله نی نی آورد تو بهش شیر بدی_ البته با شیشه_ چشمکمن فدای اون آرزوهات

♣مامان جون داشت عکس های کوچولویی های ماها رو نشونت میداد و میگفت این مامانته وقتی کوچولو بوده می گفتی نه مامان من از اول همین شکلی بوده!مامان جون بهت گفت از اولی که تو دیدیش این شکلی بوده اینا عکس های بچگیشه و تو هم قانع نمیشدی و همش میگفتی نه مامان من چشماش درشته، تنش نازه ،پیشونیش هم نرمه!!!!!!!!!!یعنی من هر چی فدات شم کمه نازدونهبغل 

 

♥اومدی تو بغلم و شروع کردی به شعر خوندن برای من ، اونم چه شعری واقعا معرکه بود مخصوصا خنده های بعدش که حسابی حالم رو جا آورد خیــــــــــلی با حــــــــــالی شاعر کوچولو :

مامانیه ناز ِمن تنها نشسته!

دلم براش می سوزه ،دلش شکسته!!

نــــــــــــــه دستش شکسته!!!

اگه بوسش کنم خوب میشه فردا!!!!

هه هه ،هه هه ،هه هه ،هه

niniweblog.com

به مامان جون شاعر هم درخواست یه شعر رو دادی گفتی یه شعر بگو که مامان و بابا و بچه شون با همه بچه های دیگه و مامان و بابا ها شاد باشن می تونی در بیاری!!!؟مامان جونم که تو رو خیلی دوست داره و  از این حرفت مخصوصا جمله ی آخرش خیلی خوشش اومده بود ،برات این شعر رو سرود:

آی پدرا ، آی مادرا ،با بچه ها بازی کنین

توی خونه خوشحال باشین ،احساس آزادی کنین

آی بچه ها گوش بکنین حرف مامان و بابا رو

اونا می خوان خوبی تونو ، کارای بنیادی کنین

از اون دورا صدا می یاد ،آی آدما خوشحال باشین

نیایشم اینو میگه همه با هم شادی کنین

niniweblog.comniniweblog.comniniweblog.com 

ببخشید که این پست اینقدر طولانی شد و خسته شدید ممنون از نگاه های قشنگ و با حوصله تون دوستای گل و همیشه همراه

دوستتون داریمقلب

♥ برای حسن ختام هم یه تبریک تولد برای دوست عزیزمون پریسای گل که دوساله شده  : 17 آبان تولد این دختر گل بود ببخشید با تاخیر تبریک گفتم عزیزم تولدت مبارک ، مریم عزیز براتون آرزوی بهترین ها رو دارم همیشه کنار هم شاد باشید و سلامتماچلبات همیشه خندون پری کوچولو عزیزم هدیه ی من برات یه دنیا عشقهقلب

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (41)

ستاره زمینی
21 آبان 91 0:02
ستاره زمینی
21 آبان 91 0:02
بابایی شده داداشی . راستی زیارت قبول.
ستاره زمینی
21 آبان 91 0:04
مامان زهرا نازنازی
21 آبان 91 0:05
خدا حفظش کنه براتون
مامان پریسا
21 آبان 91 0:41
سلااااااااااااام زهره جون خوشحالم که دوباره مینویسی پس بزن اون دست قشنگه رو زیارت قبول باشه زهره جون.لطفا هر وقت تشریف میبرید برای ما هم دعا کنید. برای این دوستی هم که گفتید ، ایشالله مشکل هر چی هست حل شده باشه. وای میفهم چی میگی کلاس رفتن بعد از یه مدت واقعا حوصله میخواد به به پس دیدار ها هم تازه شده.جای ما خالیایشالله زودخوب بشه نیروانا جون. اخی عزیزم. با این ناز کردنش برای بابایی. حالا خوبه میگه داداشی. پریسا که به باباش میگه پسرم قربون نیایش جون با ارزو های خوشکلش
مامان پریسا
21 آبان 91 0:44
زهره جون من هم یه دنیا ممنونم که به یادم بودی. برای تبریک به این زیبایی نمیدونم چطور باید تشکر کنم. فقط میگم که ما هم یه دنیا شما و نیایش جونو دوست داریم
خاله
21 آبان 91 2:45
چه عجب !! خوش اومدین ... هنوز نخوندم .. دارم میرم بخونم
خاله
21 آبان 91 3:02
دیر میای ولی وقتی میای دیگه کولاک می کنیا !! خیلی باحال بود این پست حسابی کیف کردم و خندیدم قربون نیایش نازم برم که اینقدر مهربون و با صفاست تو رو خدا هرچی میتونی واسش صدقه بده و هرکاری میتونی بکن که یه وقت جیگر خاله چشم نخوره بهش بگو خاله اینجا نوشته : خیلللللللللللللللللللللللللیییییییییییییی دوستتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت دارمممممممممم نیایشششششششششش خوشگلممممممممممممم بوووووووووووووووووووووووووس خسته هم نباشی ...
منا مامان الینا
21 آبان 91 9:00
سلام زهره جونم اولا تو هر چقدر هم پستات طولانی باشن من تا ته ته تهشون را میخونم و از شیرین کاریها و تعریفهایی که از نیایش جون میکنی دلم ضعف میره قربونش برم مممممممممممن بزن اون دست قشنگه را واسه نیایش جون زهره جون دخترت یه قرشته کوچولو خوردنی دوست داشتنی زهره جون دعا کن الینای منم بزرگ که شد مثل نیایش شما اینقد خوردنی و دوست داشتنی شه وای اونجا که به مامان جونش گفت که مامانش چشماش درشته، تنش نازه ،پیشونیش هم نرمه اگه من اونجا بودم میخوردمش این دخمله رو ، خدا حفظش کنه عزیز دلم ممنوم که به فکر الینای من بودی مطمئنم بخاطر دعای پاک دل شما مامانهای گل بود که خدا دعای من را مستجاب کرد راستی فکر کنم باید کم کم اونطور که بوش یاد به فکر یه داداش واسه نیایش باشی! وای زهره جون خوشبحال تو و فریبا که میتونید همدیگه را و فرشته هاتون را ببینید منکه عاشق این دو تا جوجه کوچولو هستم حتما اگه اومدم مشهد و امام رضا ما رو طلبید میام و نیایش جون را میبینم من عاششششششق اون خوابیدنتم عروسک کوچولوم وای من چقدر حرفیدم ببوس این فرشته کوچولو را که با خوندن پستش و دیدن عکس رقصیدنش دلم حسابی شاد شد
منا مامان الینا
21 آبان 91 9:06
راستی خانوم اشمایخر هر وقت گواهینامه ات را گرفتی باید بهمون یه شیرینی تپل اینجا بدی ها . موقع امتحان سعی کن خونسردیت را حفظ کنی و اصلن اصلن هول نکنی چون اکثر سرهنگا سعی میکنن طرف را بادستپاچه کردن هول کنن تا ردش کنن منم روزی که امتحان شهریم بود خانومهایی که قبل از من بودن را همه رو رد کرد و همه میگفتن خیلی بداخلاقه سرهنگه ! البته ما خانوم و آقا قاطیند ! اما من که مطمئن بودم مشکلی ندارم با اعتماد به نفس بالا رفتم و هر چی میگفت با خونسردی انجام میدادم و حتی سرم داد کشید یه بار اما من محل نذاشتم وقتی امتحانم تموم شد حتی حاضر نشد بگه قبولی پرونده ام را با اخم بهم داد منم همونطور موندم نگاه کردم بهش گفت بالاخره چی شد جناب سرهنگ ؟ با سر اشاره کرد که قبولی برو! اینم از خاطره من!
الهه مامان یسنا
21 آبان 91 9:20
اول دست قشنگه رو بزنم در کمال ناامیدی به قول نیروانا وگلابتون باز کردم و کلی خوشحال شدم. آخه میخواستم برم کلاس ورزش که یسنام سرماخورده و نمیشه از خونه بیرون بردش ولی تا پست بلند بالات رو دیدم کلی خوشحال شدم. چه خوب که شروع کردی به رفتن کلاس رانندگی. من که ده سال پیش کواهینامه رو گرفتم صرفا جهت بودن در کیف مدارک. از ترسی که دارم نمیتون مپشت رل بشینم. کاش تو مثل من نشی. اینقده دلم میخواست اون روز عیدی با تو و نیایش جون و فریبا و نیروانای ناز باشم که نگو آخه از یک ماه پیش برنامه ریزی کرده بودم که عید رو کرمان باشیم ولی خوب انگار قسمت نبود. چه خوب که همدیگرو دیدین. چقدر ادم انرژی میگیره یه دوست خوب رو ببینه نه؟ حتما واسه تو و فریبا همینطوری بوده. حالا برم سراغ نیایش جونم: خاله جون نمیگی اینقده خوشگل حرف میزنی و دلبری میکنی آخرش میام و یه روزی میخورمت. نمیدونی با خوندن کارهات و دلبریهات و شیرین زبونیات چقدر کیف میکنم. مامانش راست میگه دیگه یه داداش میخواد دیگه!!!(شوخی کردم جوگیر نشی) خوب این نظر هم طولانی شد.عیب نداره این به اون در
مامان سانای
21 آبان 91 10:40
زنده باشی نیایش دوستت دارم من هم برات دست قشنگ رو می زنم سر فرصت می یام پستت را کامل می خونم .
حنانه
21 آبان 91 13:54
سلامـ خسته ی کلاسات نباشی زهره جان حالا چون نیایش گفته اینم دست دست قشنگه به افتخار هر دو تون
مامی امیرحسین(فاطمه)
22 آبان 91 8:54
میزنیم دست قشنگه رو به افتخار زهره جون که بالاخره طلسم بلاگش شکست بعدم به افتخار خودمکه با یه نفس همشو خوندم
مامی امیرحسین(فاطمه)
22 آبان 91 8:56
آره عزیزم منم خیلی دلم سوخت که شما رو ندیدم.قسمت نبوده دیگه.گرچه من نیم ساعت آخر دعا رسیدم.احتمالا اونوقت شما رفته بودین.ولی همون نیم ساعت هم خیلییییی خوب بود. حالا ایشالا که دفعه اول اتحان تو شهری هم قبول میشی و بعد سر اینکه کی ماشینو ببره با بابایی نیایش دعواتون میشه!
مامان نيروانا
22 آبان 91 10:07
سلام زهره جونم، آفتابي شدم چون به آفتاب روي شما سلام دوباره دادم. ولي هنوز به مشهد نرسيدم و عيد غدير بيادموندني و عزيزمون. خيلي عقبم گلم. من رو ببخش. و اما فداي اون دستاي قشنگ و دست قشنگه ت بشم من خاله جون، خداييش بچه ها از اين اصطلاحات بامزه خيلي لذت ميبرن و دوست دارن تكرارشون كنن خصوصاً وقتي با هيجان و آب و تاب مامان باباي باحالي هم چاشني شده باشه. از عرفه ي قشنگت خوندم و پاداش زيباش كه حس ميكنم تمام ني ني وبلاگ رو خوشحال كرده، خدا همه مون رو از شناسنده ها قرار بده. من از اين عرفه هم الينا رو گرفتم و هم مامي اميرحسين رو. خدا برامون نگهشون داره. مباركه تغييرات قشنگي باشه كه توي خونه تون دادين و چقدر هم بجا بوده. آفرين كه موجبات آسايش خاطر خودتون و نيايشم رو با قبول زحمات فراوان فراهم ميكنين. اي خدا چقدر هيجان انگيزه روز 11 آذر. با تمام وجود آرزو ميكنم خبراي خوشي ازت بشنوم توي اين روز پرخاطره. ببين زهره جونم تنها چيزي كه مهمه اينه كه به خودت باور داشته باشي. وقتي يه مامانِ به اين خوبي هستي يه رانندگي كه چيزي نيست. از پسش برميايي. منم دير گواهينامه گرفتم، چيزي كه مهمه همونه كه سخت و سوز نداره چه عكس قشنگي گرفتي از رقص شاديِ دخترا،‌ نيروانا تا ديشب ديدش چشاش گرد شد. همچين حظي برد خودش رو ديد توي وگلابِ نيايشم! رنگ مالي ِ صورت نيايشم ديد و گفت شكل پروانه شده و خوشش اومد، واي خدا به دور اون قيافه ي موشي ِ دهشت آور رو بابا نيايش عجب عشوه اي بلدي تو نازگلك، نيرواناي ما فقط شلنگ تخته حال ميكنه. قربون اون لباس انداميت بشم من! قربون اون شيرين زبونيات، اون حس مادرانه ت برا همه چي، كه الهي لذت مادرشدن توي روزاي قشنگ فردا بهت هديه بشه كه سراپا شايسته شي از الان. بوسه بارونت ميكنم دلبرك (آيكن بينهايت)
مامان ساينا
22 آبان 91 10:32
بزن دست قشنگه رو به افتخار نيايش جون...قربون اون لبخندهاي زيبايت كه توي تك تك عكسات مشخصه...الهي هميشه دلت شاد و لبت پر خنده باشه نازنينم
عمه ی امیرحسین
22 آبان 91 12:02
سلام . امیرحسین توی مسابقه ی تصویری شرکت کرده . اگه میشه یه لطفی کنید و به این وبلاگ برید و به وروجک ما هم رای بدید .ممنون میشم . - رای دهنده ها می بایست حتماْ سه رای بدهند. در غیر اینصورت رای شمرده نخواهد شد! 2- نوشتن آدرس وبلاگ يا ايميل در موقع راي دادن، الزاميست. کد امیرحسین 1028 اینم آدرس وبلاگ : http://meysamak.blogfa.com/post-692.aspx
مامان گیلاس
22 آبان 91 13:36
سلام خوبید؟معلومه که تو این چند وقت حسابی بهتون خوش گذشته.انشالله همیشه خوش باشید از عکست معلومه که خیلی قشنگ میرقصی عزیزم بیا پیشمون و برای ابوالفضل که تولدشه بزن اون دست قشنگ رو.
مامان تسنیم سادات
22 آبان 91 17:31
سلام مامانی جونم .... سلام نیایشم .... نمی دونم چه سری وجود داره که این دخترا این قدر بابایین ....؟؟؟؟ خوش به سعادتتون ... حرم رفتین ما رو هم فراموش نکنید مامانی جونم ... اون عکس نیاایش که خوابیده خیلی ملوسه شاد باشی گلکم.....
مامي كيانا
23 آبان 91 10:12
سلام دوست خوبم واي كه چقدر دلم براي روي ماه نيايش جون تنگيده بود ماشالا خانومي شده كيانا هم چند روزيه كه مهد ميره ولي اگار زياد بهش خوش نميگذره نميدونم چيكار كنم؟
مريم مامان ملينا
23 آبان 91 12:06
پس اين چندوقت حسابي درگير بودين، تعليم رانندگي و تعمير حموم و مهمون جديد و ... خب انشالا كه به سلامتي باشه و از همه مهمتر و بهتر عكساي شاد نيايش جونه كه حال آدم رو جامياره مخصوصا اون رقصاش خب ماماني يه ني ني بيار نيايش جون تنها نباشه چرا خاله بياره!؟ هميشه شاد وسلامت باشين و زندگيتون رنگارنگ
ستاره زمینی
23 آبان 91 16:12
کجاییددددددددددددددددددددد//////////
ستاره زمینی
23 آبان 91 16:14
تــــــــک خـــاله کــوثر جــونـــی
24 آبان 91 0:45
قبــــــل از هــــر چیــــز یه تشکـــــر ویـــــژه از مامان جـــــون زهـــــــــــره که پســــت به ایــــــــن باحــــالی گذاشـــــــــته واســــمون

ای جووووووووووونم... مــــنم میزنم دست قشنـــــــگ روووو
ایشالا همیشـــــــــــه دست بزنــــــــــی و شادی کنـــــــــی عشـــــــــــق من، نیایشـــــــــم

آخــــــــــی الهی تو خـــــــودت فرشتـــــــه ای ... دعات هم نگفتـــــــه مستجابه... عســـــــــیس دلم

خیلی خـــــــــوبه که کلاس آمـــــــــــوزش راننــــــــــدگی میرید... امــــــــــیدوارم موفق باشـــــــــــید... آره... خیلــــــــــــــــــی سخته کــــــــــــلاس و درس بعـــــــــــــد از مـــــــــــدتی ... اون هم چـــی؟ کلاس فنــــــــــــی منم طعـــــــــــم این کلاس رو ســــال 88 چشـــــــــــیدم

وااااااااااااااای... رقــــــــــص و شادیــــــــــش منــــــــو کشته عژیـــــــــژم

خب راســــــــــت میــــــــــگه دیگه ... مامانــــــــــی اگه یه داداشی خوشـــــــگل واســـه نیایشمون بیـــــاری، دیگه مجبـــــــــور نمیشه باباشــــــو داداشی صدا کــــــــنه حالا باز خوبه آبجــــــــــــی صداشـــــــــــون نکرده ماشالا اینم از باهوشیش هســــت دیگه

وااااااااایییی... این عکـــــــــس خوابتو که میبینـــــــم ... کلی خواب میاد تو چشمـــامممم خوشبحال اون علوسکــــــــــــی که تو در آغوووووش گرفتیش

بابا خوشبــــــــــحال بچه های این دوره زمــــــــــونه ... ما دهه شصتــــــــــــی ها از خـــــدامون بود مــــــداد رنگی و این ها رو بکش رو صورتــــیم ... اما خب ... رنگ انگشــــــــــــتیی وجود نداشــــــــــت

ای جــــــــــوووونم... بس که خودت مهــــــــــربون و خوشحالــــــــــــــــــی از angry bird بدت میــــاد

عـــــروووووس کوچولو... رقصــــــــــــــــــشو عشقه ... دست دست دست ... ماشالا

اوووووو... اسلــــحشه شووووووو... عجیجم

آخ... یادش بخیــــــر ... ما دهه شصتــــی ها وقتی یه کفش دوزک میگرفتیـــــم انگار که دنیا رو بهــــمون داده بودن... نگهــــــــــــداریش میکردیم تو یه قـــــــــــــــوطی کبـــــــــــریت

عاشق این حــــــــــــــس مادرانه ی دختر بچـــه هام... نیایش جونم که جای خـــــــــــــود داره

تولد پریسا خانــــــــــــــــــوم هم مبارک


واااااااااااااای خدای من چه کردی تک خاله کوثر جونی ممنونم از نگاه قشنگت که خط به خط این خاطرات رو خوندی قربون چشمات
شما چون وبلاگ نداری خواستم محبتت رو پاسخ بدم واقعا شرمنده ام میکنی دوست گلم نمیدونم چی باید بگم در جواب مهر و محبتت از داشتن دوستایی مثل شما واقعا خوشحالم بودن شما آدم رو تشویق میکنه به نوشتن ممنونم ازت دوست نازنین می بوسمت
نسرین مامان باران
24 آبان 91 9:50
مامان امیرناز
24 آبان 91 10:53
سلام عزیز دلم واقعا بزن دست قشنگه رو به افتخار این مادر و دختر خوش بحالت تو حرم بودی من از تلویزیون دیدم و کلی گریه کردم واسه ما هم دعا کن فداتتتتتتتتتتتت
فاطمه شجاعی
26 آبان 91 15:53
سلام عزیزم دلم براتون تنگ شده بود نبودید مثل همیشه پست قشنگی بود تا اخرشو خوندم قربون این دخمل نازت برم که انقد مهربون و شیرینه عاشقشم امیدوارم که هر لحظه زندگیتون شیرین تر از لحظه قبل باشه
مامان ماهان
26 آبان 91 17:02
به به چه پست خوشگلی آفرین به مامانی که میخواد شوماخر بشه منم تو فکرش هستم به به چه عروس نازززززززززززززززززززززززی هزار ماشالله چشم نخوری ایشاالله دخملمون شاعر هم که هست بابا حسابی براش اسپند دود کن زیارتتون هم قبول
مادر کوثر
26 آبان 91 21:45
سلام مامانی واقعا خداقوت ببخشید الان زیاد فرصت نیست و فقط نیمی از نوشته های این پست رو خوندم وقتی کامل شد نظراتمو میگم (چقدم که مهمه نظرات من) شما اگه فرصت داری بهمون سر بزن چون چهار پنج تایی پست گذاشتیم
مادر کوثر
27 آبان 91 6:51
بزن دست قشنگ رو برای مادر کوثر که بالاخره تونست بیاد
مادر کوثر
27 آبان 91 6:52
خوش به سعادتتون که روز عرفه رو حرم بودید
مادر کوثر
27 آبان 91 6:53
کلاس رانندگی مبارک سروسامون گرفتن اتاق و نو شدن حمام و کنار گذاشتن لگن مبارک
مادر کوثر
27 آبان 91 6:58
نیایش جون قدر اسب خوبتو بدون!!!
مادر کوثر
27 آبان 91 6:58
صورتشووووووووو که خوشگل هم رنگی شدههههه کوثر که فقط باید بره تو حمام با رنگ انگشتی کار کنه
مادر کوثر
27 آبان 91 7:01
آخییییییییییییییییی کفش دوزکشووووووووو من قربونه حرف زدنت شیرین زبون چه رقصی هم میکنه دختر بلا! کوثر هم یه بار یه کفش دوزک گیر آورده بود و چه بلاها که به سرش نیاورد. اما آخرش با هم بردیم آزادش کردیم
مادر کوثر
27 آبان 91 7:04
چه شعر بامزه ای خوندی عزیزم شعر مامان بزرگ هم عالی بود کوثر هم نسبت به من و باباش خیلی حساسه و همه عروسکا و نقاشی هاش یه مامان دارن و یه بابا!
مادر کوثر
27 آبان 91 7:08
راستی
یه پیشنهاد
محبت و نظرات تک خاله رو بیا تو وبلاگ خواهرزاده اش جبران کن


ما که همیشه ارادت داشتیم عزیز دل چشم حتما
مامان نیایش
28 آبان 91 12:04
سلام نیایش گلم چقدر ناز و خوشگلی خاله و خیلی هم باادب و باوقار البته از تربیت مامان خوبته واقعا قدر دختر گلت رو بدون ایشالا زیر سایه پدر ش و شما خوشبخت زندگی کنه . زیارت هم قبول خوش به حالتون که نزدیک امام رضایید هر وقت رفتید حرم التماس دعا


سلام ممنونم نظر لطفته خانمی محتاجیم به دعا
باران قلنبه
28 آبان 91 13:00
مامان اراد
5 آذر 91 2:29

نمیتونم بگم کدوم قشنگ بود ولی رقص و شعرش از همش قشنگتر بود.مرسی عزیزم.خدارو شکر.انشاالله همیشه زنده باشی دخمل ملوسم.
مامانی خوب منم میرم کلاس رانندگی. انشاالله موفق باشی.میبوسمتون.التماس دعا. امروز رفته بودیم روشن کردن شمع یکهو بی اختیار قیافه داداشت اومد جلوم .یادم افتاد ی عکس از عزاداریش با لباس مشکی گذاشته بودی.خدا رحمتش کنه.ی شمع ب یادش روشن کردم.


قربون محبتت مهربونم ممنونم از نظر لطفت به من و نیایش و ممنون که به یاد برادرم شمع روشن کردی واقعا ازت ممنونم خدا همه رفته ها رو بیامررزه و روحشون رو شاد کنه بازم ازت ممنون
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ثمره ی عشق می باشد