بـــــــــــزن دست قشــــــــــــنگ َ رو !
بالاخره اومدیم
پس یه نفس عمیق بکش
برو ادامه
حتما نفس عمیق بکشیـــــــــاااااا
با عرض پوزش از طولانی بودن این پست
و تشکر از همراهیتون
♥ بـــــــــــزن دست قشــــــــــــنگ َ رو !
عبارتیه که هر روز ، هر ساعت و هر لحظه که دخترکمون کار خوبی انجام میده به زبون میاره و ما هم (مخصوصا بابایی )آنچنان محکم می کوبیم دستا رو به هم که حال میکنه دخملی!البته بابایی خیلی دست قشنگ َ رو قشنگ تر میزنه !دیگه اینم از شاهکارای بابایی برای جلب رضایت و ایجاد انگیزه در دختری برای انجام به موقع همه کارهای خوبـــــــــــــه! البته گاهی به: دست قشنگ َ رو بزن دیگه ! و بزن اون دستای قشنگ رو ! تبدیل میشه توسط دخملی!
خب برای شروع، اونم بعد از یه مدت طولانی نیاز به یه مقدمه بود دیگهحالا بعد از چند وقت درگیری که همچنان ادامه دار هستش، وقتی پیدا کردم که کمی عقب افتادگی هامون رو جبران کنم نمیدونم الان کامل بشه یا نه ولی خب حالا محض دست گرمی ، بزن دست قشنگ َ رو برای مامانی
♥ بهتره از همون اول شروع کنم از روز عرفه که خیلی خوب بود و واقعا روز قشنگی شد برامون تونستیم بریم حرم چند وقتی بود که همش میگفتی دلم برای امام رضا تنگ شده و رفتیم و با وجود شلوغی خیلی زیاد بازم تونستیم بمونیم فقط آخراش دیگه خسته شده بودی...به یاد همه دوستامون بودیم توی حرم... فاطمه ی عزیزم وقتی فهمیدم همون روز حرم بودی چه قدر دلم سوخت که نتونستم ببینمت کاش زودتر خبر داده بودی...
دختر گلم نمیدونی چه قدر خوشحالم که الینای گلمون هم داره بهتر و بهتر میشه خدا رو صد هزار مرتبه شکر وقتی تو وبلاگ امیر حسین خوندم که فاطمه عزیزم از تولد دوباره اش نوشته، اینقدر اشک توی چشمام جمع شده بود از خوشحالی که هیچی نمیتونستم بنویسم به قول فاطمه ی عزیزم کاش اشک رو هم می تونستیم بنویسم خیلی خوشحالم برات منا جان ، روز عرفه توی حرم ، لابه لای نیایش ِ قشنگ امام حسین خیلی یاد الینا هم بودم به خدا ....خدایا شکر ....شکر
♣با خوب شدن سرما خوردگی دختری کم کم نشونه های مریضی در مامان هم ظاهر شد و چند روزی بد جوری افتاده بودم در همین حین بعد از 4 سال باید دوباره میرفتم سر کلاس وای که چه قدر خسته کننده بود کلاس های آیین نامه و از اون بدتر کلاس های فنی!یه چیزایی میگفت که ادم حس میکرد اومده کلاس آمادگی برای مکانیک شدن ! بگذریم خب لازمه دیگه قسمت فنی ماشین رو هم بشناسی اما کی یادش میمونه همه کلاس ها هم بعد از ظهر ها بود و منم همش نگران اینکه توی این رفت و آمد ها توی هوای سرد تو سرما نخوری که بازم مجدد نشونه های سرما خوردگی ظاهر شد ولی اینبار خفیف تر... در همین حین و بین درگیر بنایی حموم خونه هم شده بودیم بالاجبار چون متوجه شدیم که دیوار اتاقت البته داخل کمد دیواری نم برداشته و مجبور شدیم تا قبل از سردی هوا و بارندگی ها کل حموم رو بکوبیم و دوباره هم کفِش ایزوگام بشه و هم دوباره کاشی بشه کل حموم ،خدا رو شکر الان که سر و سامون گرفته خیلی بهتر شده و تو هم خیلی خوشت اومده از حموم نو!!!البته چیزی که باعث شد اینقدر کارش طول بکشه تبدیل توالت فرنگی قبلی به توالت ایرانی بود !چون توالت ایرانی توی حیاط بود و توی هوای سرد رفتنش برای تو مشکل بود و دیگه دلت نمیخواست از لگن هم استفاده کنی خب بزرگ شدی ما شاالله قربونت برم خلاصه که این مراحل کم کم با موفقیت سپری شد و منم که چند روزی رو مجبور بودم خونه نباشم خیلی دلم برای اینجا و نوشتن برای تو و سر زدن به دوستامون تنگ شده بود چند باری هم که اومدم سر زدم به دوستای گلمون ولی نمیشد که بنویسم البته خب سرم به خوندن آئین نامه گرم بود و امتحان فنی و آئین نامه هم که توی دو روز جدا بود خدا رو شکر قبول شدم همون بار اول ولی بعدش فهمیدم که این امتحان هایی که دادیم اصلی نبوده و اصلـــــــــــــــــــــیش مونده هنوز اینا برای شروع کلاس های عملی نیاز بوده یعنی مقدماتی بوده !!!!و از روز یکشنبه بعد از عید غدیر هم کلاس های عملی یعنی همون 20 ساعت آموزشی شروع شد
و ادامه داره تقریبا هر روز دارم می رم به جز 5 شنبه میدونی خب گفتم با خودم حالا که تو میری مهد منم توی خونه تنها نمونم و کارا ی عقب افتاده ام رو انجام بدم مثل همین گواهینامه گرفتن !بالاخره ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه است دیگه نه!...البته من 15 مهر ثبت نام کردم ولی شانس من نمیدونم سیستماشون چه مشکلی یه هو پیدا کرد که از 7 آبان کلاس ها شروع شد در هر صورت که فعلا باید ادامه بدیم تا ببینیم خدا چی میخواد هر چند امتحان تو شهری هم خورده به تعطیلات تاسوعا و عاشورا (چون اینجا فقط شنبه ها امتحان تو شهری هست برا ی خانوم ها ) و احتمالا با تاخیر برگزار میشه یعنی احتمالا بشه 11 آذر... امیدوارم به یمن 11 آذر بودنش که تولد دختر نازم نیروانا هستش منم قبول شم یا اگرم رد شدم بار اول خیلی مفتضح نباشه!اینقدر که بد شنیدم از این اخلاق افسرها خدا به خیر کنه منم که حســـــــــــــــــــــــــاس !یه وقت روحیه ام آسیب نبینه
تو هم از وقتی من میرم به قول خودت کلاس یانندگی!میگی مامان کی مهدم تموم میشه منم می خوام برم کلاس آموزش یانندگی!!!!!!قربونت برم این روزا خیلی علاقه ات بیشتر شده به مهد رفتن البته از اول علاقه ی زیاد خودت باعث شد بذارمت، اما روز به روز داره این علاقه بیشتر میشه خدا کنه برات واقعا مفید باشه هنوز هم دو دلم که تمیدید کنم این مدت سه ماه رو یا نه نمیدونم امید به خدا ببنیم چی میشه
♥روز عید غدیر هم برامون یه روز خیلی قشنگ و عزیز شد تونستیم بازم دیدارها رو تازه کنیم و دوستای نازنینمون رو ببیینیم یعنی فریبای عزیز و نیروانای گلم ، چه قدر دلتنگشون بودیم وقتی از کلاس اومدم بیرون و اس ام اس شو دیدم خیلی هیجان زده شدم که دیدم نوشته همین جور یه هو ظرف یه بعد از ظهر تصمیم گرفتیم و بلیط گرفتیم و هو هو چی چی داریم دشت رو پشت سر میذاریم به عشق دیدن عزیزامون ،به عشق دیدن شما....وای چه قدر هیجان انگیزه همچین یه هو قصد سفر کردن و برا ی ما هم دیدن دوباره ی دوستان و چه قدر خوش گذشت جای همه دوستان خالی ...همون کلوپ پاندا قرار گذاشتیم و خاطره ی قشنگی دوباره برامون رقم خورد ...دلم می خواست شرح مبسوط به همراه عکس های زیباش رو به قلم دلنشین فریبای مهربونم بخونید (البته وقتی که تونست آپ کنه !) آخه نیروانای گلم هم مثل شما دوباره سرما خورده و فریبای عزیز هم می گفت شاید به زودی نتونه آپ کنه امید وارم دختر گلم زودتر خوبه خوب بشه و مامانیش هم بتونه بازم بنویسه برامون ممنونم ازت دوست نازنینم که مثل همیشه پر از انرژی مثبت اومدی و دلامون شاد شد ممنونم از محبت های خالصانه ات دوستتون دارم عزیزای دل به امید دیدار دوباره...
بابا حامد مهربون که بعد به ما ملحق شدن زحمت آوردن دوربین رو کشید و فریبا جون هم زحمت عکس گرفتن رو.... آخه من تا اومدم یه عکس بگیرم دوربین خاموش شد و شارژ تموم کرد با اینکه شارژش کرده بودم اما باطریش مشکل داشتهمین یه عکس رو دارم یادگاری که داشتین با آهنگ دست میزدین و می رقصیدین...آخه قرار بود ساعت 2 مراسم پرواز بادبادک ها باشه محیط بیرونی کلوپ ، با یه پیامک خبر داده بودن که جشنواره پرواز بادبادکها روز عید اونجاست و وقتی به فریبا جونم گفتم استقبال کرد و گفت که حتما به موقع بریم هر چند که نشد بادبادکی درست کنیم چون فکر میکردیم وسایلی برامون تهیه کردن-طبق گفته ی خودشون-که اینجور نشد متاسفانه ولی از همون کایت هایی هم که اونجا فروخته میشد! گرفتیم و همونم باعث شد هیجان هوا کردن بادبادک رو بازم تجربه کنیم ...خیلی خوش گذشت و تجربه خوبی بود کنار هم کنار همه پدر و مادرای شاد که شادی کوچولوهاشون رو می خوان، خیلی بهتون خوش گذشت گل های ناز همیشه لباتون خندون و تنتون سالم باشه
♣ از دلبری های دخملی هم اگه بخوام بگم این روزا حسابی شده دخمل بابایی :یعنی انگار فقط یه دختر و یه بابا توی این دنیاست ...یه چی میگم یه چی میشنوید خوش به حال بابایی شده حسابی آخه دختری کم نمیذاره براش خب البته که فقط باباییه که می تونه یه اسب خوب باشه حتی بهتر از اسب موزیکالش و اگه یه وقتی هم آب و علف بخواد حتما براش میاره بعد ازش سواری میگیره ! بابایی هم از اون اسباستاااااااااااااااا اگه فقط میشد از کارای این دو تا فیلم تهیه کنم بذارم اینجا ، اونوقت خـــــــــــــوب باز میشد مطلبخدا سایه ی این اسب نجیب !-ببخشید اشتباه شد-سایه ی بابایی گل و مهربون رو رو سرمون نگه داره همیشه دوستت داریم
دیشب همش به بابا میگفتی داداشی!!!!!می گفتی داداش جونم ، داداشی بیا پیشم من تنهام!اینقدر خودت رو برای بابا لوووووووووووس میکنی که خدا میدونه حالا من مونده بودم چرا میگی داداشی ؟!بهت میگم تو میدونی داداش یعنی چی میگی نه!!!!میگم پس چرا به بابا میگی داداش ؟باید بگی بابا.... اونوقت برگشتی میگی حالا امروز داداش باشه باز یه وقته دیگه بابا باشهاینم یه جورشه دیگه ، خیلی شیرین زبونی میکنی دخملی تا جایی که حافظه ام یاری کنی برات مینویسم الهی همه لحظه های عمرت شیرین باشه عسلم قربون این خوابیدنت که به خودم رفته!
♠خیلی عاشق بپر بپر هستی و تا بتونی می پری از روی مبل از روی تخت هر جایی که یه کم بالا تر باشه می خوای بپری پایین اما همین جوری الان داشتی بپر بپر میکردی خیلی بامزه و اومدی پیشم خودت رو لوس کردی و میگی مامان من یه یَبیت کوچولو هستم بهم هویج میدی خیلی گشنمه!!! rabbit (خرگوش )رو توی مهد یاد گرفتی...
♥ عاشق رنگ انگشتی هستی و چه قدر هم زود تمومش میکنی دیگه همه چی رو رنگ میکنی باهاش ولی خب اشکالی نداره تا دلت می خواد رنگ کن دلبرکم ، یه روز دیدم بالاخره صورتت رو هم رنگ کردی آخه خیلی دوست داشتی ولی تا حالا نشده بود صورتت رو برات نقاشی یا رنگ کنم اینبار خودت دست به کار شده بودی البته قبلش ازم اجازه گرفتی اینقدر ناز کرده بودی خودت رو اینجا هنوز خوبه خوب نشده بودی یه کم تب داشتی بهم میگی مامان میشه یه کم رو صورتم رو رنگ کنم فقط یه کم قول میدم وای دلم می خواست بگم هر چه قدر میخوای رنگ کن اینقدر ناز اجازه میگیری ولی واقعا نمیدونستم ضرری داره یا نه فکر نمیکنم بی ضرر باشه حالا هر رنگی می خواد باشه....
♥بهم میگی :مامان بیا رو صورتم نقاشی بکش ولی حواست باشه موش نکشی ها آخه نیروانا جون می ترسه اون بچه هه مثه موش شده بود نیروانا ترسید گریه کرد .... تو منو شکل پروانه کن (این قضیه بر میگرده به همون روز که با نیروانا جون توی کلوپ پاندا مشغول بازی بودید که دخترکی که رو صورتش نقاشی شده بود به جمع دو نفره تون اضافه شد و موجبات ترس و ناراحتی نیروانا رو فراهم کرد و مامانش هم به گریه های نیروانام می خندید ای وای من ،چه قدر طفلی اذیت شد و اونوقت مامانه می خندید!!!!!)
♠ میدونی هر چی نیروانای گلم از قیافه های عجیب غریب خوشش نمیاد تو هم اصلا صورت اخمو دوست نداری حالا مال هر کی می خواد باشه از مامان و بابا بگیر تــــــــــــــــا angry bird !!!!اینقدر بدت میاد ازش ، می خواستم برات کفش بگیرم یه کفش صورتی و سفید بود که خودت این رنگی می خواستی از ویترین که آورد داد دستمون میگی : نه اینو نمیخوام این پرنده هه اخمو و عصبانیه
وقتی هم که دارم برات مسواک میزنم می گی مامان اخم نکن بخند ، آخه هواسم نیست بعضی وقتا که تو فکرم بهم میگی چرا اخم میکنی مامان بخند...فدات شم مهربونم
♠ همش میری سراغ چمدون کوچولوت و لباس هایی که برات کوچیک شده رو برمیداری و می پوشی این لباس رو هم خودت تنهایی تنت کرده بودی من توی اتاق بودم و اومدی پیشم گفتی مامان ببین چه خوشگل شدم مثه عیوس خانوما شدم می خوام حالا برقصم ....و همین جور بی دنگ دنگیدی و بی ساز رقصیدی کلی کیف کردم از رقصیدنت و شادیت
♥ داشتم با موبایلم ور میرفتم و مشغول بودم تو هم داشتی لگو بازی میکردی که یه هو بهم گفتی مامان دستا بالا یالا دستا بالا سرم رو بالا گرفتم و اینو دیدم ! بله یه اسلحه لگویی!!! فقط نمیدونم چرا از همه جا تفنگ درست کردی !ولی خیلی باحاله خودمونیمـــــــاااااا
♣روز جمعه هوا نسبتا گرم بود و بعد مدت ها رفتی تو حیاط ، بابا داشت درخت های باغچه رو هرس میکرد و تو هم پیشش بودی بعد اومدی پیشم و میگی مامان ببین یه کفش دوزک پیدا کردم که باهام دوست شده قربون این حرف زدنت برم من ...گرفتیش رو انگشتت و میگی بیا ازش عکس بگیر ببین چه قد نازه ... بعد از اینکه عکس گرفتم میگم خب حالا برو آزادش کن بره خونه شون شروع کردی به گریه اونم چه گریه ای ....میگی نه می خوام خودم ازش مراقبت کنم!فرزند خودمه!!!!!!بهت گفتم : یعنی حرف زدنت منو کشته، گفتی مامان حرف بدی زدی کشتن خوب نیست !من ناراحت شدم ازم معذرت خواهی کن!!!!راست میگی حق با تو ِ مثل همیشه فدات شم
وقتی بهت گفتم که خودش مامان و بابا داره و نگرانش میشن انگار که خودت رو بذاری جای اون با بغض گفتییعنی بازم میاد پیشم ؟!گفتم آره مامان بازم میاد و تو هم با خیال راحت رفتی تو حیاط که راهیش کنی خونه شون !چند دقیقه بعد اومدی تو میگیمامان کفش دوزکه خودش نمیره خونه شون به خدا من ولش کردم!
حس مادرانه ات خیلی ظهور پیدا کرده به هر کسی مادرانه محبت میکنی و می خوای که مواظبش باشی حالا می خواد یه کفش دوزک باشه یا عروسک یا یه نی نی واقعی !
♥بهم میگی مامان من دوست دارم یه نی نی داشته باشم بهش شیر بدم ...میگم ایشالا بزرگ که شدی مامان میشی و به نی نیت شیر میدی باز میگی : نه همین الان می خوام نی نی داشته باشم خب تو که مامانی الان یه نی نی بیار برای من ، من بهش شیر بدمبهت میگم عزیز دلم هر کی که بچه بیاره خودش باید به بچه اش شیر بده نه کس دیگه اونوقت تو چشمام نگاه میکنی و با یه لحن خیلی با مزه در حالی که چشمات رو چپ و راست میکنی میگی: حالا می رم به خاله میگم ببینم چی میگه!!!!!!!!!قابل توجه تک خاله نیایش جونی ! آخرش هم رضایت دادی که هر وقت خاله نی نی آورد تو بهش شیر بدی_ البته با شیشه_ من فدای اون آرزوهات
♣مامان جون داشت عکس های کوچولویی های ماها رو نشونت میداد و میگفت این مامانته وقتی کوچولو بوده می گفتی نه مامان من از اول همین شکلی بوده!مامان جون بهت گفت از اولی که تو دیدیش این شکلی بوده اینا عکس های بچگیشه و تو هم قانع نمیشدی و همش میگفتی نه مامان من چشماش درشته، تنش نازه ،پیشونیش هم نرمه!!!!!!!!!!یعنی من هر چی فدات شم کمه نازدونه
♥اومدی تو بغلم و شروع کردی به شعر خوندن برای من ، اونم چه شعری واقعا معرکه بود مخصوصا خنده های بعدش که حسابی حالم رو جا آورد خیــــــــــلی با حــــــــــالی شاعر کوچولو :
مامانیه ناز ِمن تنها نشسته!
دلم براش می سوزه ،دلش شکسته!!
نــــــــــــــه دستش شکسته!!!
اگه بوسش کنم خوب میشه فردا!!!!
هه هه ،هه هه ،هه هه ،هه
به مامان جون شاعر هم درخواست یه شعر رو دادی گفتی یه شعر بگو که مامان و بابا و بچه شون با همه بچه های دیگه و مامان و بابا ها شاد باشن می تونی در بیاری!!!؟مامان جونم که تو رو خیلی دوست داره و از این حرفت مخصوصا جمله ی آخرش خیلی خوشش اومده بود ،برات این شعر رو سرود:
آی پدرا ، آی مادرا ،با بچه ها بازی کنین
توی خونه خوشحال باشین ،احساس آزادی کنین
آی بچه ها گوش بکنین حرف مامان و بابا رو
اونا می خوان خوبی تونو ، کارای بنیادی کنین
از اون دورا صدا می یاد ،آی آدما خوشحال باشین
نیایشم اینو میگه همه با هم شادی کنین
ببخشید که این پست اینقدر طولانی شد و خسته شدید ممنون از نگاه های قشنگ و با حوصله تون دوستای گل و همیشه همراه
دوستتون داریم
♥ برای حسن ختام هم یه تبریک تولد برای دوست عزیزمون پریسای گل که دوساله شده : 17 آبان تولد این دختر گل بود ببخشید با تاخیر تبریک گفتم عزیزم تولدت مبارک ، مریم عزیز براتون آرزوی بهترین ها رو دارم همیشه کنار هم شاد باشید و سلامتلبات همیشه خندون پری کوچولو عزیزم هدیه ی من برات یه دنیا عشقه