عروسک من،عزیز دلمی
عروسک قشنگ من فدات شم که روز به روز داری بزرگ تر و خانوم تر و شیرین تر میشی دیگه شیرین زبونی هات اینقدر زیاده و هر لحظه یه چیز بامزه از خودت در میاری که من دیگه نمیتونم همش رو ثبت کنم فقط سعی میکنم به قول بابایی لذت ببرم همون لحظه از بودن با تو
خـــــــوب یاد گرفتی دلبری کنی مخصوصا برای بابایی کلی ناز میکنی و دل می بری و شدی دخمل بابابابایی بهت یاد داده که لب پایینی ات رو بدی جلو و براش ناز کنی و اونم هی قربونت بره آخه خیلی ناز میشی
یه شب که توی بغل بابا در حالی که داشتین با هم عشق بازی میکردین خوابت برد بابا از بس ذوق کرده بود نمی دونست چه کار کنه حاضر نبود تو رو از تو بغلش پایین بذاره و همش با ذوق بهم میگفت نمیدونی زهره چه جوری خوابید تو بغلم ،همش داشت با نوک بینی ام بازی میکرد و صدا در می آورد و بعد آروم چشاش رو گذاشت رو هم و خوابید...
واااااای اگه بدونی نیایش ،بابا چه ذوقی کرده بود... بابایی عاشـــــــــــــــقته شوپول بلای بابا (تکه کلام بابایی مخصوص دخملی)
بابایی از ماشین پیاده شده و تو اومدی جای بابا نشستی و در حالی که داری زیر پات رو نگاه میکنی با یه حالت خاص که مخصوص خودته چشات رو گرد کردی مثلا تعجب کردی با ناز میگی :مــــــــــــــامـــــــــــــــــان میگــــــــم مگه بابا سه تا پا دایه؟؟!!؟
خیلی خنده ام گرفته بود از این شیطونی هات خیلی بلایی به خدا ،بهت میگم نه مامان با دو تا پاش سه تا کار رو میکنه و داشتم همین جوری میخندیدم و تو هم خنده ات گرفته بود و برات توضیح دادم که مال چیه اون سه تا جای پا! و تو هم همش میگفتی من دوست ندارم بابا ترمز کنه آخه من میفتم که
خیلی جالبه یه مدت اصلا سراغ نقاشی نمیری بعد یه هو میری دفترت رو برمیداری و شروع میکنی به نقاشی کشیدن ... من رو صدا زدی میگی مامان بیا ببین چه دیــــــــَختی(درخت) کشیدم به به !
آفرین دخمل نازم
همش دوست داری طبق معمول همیشه من باهات کلی بازی کنم ،کلـــــــی رو همیشه با تاکید خاصی میگی و راضی نمیشی به کم...به توصیه خانم روانشناس بازی با شما کوچولوها بهترین کار و بهترین روش برای تقویت اعتماد به نفس و رشد روحی و خلاقیتتونه و باید تا جایی که وقتمون اجازه میده باهاتون بازی کنیم و منم سعی کردم باهات بازی های تخیلی بکنم آخه خیلی دوست داری مثلا فرض میکنیم توی حال یه رودخونه است و بالش ها هم صخره و سنگ ...از روی سنگ ها می پریم و بازی میکنیم و مراقبیم توی آب نیفتیم خیلی دوست داری یا مثلا سوار هواپیما میشی و میری سفر ،هر وقت هم ازت میپرسم کجا می خوای بری میگی شمال می خوام برم دریا و جنگل فدات شم عزیزم خدا کنه بتونیم امسال هم بریم هنوز معلوم نیست...خلاصه که کلــــــــی بازی میکنیم و بعدش بهت میگم میشه برم سراغ کار خودم تو هم که هیچ وقت راضی نمیشی بهت میگم با عروسکهات یه کم بازی کن میگی نمیشه آخه اونا که حرف نمیزنن اونا که نمی پرن !
دیروز هم عروسک خرسی ات رو نشونده بودی رو صندلی کوچولوی خودت و من رو صدا زدی میگی : مامان بیا پشت این صندلی قایم شو به جای خرسی حرف بزن آخه می خوام بهش هدیه بدم!
منم طبق دستور شما عمل کردم و پشت یه صندلی 50 سانتی می خواستم قایم شم شال گردن خرسی رو باز کرده بودی و براش کادو کرده بودی و دادی بهش گفتی بیا برات سوغاتی گرفتم از شمال!
و از ذوق کردن خرسی ات کلی ذوق کردی فدات شم عروسک نازم
سعی میکنم خیلی بیشتر برات وقت بذارم برای بازی کردن باهات عزیزم هم دلم نمیاد که از وقت تو بزنم برای وبلاگت!هم دلم نمیاد وبلاگت رو به روز نکنم مخصوصا با حضور دوستای خوبی که همیشه بهمون لطف دارن و مایه دلگرمیم هستن باید یه برنامه ریزی درست و حسابی کنم مگه نه
خواب معصومانه عشق 2 در ادامه
در ادامه ی جریان مستقل شدنت برای خواب که توی پست قبلی توضیح دادم شب هایی که خودت تمایل داری توی اتاق خودت بخوابی منم تشویقت میکنم و تو هم خیلی دوست داری آخه با خودم که خوب فکر کردم دیدم حالا که خودت پیشنهادش رو دادی نباید فرصت رو از دست بدم و حتما باید کاری کنم که عادت کنی کم کم به جدا شدن برای خواب هر چند که برای خودم سخته و شبا خوابم نمیبره!ولی دارم سعی ام رو میکنم ...
دیشب بازم توی اتاق خودت خوابیدی ولی این بار ،من بعد از اینکه خوابت برد بلند شدم و رفتم توی اتاق خودم آخه به خودم قول داده بودم که پیشت نخوابم نه به خاطر تو به خاطر خودم فقط!
بابایی هم طفلی با اینکه خوابش برده بود ولی انگار به خودش سپرده بود که من اومدم بیدار شه و گفت اگه ناراحتی برو پیشیش منم رفتم تو بغلش خوابیدم و گفتم نه نمیرم هیچی نمیشه ....هیچی نمیشه رو خیلی یواش گفتم چون ته دلم یه کم نگرانت بودم که یه وقت سرت به شیشه کمدت یا لبه ی تختت یا دیوار بخوره یا پتو رو پس کنی از روت یا نصفه شب بیدار بشی و بترسی ...
بابایی که مثل همیشه زود خوابش برد منم پشتم رو کرده بودم به تخت خالی ات که کنار تختمونه تا باز هوس نکنم بیام پیشت بخوام
خدایا کی از دست این نگرانی های مادرانه راحت میشم فکر کنم تا وقتی زنده باشم این نگرانی ها هم جزیی از وجودم باشه
دورت رو پر از عروسک کرده بودم و زیر تختت هم تشک پهن کردم و تو هم گفتی مامانی این رو برای خودت پهن میکنی گفتم نه برای اینکه اگه یه وقت از روی تخت افتادی بیفتی رو تشک و تو هم گفتی یعنی تو پیشم نمیمونی؟گفتم چرا من می مونم تا خوابت ببره و تو هم گفتی آخ جون و همش خودت رو از روی تخت مینداختی پایین و میگفتی ببین من غلت زدم و افتادم پایین مثلا!بازی ات گرفته بود ساعت 12 شب ....بعد یه هو گفتی خب مامانی اینجویی که بازم میفتم یوی تو!
نمی خواستم بهت بگم که من اینجا نمیخوابم چون مطمئن بودم اگه بگم خوابت نمیبره و گفتم من اون طرف تر میخوابم
برات قصه گفتم ،شعر خوندم لالایی که دوست داری رو خوندم(لالایی که اون وقتا که توی دلم بودی گوش میکردم خیلی... )و تو خوابیدی ...
و امتحان سخت من شروع شد می خواستم ببینم واقعا چه قدر میتونم بی خیال باشم ولی تا ساعت 2 خوابم نبرد اومدم بهت سر زدم دیدم همه چی رو به راهه دوباره رفتم خوابیدم تا 5 ،سنسور هام رو زیادی تقویت کرده بودم با کوچکترین صدایی ازت از جا می پریدم بعد می فهمیدم که خوابی نمیدونم چرا توی خواب حرف میزدی برای نماز صبح که بیدار شدم (البته از صدای تو بیدار شدم ولی داشتی تو خواب حرف میزدی)اومدم دوباره پیشت یه کمی احساس کردم اتاقت سرد شده می دونی اخه هوای الان خیلی بده روزا گرم و شبا سرده و اختلاف دمای شب و روز خیلی زیاده نه جوریه که گرمایش رو راه بندازی و هم اینکه اگه پتو از روت پس بره قطعا سرما میخوری...حالا که خدا رو شکر حالت بهتره آخه سرما خوردگی داشتی ولی بهتری فقط بینی ات گرفته .می خواستم دم صبح بیارمت اتاق خودمون ترسیدم صبح که بیدار بشی ناراحت بشی و یا گریه زاری کنی که چرا توی اتاق خودت نیستی ،روت رو پوشوندم و یه کم پیشت موندم و بعدش رفتم خوابیدم تا 8 که بابایی می خواست بره بیدار شدم اومدم پیشت و تو هم 8 و نیم بیدار شدی حالا جدا از بحث جدایی مون برای خواب نمیدونم با این هوای بی خود چه کار کنم؟چون پتو روت نگه نمیداری و اتاقت هم نصفه شب سردتر از اتاق ما میشه ،چون متاسفانه آفتاب گیر نیست ،فکر کنم باید لباس گرم تر تنت کنم شبا!؟خلاصه اینکه دیشب تا صبح تونستم طاقت بیارم دور از تو بخوابم البته بهتره بگم دور از تو باشم چون خوابم که نبرد!
خیلی دوستت دارم عروسک ملوسم
ممنونم از دوستای خوبمون که وقت میذارن و همیشه با نظرات خوشگلشون همراهیمون میکنن
دوستتون داریم حســــــــــابی