نیایش عزیزمنیایش عزیزم، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 26 روز سن داره
امیرعلی جونامیرعلی جون، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 7 روز سن داره

ثمره ی عشق

عروسک من،عزیز دلمی

1391/6/26 12:43
نویسنده : مامانی
2,136 بازدید
اشتراک گذاری

 عروسک قشنگ من فدات شم که روز به روز داری بزرگ تر و خانوم تر و شیرین تر میشی دیگه شیرین زبونی هات اینقدر زیاده و هر لحظه یه چیز بامزه از خودت در میاری که من دیگه نمیتونم همش رو ثبت کنم فقط سعی میکنم به قول بابایی لذت ببرم همون لحظه از بودن با تو قلب

خـــــــوب یاد گرفتی دلبری کنی مخصوصا برای بابایی کلی ناز میکنی و دل می بری و شدی دخمل بابامژهبابایی بهت یاد داده که لب پایینی ات رو بدی جلو و براش ناز کنی و اونم هی قربونت بره آخه خیلی ناز میشی 

یه شب که توی بغل بابا در حالی که داشتین با هم عشق بازی میکردین خوابت برد بابا از بس ذوق کرده بود نمی دونست چه کار کنه حاضر نبود تو رو از تو بغلش پایین بذاره و همش با ذوق بهم میگفت نمیدونی زهره چه جوری خوابید تو بغلم ،همش داشت با نوک بینی ام بازی میکرد و صدا در می آورد و بعد آروم چشاش رو گذاشت رو هم و خوابید...بغل

 واااااای اگه بدونی نیایش ،بابا چه ذوقی کرده بود... بابایی عاشـــــــــــــــقته شوپول بلای بابا (تکه کلام بابایی مخصوص دخملی)زبان

بابایی از ماشین پیاده شده و تو اومدی جای بابا نشستی و در حالی که داری زیر پات رو نگاه میکنی با یه حالت خاص که مخصوص خودته چشات رو گرد کردی مثلا تعجب کردی با ناز میگی :مــــــــــــــامـــــــــــــــــان میگــــــــم مگه بابا سه تا پا دایه؟؟!!؟نیشخند

خیلی خنده ام گرفته بود از این شیطونی هات خیلی بلایی به خدا ،بهت میگم نه مامان با دو تا پاش سه تا کار رو میکنه و داشتم همین جوری میخندیدم و تو هم خنده ات گرفته بود و برات توضیح دادم که مال چیه اون سه تا جای پا! و تو هم همش میگفتی من دوست ندارم بابا ترمز کنه آخه من میفتم کهچشمک

خیلی جالبه یه مدت اصلا سراغ نقاشی نمیری بعد یه هو میری دفترت رو برمیداری و شروع میکنی به نقاشی کشیدن ... من رو صدا زدی میگی مامان بیا ببین چه دیــــــــَختی(درخت) کشیدم به به !از خود راضی

آفرین دخمل نازم تشویق

همش دوست داری طبق معمول همیشه من باهات کلی بازی کنم ،کلـــــــی رو همیشه با تاکید خاصی میگی و راضی نمیشی به کم...به توصیه خانم روانشناس بازی با شما کوچولوها بهترین کار و بهترین روش برای تقویت اعتماد به نفس و رشد روحی و خلاقیتتونه و باید تا جایی که وقتمون اجازه میده باهاتون بازی کنیم و منم سعی کردم باهات بازی های تخیلی بکنم آخه خیلی دوست داری مثلا فرض میکنیم توی حال یه رودخونه است و بالش ها هم صخره و سنگ ...از روی سنگ ها می پریم و بازی میکنیم و مراقبیم توی آب نیفتیم خیلی دوست داری یا مثلا سوار هواپیما میشی و میری سفر ،هر وقت هم ازت میپرسم کجا می خوای بری میگی شمال می خوام برم دریا و جنگل فدات شم عزیزم خدا کنه بتونیم امسال هم بریم هنوز معلوم نیست...خلاصه که کلــــــــی بازی میکنیم و بعدش بهت میگم میشه برم سراغ کار خودم تو هم که هیچ وقت راضی نمیشی بهت میگم با عروسکهات یه کم بازی کن میگی نمیشه آخه اونا که حرف نمیزنن اونا که نمی پرن !ناراحت

دیروز هم عروسک خرسی ات رو نشونده بودی رو صندلی کوچولوی خودت و من رو صدا زدی میگی : مامان بیا پشت این صندلی قایم شو به جای خرسی حرف بزن آخه می خوام بهش هدیه بدم!مژه

منم طبق دستور شما عمل کردم و پشت یه صندلی 50 سانتی می خواستم قایم شم ابروشال گردن خرسی رو باز کرده بودی و براش کادو کرده بودی و دادی بهش گفتی بیا برات سوغاتی گرفتم از شمال!زبان

و از ذوق کردن خرسی ات کلی ذوق کردی فدات شم عروسک نازمماچ

سعی میکنم خیلی بیشتر برات وقت بذارم برای بازی کردن باهات عزیزم هم دلم نمیاد که از وقت تو بزنم برای وبلاگت!هم دلم نمیاد وبلاگت رو به روز نکنم مخصوصا با حضور دوستای خوبی که همیشه بهمون لطف دارن و مایه دلگرمیم هستن باید یه برنامه ریزی درست و حسابی کنم مگه نهمتفکر

niniweblog.com

 خواب معصومانه عشق 2 در ادامهمژه

در ادامه ی جریان مستقل شدنت برای خواب که توی پست قبلی توضیح دادم شب هایی که خودت تمایل داری توی اتاق خودت بخوابی منم تشویقت میکنم و تو هم خیلی دوست داری آخه با خودم که خوب فکر کردم دیدم حالا که خودت پیشنهادش رو دادی نباید فرصت رو از دست بدم و حتما باید کاری کنم که عادت کنی کم کم به جدا شدن برای خواب هر چند که برای خودم سخته و شبا خوابم نمیبره!ولی دارم سعی ام رو میکنم ...

دیشب بازم توی اتاق خودت خوابیدی ولی این بار ،من بعد از اینکه خوابت برد بلند شدم و رفتم توی اتاق خودم آخه به خودم قول داده بودم که پیشت نخوابم نه به خاطر تو به خاطر خودم فقط!

بابایی هم طفلی با اینکه خوابش برده بود ولی انگار به خودش سپرده بود که من اومدم بیدار شه و گفت اگه ناراحتی برو پیشیش منم رفتم تو بغلش خوابیدم و گفتم نه نمیرم هیچی نمیشه ....هیچی نمیشه رو خیلی یواش گفتم چون ته دلم یه کم نگرانت بودم که یه وقت سرت به شیشه کمدت یا لبه ی تختت یا دیوار بخوره  یا پتو رو پس کنی از روت یا نصفه شب بیدار بشی و بترسی ...

بابایی که مثل همیشه زود خوابش برد منم پشتم رو کرده بودم به تخت خالی ات که کنار تختمونه تا باز هوس نکنم بیام پیشت بخوامخجالت

خدایا کی از دست این نگرانی های مادرانه راحت میشم فکر کنم تا وقتی زنده باشم این نگرانی ها هم جزیی از وجودم باشه

دورت رو پر از عروسک کرده بودم و زیر تختت هم تشک پهن کردم و تو هم گفتی مامانی این رو برای خودت پهن میکنی گفتم نه برای اینکه اگه یه وقت از روی تخت افتادی بیفتی رو تشک و تو هم گفتی یعنی تو پیشم نمیمونی؟گفتم چرا من می مونم تا خوابت ببره و تو هم گفتی آخ جون و همش خودت رو از روی تخت مینداختی پایین و میگفتی ببین من غلت زدم و افتادم پایین مثلا!بازی ات گرفته بود ساعت 12 شب ....بعد یه هو گفتی خب مامانی اینجویی که بازم میفتم یوی تو!

نمی خواستم بهت بگم که من اینجا نمیخوابم چون مطمئن بودم اگه بگم خوابت نمیبره و گفتم من اون طرف تر میخوابم

برات قصه گفتم ،شعر خوندم لالایی که دوست داری رو خوندم(لالایی که اون وقتا که توی دلم بودی گوش میکردم خیلی... )و تو خوابیدی ...

و امتحان سخت من شروع شد می خواستم ببینم واقعا چه قدر میتونم بی خیال باشم ولی تا ساعت 2 خوابم نبرد اومدم بهت سر زدم دیدم همه چی رو به راهه دوباره رفتم خوابیدم تا 5 ،سنسور هام رو زیادی تقویت کرده بودم با کوچکترین صدایی ازت از جا می پریدم بعد می فهمیدم که خوابی نمیدونم چرا توی خواب حرف میزدی برای نماز صبح که بیدار شدم (البته از صدای تو بیدار شدم ولی داشتی تو خواب حرف میزدی)اومدم دوباره پیشت یه کمی احساس کردم اتاقت سرد شده می دونی اخه هوای الان خیلی بده روزا گرم و شبا سرده و اختلاف دمای شب و روز خیلی زیاده نه جوریه که گرمایش رو راه بندازی و هم اینکه اگه پتو از روت پس بره قطعا سرما میخوری...حالا که خدا رو شکر حالت بهتره آخه سرما خوردگی داشتی ولی بهتری فقط بینی ات گرفته .می خواستم دم صبح بیارمت اتاق خودمون ترسیدم صبح که بیدار بشی ناراحت بشی و یا گریه زاری کنی که چرا توی اتاق خودت نیستی ،روت رو پوشوندم و یه کم پیشت موندم و بعدش رفتم خوابیدم تا 8 که بابایی می خواست بره بیدار شدم اومدم پیشت و تو هم 8 و نیم بیدار شدی حالا جدا از بحث جدایی مون برای خواب نمیدونم با این هوای بی خود چه کار کنم؟چون پتو روت نگه نمیداری و اتاقت هم نصفه شب سردتر از اتاق ما میشه ،چون متاسفانه آفتاب گیر نیست ،فکر کنم باید لباس گرم تر تنت کنم شبا!؟خلاصه اینکه دیشب تا صبح تونستم طاقت بیارم دور از تو بخوابم البته بهتره بگم دور از تو باشم چون خوابم که نبرد!

خیلی دوستت دارم عروسک ملوسم

ممنونم از دوستای خوبمون که وقت میذارن و همیشه با نظرات خوشگلشون همراهیمون میکنن

دوستتون داریم حســــــــــابیقلب

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (28)

الهه مامان یسنا
26 شهریور 91 18:27
نیایشم تولدت داره نزدیک میشه خوشگل خانم همینطوری دلبری کن تا من دیگه طاقتم تموم بشه و بیام بخورمت عزیز دل. کاش نزدیک هم بودیم مثلا توی شهر تا یسنا هم یه دوست خوب مثل تو داشت دختر نازنین
یه چیز جالب زهره جون امروز یه نفر واسم نظر گذاشته بود با این اسم : زهره مامان نیایش!!! اول فکر کردم خودتی ولی بعد که وبلاگش رو باز کردم دیدم یه نیایش دیگه است که اسم مامان گلش زهره است!! جالب نیست


ممنونم الهه جون از این همه مهر ومحبتت به ما باعث افتخار برا ی من و نیایش بود که با شما دوستای گل و مهربون همشهری باشه حیف ...ولی بازم جای شکر داره همین حضور پر از مهر و دوستی تون ممنونیم ازتون یسنای گلم رو ببوس
آره جالبه من باهاشون آشنا شده بودم چندی پیش...
مامان سانای
27 شهریور 91 8:39
امان از دست دلبری این دختر کوچولو ها تو رو خدا می بینی چطور برا باباشون ناز می کنن.زنده باشی شپول بلای بابا.
زهره جون طاقت بیار هر دوتاتون عادت کنید .تا اینجا خوب پیش رفتی .
خوب بخوابی نانی کوچولو وخوابهای خوشی ببینی


الهی زنده باشن همه این فرشته کوچولو ها ی دلبر ممنون عزیزم که اومدی خیلی لطف داری سانای گلم رو ببوس
سعیده مامان آرتین (شازده کوچولو)
27 شهریور 91 9:34
دختر عشق باباشه دیگه
عاشق دست کوچولوی بچه هام. نقاشیت خیلی خوشگله خاله جون.
زهره جون نگران نباش. انشالله هیچ اتفاقی نمی افته. در ضمن خیلی خوشحال باش که خودش دوست داره تو اتاقش بخوابه. معمولا بچه ها از این کار امتناع میکنه.


ممنونم عززززززززیزم از حضور گرمت آره دارم سعی میکنم نگران نباشم و چون خودش پیشنهادش رو داده می خوام بذارم هر وقت خودش گفت بذارم بره تو اتاقش شایدم مثل کارای دیگه فقط تبش گرفتتش معمولا بچه ها همیشه اول هر کاری براش ذوق دارن بعدش دیگه هر چی هم اصرار کنی اون کار رو انجام نمیدن
نمیدونم توکل به خدا ببینیم چی پیش میاد
بازم ممنون شازده کوچولو رو ببوس
فاطمه شجاعی
27 شهریور 91 10:06
سلام عزیزم امیدوارم خوب باشید پست خیلی قشنگی رو گذاشتی مثل همیشه با خوندنش روحیه ام کلی عوض میشه
روزا همیشه با سجاد ومامان میگیم کاشکی بهم نزدیکتر بودیم و بیشتر میدیدیمتون اخه خیلی دلمون تنگ میشه براتون
امیدوارم همیشه شاد وسلامت باشید
نیایش کوچولوی عسلی رو هم از قول من هزارتا ببوس


سلام فاطمه جون ممنونم از محبتت آره واقعا کاش نزدیک تر بودیم اما فاصله ها باعث نمیشه خوب هایی مثل شما رو فراموش کنیم ممنون که سر می زنید به امید دیدار
می بوسمتون خیلی سلام برسون شاد باشید
مامان نيروانا
27 شهریور 91 12:00
نميدوني چقدر براتون خوشحالم زهره جون، همينطور ادامه بده دوستِ خوب من، هيچي زيباتر از اين نيست كه ببني جيگر گوشه ت روي پاي خودش بايسته و به سمت استقلال بره.
حظ كردم، آفرين. مباركت باشه دوست خوب من!
و اما سرماي اتاق و هواي اين روزا:
ما كه هميشه با اين مسئله روبرو هستيم و من از اونجا كه نيروانا هيچ پوششي حتي يه ملافه هم روي خودش تحمل نميكنه و قشنگ بيدار ميشه تمام و كمال از خودش دورش ميكنه، شبا لباس بيشتري تنش ميكنم ولي اين تنها كافي نيست. چون چيزي كه بيشتر باعث چاييدن ميشه هواي سرديه كه تنفس ميشه. براي همين ما تقريبا بيشتر از 10 روزه كه شبا توي اتاق، بخاري برقي ميزنيم. درجه ي كم ولي خب لازمه همون. حالا اگه براي اتاق نيايش بخواي توي فكرش باشي بايد دنبال چيزي باشي كه ايمن هم باشه. نميشه سيستم گرمايشتون رو شبا با درجه ي كم روشن كنين، نه؟ اگه بشه اونجوري هم خوبه. برات آرزوي موفقيت ِ تمام و كمال توي اين پروژه ي قشنگ رو دارم.
عادت ميكني زهره جونم، نگران نباش.بابايي رو درياب.
اين پروژه به نفع كل خانواده ست و كاملاً‌ هم درسته. مصمم باش عزيزم


فدات عزیزم
ممنونم ازت فریبای مهربونم به خاطر همراهی قشنگت با ما
همه سعی ام رو دارم میکنم و از دوستای گلی مثل شما هم چیز یاد میگیرم ممنون که وقت گذاشتی و خوندی منو
شما هم شاد و سلامت باشید همیشه عزیزم می بوسمت خیلی دوست می دارمت
مامان زهرا دختر دوست داشتنی
27 شهریور 91 13:05
دوستای گلم سلام
خوبید ؟ دلم برای همه شما تنگ شده .. کلی حرف دارم که نمی دونم از کجا شروع کنم
1. از همه دوستای خوبم که قول داده بودم اونها را توی ایران ببینم و موفق نشدم عذر خواهی میکنم واقعا نمی شد ... مسافرت ما در ایران با 22 نفر دیگه بود و کل مسافرت هم از این شهر به اون شهر می رفتیم و خلاصه برنامه ریزی نمی شد کرد
2. وبلاگ قبلی دخترم مشکلاتی داره و من مجبور شدم یک وبلاگ جدید به ادرس http://tiam2012.niniweblog.com/
بسازم ...خوشحال می شم وبلاگ های قبلی را از لینک هاتون پاک کنید و لینک جدید را ثبت کنید البته اگه دوست داشته باشید ... حتما چک می کنم تا ببینم که انجام دادید یا نه ؟؟؟؟؟
3. سعی می کنم به ترتیب به همه دوستام هم سر بزنم و مطالبی را که نخوانده ام را مطالعه کنم ... همه شما برام عزیزید و دوست تون دارم زیاد زیاد .... گل پسر ها و گل دختر هاتون را ببوسید



سلام ممنونم از حضورت دوست عزیز حتما درست میکنم آدرست رو ممنون اومدی در اولین فرصت میام پیشتون ببوس دختر گلت رو
مامان صفا
27 شهریور 91 15:02
سلام زهره جان
من هم از الان دارم فکر میکنم که چطور می تونم اتاق دخترم جدا کنم وای دلم کنده میشه ... دختر منم اصلا پتو روش دوست نداره و همش پرت میکنه منم کارم اینه که پتو رو بدم زیر تشک حداقل یه ذره روش بگیره..
عزیزم هر وقت خواستی ما رو پیدا کنی سمت چپ نظرم علامت web هست روش کلیک کن زودی میای پیشم.. رمز هم خصوصی میذارم


سلام عزیزم
آره سخته ولی به قول فریبا جون لازمه برای کل خانواده این جدایی ....
عزیزم میدونم سمت چپ نظرت علامت وب هست ولی گفتم آدرست رو توش بنویس چون خالیه !ولی مهم نیست توی لینک هام پیدات کردم عزیزم
ممنون اومدی کوچولوی نازت رو ببوس الهی که سالم باشه همیشه
مامان تسنيم سادات
27 شهریور 91 17:34
وااااااي.... کلي از دستت خنديدم نيايش جونم .... جريان ماشين خيلي با مزه بود...
نقاشيت هم خيلي قشنگ بود دخملي...


ممنونم از نظر لطفت و حضور گرمت
ستاره زمینی
27 شهریور 91 18:10
اخی عزیز حاله چه دلبری میکنی نانازی .

دختراعشق بابایی ها


یاس
28 شهریور 91 1:58
عزیز دلم.دیگه داره کم کم بزرگ میشه.مامانی حال دلتو درک میکنم.عزیزم حتما شبا لباس گرمتر تنش کن.هیچ وروجکی پتو رویه خودش نگه نمیداره.منم تا صبح چند بار بیدار میشم تا ببینم پارسا در
چه حاله و همیشه باید سر و ته اش کنم
نیایش نازمو خیلی ببوس مهربونم*


ممنونم یاس عزیز از حضور پر مهر و همیشگی ات الهی که همه این وروجک ها همیشه تن شون سالم باشه ببوس پسر گلت رو از طرف من
مامان علی خوشتیپ
28 شهریور 91 8:23
روزت مبارک عزیزم


ممنون دوست خوبم
مریم مامان ملینا
28 شهریور 91 8:33
سلام زهره جون
ملینا هم خیلی واسه باباش دلبری میکنه این دخترا محاله بابایی نشن....
و بازیش هم همینطوره با اینکه هنوز به بازی های دسته جمعی عادت نداره ولی همیشه میخواد من پیشش باشم تا اون با وسایلاش سرگرم بشه والا دور پاهام یکسره میپلکه
خیلی زود تو مستقل خوابیدن پیشرفت کردی نیایش جون، آرزومند آرزوهای بزرگ هستم واستون گلای عاشق


ممنونم مریم جون ا زمحبتت خیلی دوستتون داریم ملینای ناز و ملوسم رو حسابی ببوس خوش باشید همیشه
مادر کوثر
28 شهریور 91 8:46
جدا خوابیدنت مبارک دخترک ناااااااااااااااز



راستی
عیدتون مبارک
روز دختر خوشگلمون نیایش جون مبارک

بروزیم


ممنون عزیزم عید شما هم مبارک روز کوثر جونم مبارک حتما میام
مامان سانای
28 شهریور 91 10:28
روز دختر مبارک نیایش کوچولو


روز دختر بر سانای گلم هم مبارک
مامان رها
28 شهریور 91 10:37
سلام نیایش گلم خاله جون روزت مبارک عزیزم این گلها تقدیم به تو که خودت گلی


ممنون از محبتت عزیزم بر شما و دختر گلت هم مبارک
محیا یعنی تمام زندگی
28 شهریور 91 10:58
روز دختر بر شما دختر خوشکل مبارک نیایش خانم


ممنون
بر شما و دختر نازت هم مبارک
نسرین مامان باران
28 شهریور 91 12:43
نیایش جون روز دختر مبارک.
چه نقاشیهای قشنگی کشیده .
مامان مهربون نگران نباش دوهفته بگذره با خیال راحت می خوابی اولش سخته اما بعد عادت میکنید .


ممنون عزیزم بر شما هم مبارک
ممنون از حضور گرمت
سمانه مامان پارسا جون
28 شهریور 91 12:58
من از تو گلی بهتر ندیدم

ز تو باغ گلی خوشتر ندیدم

میان این همه گلهای عالم

گلی خوشبوتر از دختر ندیدم ، . .

روزت مبارک نیایش جون


ممنون دوست عزیزم خیلی دوستتون داریم
زهره
28 شهریور 91 13:12
زهره خانم سلام
اینکه نیایش خودش درخواست کرده توی اتاقش تنها بخوابه یه موفقیت بزرگه من یه دختر 7 ساله دیگه هم دارم به اسم نازنین بعد از این همه مدت تازه تنها تو اتاقش می خوابه این خیلی خوبه که از الان شروع کردی نذار مثل من نگرانی های مادرانه زیادت روی دختر گلت تاثیر بذاره اخه بچه ها این چیزا رو خوب می فهمن.


سلام خانمی آره میدونم که خیلی بیشتر از سنش می فهمه ممنون از راهنمایی ات دارم سعی ام رو میکنم که وابستگی ام و نگرانیم باعث عدم پیشرفتش نشه ممنون اومدی ببوس دخترای گلت رو
مامان صفا
28 شهریور 91 15:06
روز گل دختر مبارک باشه عزیزم
ما هم آپ کردیم


ممنون حتما میام
مامان زهرا دختر دوست داشتنی
28 شهریور 91 16:40
دنیای بچه ها خیلی خیلی زیباست
خدا براتون نگهش داره


ممنون عزیزم خدا خودش حافظ و نگهدار همه بچه ها باشه
مامان پریسا
29 شهریور 91 15:36
عزیزم مگر نمیدونستی که دخملا ، بابایی هستن.
میبینی چه عشقی میکنن.
چطور خودشونو برای بابا لوس میکنن

گاهی بهشون حسودی میکنم


آره واقعا همین طوره خدا حفظشون کنه
هم بابا ها رو برای دخملا هم دخملا رو برای با با ها ...
مامان پریسا
29 شهریور 91 15:39
زهره جون هر چقد برای این بچه ها وقت بذاریم باز هم کمه.
البته من که وقتی میرم سراغش و باهاش بازی میکنم ،خودم همکلی عشق میکنم. چه صفایی داره وقتی بچه میشی و میری یه عالم دیگه......


آره مریم جون درست میگی واقعا با بچه ها بودن لذت بخشه و برا ی بزرگ ترها هم لازم هر چی بیشتر بهتر
مامان پریسا
29 شهریور 91 15:45
فکر کنم خیلی سخت باشه که بخوای بعد از 3 سال نیایش جونو جدا کنی. ولی لازمه. ایشالله موفق باشی.
وای فکرشو که میکنم تنم میلرزه که یه روز من هم باید این کار رو انجام بدم......

خدا رو شکر که خود نیایش جون پیش قدم شده. البته برخورد شما هم خیلی خوب بوده.


راستش سختیش که سخته منم فکر نمیکردم به این زودی بخوام جداش کنم ولی چون خودش خواست منم با خودم فکر کردم که نباید ذهنیتش خراب بشه و باید استقبال کنم قبلا که براش قصه میگفتم از بچه هایی که جدا توی اتاق خودشون می خوابن چیزی نمیگفت ولی انگار یه دفعه تصمیم خودش رو گرفت این وروووجک و ما هم همچنان درگیریم
ممنون از لطفت و حضورت خانمی
مامان گیلاس
29 شهریور 91 16:44
سلام
روزت مبارک نیایش جون
آفرین به نیایش جون که یه قدم به سمت مستقل شدن برداشته و خوش به حال شما مامانی مهربون با این دختر شیرین و دوست داشتنی



سلام خانمی ممنون از حضورت و نظر لطفت عزیزم خوش به حال ما که دوستای خوبی مثل شما داریم
خاله
1 مهر 91 1:28
سلام خواهری
چند وقت هی میومدم تو وب نیایش ولی غیر از پست "خواب معصومانه ی عشق" پست دیگه ای نبود !!
شاید اشکال از internet explorer من بوده ! جالبه
الهی قربونش برم
پس دیگه مستقل شده واسه خودش .. خوشحالم که اینطوری شده . هم برای تو بهتر شد و هم برای اون
قربون شیرین کاریا و شیرین زبونیاش
عشق خاله س این نازگل


فدای شما خاله گلی مهربونم
مامان امیرناز
1 مهر 91 20:31
سلام عزیزم واسه همینه عاشق دخترام راستی گلم بیار فرشته اتو شمال پیش ما هم بیا خوشحال میشم


سلام خانمی قربون محبتت ما هم خیلی خوشحال میشیم باعث افتخاره برام می بوسمت
تــــــــک خــــــــاله کــوثر جــونـــی
1 آبان 91 9:00

امیدوارم همیشه * HAVE A GOOD NIGHT * باشه واست

My DeAr Neiayesh
HaVe A GooD TimE wITH yOUr niCe FAmiLy


Thank u my dear friend, hope u the best time for all of ur life time
good luck darling
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ثمره ی عشق می باشد