عکاس کوچولوی خلاق من!
دختر گلم خیلی وقته که دوست داره عکاسی کنه و هر وقت دوربین دست مامانی می بینه میگه بده به من منم بلدم عکس بگییَم عکس هایی که برای اولین بار گرفته بود 4 تا عکس از بنده ،یعنی مامانی بود که دیگه نمیشد در معرض دید عموم گذاشت ولی بی نهایت دوستشون دارم و این عکس هایی که الان میذارم هم اولین هایی هست که عکاس کوچولوی من گرفته
این عکس های هنری حاصل ذوق نیایش در عکس گرفتنه که مربوط به دیشبه ... همچین تند تند عکس میگرفت که بیا و ببین از این طرف به اون طرف هی فلاش میزد و هی ذوق میکرد
خیلی تعجب نکنید خب انگشت های کوچولوش جلوی لنز دوربینه که کم کم بر طرف میشه
بالاخره این انگشت های کوچولوش رو از جلوی لنز برداشت
(عکس یه گلدونه که گوشه ی خونه است)
به نظر من که شاهکاره، عاشق این عکسام که تو گرفتی نیایشم
خب دیگه داره همه چی روشن میشه
داره پیشرفت میکنه
الهی من فدای این پاهای کوچولوت بشم عزیزم
خیلی عکس هایی رو که گرفتی دوست دایم مخصوصا اونایی که از من گِیِفتی
عــــــــــــــــــــــــــــــاشقتم
هر چی هم سعی کردم عکسی جا نمونه، بازم این عکس پایین جامونده بود از روزی که من رو صدا زدی و گفتی مامانی ببین تن گزن کوچولو لباس کیدم ! یعنی ببین تن گوزن کوچولو لباس کردم ..
خیلی خلاقانه بود این کارت عزیزم خیلی این گوزن رو دوست داری ولی خودمونیم ها گزن (حروف ز و ن ساکن هستن!) از گوزن سخت تر نیست گفتنش؟؟؟؟!!!!!تازه برای این که کلاه هم سرش کنی شاخ هاش رو درآورده بودی
♥عزیز دلم خیلی قشنگ حرف میزنی این روزا، تا حالا زیاد برات نوشتم از شیرین زبونی هات که مثل عسل شیرینه و دل می بری با این حرف زدنت ، همش هم که بهم جانم میگی وقتی صدات میکنم که صدات رو توی پست خودش گذاشتم و میای همش توی گوشم میگی مامان دوسِت دایم یا دستمو میگیری و می بوسی ، وای که چه قدر ذوق میکنم و تو هم که ذوق کردنم رو می بینی بیشتر تکرار میکنی ممنونم گلم ازت تازه صلوات هم که می فرستی همش توی نماز هات ، که صدات رو هم توی پست خودش گذاشتم خیلی دوستت دارم و خدا رو به خاطر داشتنت شکر میکنم همیشه
♥این قدر دوست دارم وقتی باهام حرف میزنی خیلی آروم میشم و لذت میبرم وقتایی که با هم خلوت می کنیم و حرف میزنیم البته باید خیلی خیلی حوصله داشته باشم چون فقط سوال میکنی و هر جوابی هم بهت میدم میگی چــــــــیا؟؟!(چرا)
♥همه لباس ها و کفش هایی که برات کوچیک شده می خوای بپوشی و وقتی بهت میگم اینا دیگه برات کوچیک شده میگی آخه چیـــــــــــــــا؟؟؟میگم آخه مامان تو بزرگ شدی چون غذا خوردی و آدم ها هر چی بگذره کم کم بزرگ تر میشن تو میگی خب به این کفش ها و لباسام هم غذا بده زودتر بزرگ شن دیگه! من اینا یو دوست دایم نمی خوام کوچیک باشن خب،(این حرف ها رو در مورد تابت هم میزنی که برات یه کم کوچیک شده و حفاظش اذیتت میکنه یه کم)
♥با خودت خوب بازی میکنی و قصه میگی و شعر می خونی و تخیلت هم بالاست یکی از کارایی که یادمه الان اینه که تشت رو برداشته بودی و گذاشته بودی رو پشتت و به شکم خوابیده بودی و وقتی ازت پرسیدم مامانی داری چه کار میکنی گفتی : ببین من یه لاکپشتم مامان!
♥هر وقت کار اشتباهی میکنی و می بینی که من ناراحت شدم سریع میگی مامان منو ببخش و خودتو می ندازی تو بغلمیا میگی ببخشید حواسم نبود ،فدات شم آخه وقتی این قدر مظلومانه میگی منو ببخش مگه می تونم نبخشم هر چی باشه زود فراموش میکنم و بغلت میکنم اما خودمونیم ها تو هم فیلمی شدی برای خودت این قدر قشنگ نقش بازی میکنی که بعضی وقتا واقعا گول می خورم
♥یادم رفته بود بگم که اون روز که رفته بودیم جشنواره رنگ ها کلوپ پاندا با بچه ها انگلیسی هم صحبت میکردن توی بخشی از برنامه و تو هم یاد گرفتی میگی I am Niayesh چون ازتون پرسیده بودن what is your name و یاد گرفتی این جمله رو از اون جا:
♥شبا قبل از خواب (البته بعد از کلی بپر بپر و ورجه وورجه با انرژی وصف ناپذیر! ) میگی مامان شب به خیر خواب خوب ببینی ، بابا شب به خیر تو هم خواب خوب ببینی ،خودمم خواب خوب ببینم ایشالا این ایشالا گفتنت منو کشته به خدا ایشالا همیشه سالم باشی گل نازم
♥خیلی با محبتی و همش هم ازم می پرسی مامان تو همیشه پیشم می مونی؟
میگی : اگه تو نباشی من خیلی تنا می مونم خیلی نایاحت میشم... یه وقت تو نییی سیه کای (سر کار)بابا مییه (میره)چون بابا به این بزیگی (بزرگی) باید کا کنه تو نباید منو تنا بذاری من خیلی غصه می خویم
فدات شم مامان من همیشه پیشت می مونم من اصلا طاقت دوریت رو ندارم ولی چند وقته دارم فکر میکنم کاش چند ساعتی می تونستم بذارمت مهد به خاطر خودت، اگه ساعتی قبول می کردن شاید خوب بود نمیدونم واقعا شایدم هنوز زود باشه...
♥کار دستی درست کردن رو خیلی دوست داری و تا حالا چند بار با هم از تو مجله ها کاغذ بریدیم و درست کردیم کار دستی هاش رو و خیلی ذوق میکنی وچسب کاغذ میزنی بهشون و می چسبونی و با افتخار میگی کای دستی دُیُست کَیدم (ببخش که عکس نگرفتم...
♥وقتایی هم که پای سیستم هستم همش میای و با التماس بهم میگی مامان میای پیشم آخه من تنام میگم مامان با عروسکات بازی کن منم الان میام ولی تو همش میای و دستم رو میگیری و میگی تو یو خدا بیا پیشم ، من تنا موندم ، نایاحتم ، حوصله ام در یفته!
بعضی وقتا هم کامپیوتر رو خاموش میکنی و میگی من دوست ندایم یوشن باشه خلاصه که باید در بست در اختیار عشقم باشمالبته خیلی صبوری و واقعا وقتی ازت می خوام صبر کنی تا کارم رو انجام بدم یه جوری خودت رو سرگرم میکنی فدات شم
♥چند روز پیش که بابایی اومد خونه نهار خورد و داشت دوباره می رفت گفتی : بابا ، آخه چیا دایی مییی (چرا داری میری )همش از خونه ی ما ، حالا یکم پیش ما باش همش نیوووووو (نرو)من دلم بیات (برات) تنگ میشه
اینقدر مظلومانه و عاشقانه می گفتی با ناز که بابایی با این که خیلی دیرش شده بود نتونست جلوی خودش رو بگیره و اومد دوباره تو و حسابی بوست کرد و داشت میرفت که پشت سرش دویدی و داشتی بهش می گفتی : تو یو خدا مُیاقبه (مراقب)خودت باش که خوردی زمین و واااای صدای گریه ات بلند شد دو تامون دویدیم سمتت و بغلت کردیم و هی به بابا میگفتم برو دیرت شده و اون همش بهت میگفت ببخشید بابابی ! خدا رو شکر چیزی نشد ولی بابایی طفلی خیلی دلش گرفت و از خونه رفت و وقتی اومد خونه میگفت همش نیایش جلو چشمم بود،خدا همیشه نگه دار باباییت باشه و همین طور حافظ تو دخترک مهربونمون