از زیر درخت آلبالو تا زیر بارون!!!
نیایش من زیر درخت آلبالو پیدا شده!
خب گفتم توی آخرین روز از خرداد ماه 91 این عکس هات رو هم بذارم که جامونده نشه! این عکس ها که توی باغ کوچولومون زیر درخت های آلبالو ازت گرفتم با کمترین امکانات یعنی با موبایلم گرفته شده و ببخش اگه کیفیت ندایه! و مربوط به 25 خرداد هستش...
بفَمایید آبالو
وقتی که هنوز توی دلم بودی یا شاید بهتره بگم وقتی هنوز فقط توی فکرم بودی
بین این درخت ها دیده بودمت دختر کوچولوی من
رویای واقعی و زیبای من دوستت دارم
پی نوشت1:امروز 31 خرداده و بازم تولد عمه گلت رو بهش تبریک میگم و از این راه دور می بوسمش و براش آرزوی موفقیت دارم و خوشبختی ... عمه مینو ، نیایش دوستت داره خیلی زیادان شا الله سالم باشی و شادو ممنونم از همه دوستای گل که تبریک گفتن دوستتون دارم
پی نوشت 2: از روز شنبه که عمه زهرا (عمه بابا ) و نوه اش پارمیدا از تهران اومدن کلی بهت خوش گذشته البته دیگه فردا دارن میرن ولی خب باهاشون هم الماس شرق رفتیم و هم حرم و تازه مربای آلبالو و شربت آلبالو هم برامون درست کرد عمه خانوم مهربون و دوست داشتنی ممنونم ازتون به خاطر همه محبت هاتون و براتون آرزوی سلامتی دارم ان شاالله که سایه تون همیشگی باشه مخصوصا برای پارمیدای عزیز
پی نوشت 3 : پارمیدا جون که الان 13 ساله است توی 7 سالگی وقتی تازه وارد مدرسه شده بود مامانش رو توی یه حادثه از دست داد و عمه جون ، مامان بزرگش که غم از دست دادن دخترش هنوز هم که هنوزه بعد از 6 سال تو دلش هست اونو بزرگ کرده تا الان ان شا الله که سایه اش بالا سر نوه ی عزیزش باشه همیشه
توی این شب و روزهای عزیز برای همه رفتگان و بازماندگان دعا کنید دوستای خوش قلب و مهربون
پی نوشت 4 : از روز چهارشنبه 24خرداد همش میگفتی بریم حرم نمیدونم چی شده بود که از صبحش که از خواب بیدار شده بودی همش میگفتی مامان امروز بریم حرم من با امام رضا کار دارم دوست دارم برم حرم ، من حرم رو خیلی دوست دارم
الهی من فدای تو بشم که امام رضا تو رو طلبیده بود و ما رو نه ، هر روز مسئله ای پیش می اومد که نمیشد حتی دیگه تصمیم گرفته بودیم که روز مبعث حتما با عمه اینا بریم که بازم توفیق حاصل نشد و بالاخره دیروز مشرف شدیم و چه قدر لذت بخش بود توی اون هوا و اون بارون و وااااای چی بگم خیلی عالی بود خدا قسمت همه بکنه
تو هم خیلی راضی بودی و خوشحال مثل خاله قزی ها هم چادرت رو جمع کرده بودی دورت و راه میرفتی و میگفتی چادُیَم یه وقت خیس نشه! همه نگات میکردن و می خندیدن وقتی بارون خیلی شدت گرفته بود ازم پرسیدی مامان اینا چیه از آسمون می بایه؟!! گفتم خب معلومه دیگه بارونه عزیزم گفتی نه بیفه (برفه) ببین چه سفیده !
من و تو و بابا داخل حرم نرفتیم و به خاطر بارون شدیدی که می بارید رفتیم زیر یه طاق و تو رو هم نشوندیم روی گاری که فرش ها رو جمع کرده بودن و تو هم خیره به گنبد بودی همش
و یه دفعه که بهت نگاه کردم دیدم دستات رو ....که واقعا اشک توی چشمام جمع شد و بهت گفتم نیایشم کوچولوهای مریض رو یادت نره خیلی براشون دعا کن ....
به یاد همه دوستامون هم بودیم
پی نوشت 5: این پی نوشت های منم که تمومی ندایه !الکی الکی یه پستی ساختیم ها
از زیر درخت آلبالو رسیدیم زیر بارون...
به قول نیایش : چه کیفی دایه!
به قول دادماس : من عاااااااااااشق نیایش زیر بارونم!
31 خرداده و آخرین روز فصل بهار ولی چه هوایی شده خیلی سرده اینجا و الانم باز داره بارون میباره و چند دقیقه پیش هم بدو بدو اومدی پیشم که : مامان دایه نم نمه بایون می بایه ، بیا بییم زییه باییون ، من بایونو خیلی دوست دایَم ولی چتیمو حتما حتما بیایی ها سَما نخویم (همه ی ها رو ر بخونید لطفا) و نتیجه ی این ذوق زدنت شد چند تا عکس که داغه داغه همین الان از تنور یعنی از موبایلم در اومدهولی از بس دور حیاط بدو بدو میکردی همه عکس هات تار شده ولی بازم خیلی قشنگ بود ذوق زدنت زیر بارون عزیزم