یک سالگی یک عاشقانه...
با نام او شروع می کنم که همه چیزم از اوست و تو نیز از اویی ...
همه ی وجودم، سیب گلابم، نفسم، شاخه نباتم سلام
بهانه ی قشنگ و لذت لحظه لحظه ی زندگی ام ، بارها گفته ام و باز هم میگویمت که با تو معنا گرفتم ، جان گرفتم ، با تو خودم را ،خود خودم را و خدایم را پیدا کردم و همه چیزم از آنِ توست.
پس قبل از هر چیز اول سپاس خدا را به خاطر تمام نعمت هایش که به ما ارزانی داشت ، به خاطر همیشه بودنش کنارمان و به خاطر تو ...
تو که هدیه ای هستی از جانب دوست برایمان که به خودش هم گفته ام بارها و بارها که من نیایشم را از تو ، هدیه گرفته ام ، خدای بزرگی که من را لایق لطف بی اندازه ات دانستی و میدانی خودت که هیچ کس هدیه اش را پس نمی گیرد هر چند می دانم که تو خدایی ... اما خــــــدا ، تا من هستم و نیایش ات میکنم ، نیایش ام را برایم در پناه بیکرانت حفظ کن و بـــــــاز هم نگه دارش باش تا بی نهایت...
نیایشم ، دخترکم از روزی که قدم های کوچکت را در دنیایمان گذاشتی همه چیز برایمان تغییر کرد همه چیز حتی عاشقانه هایمان ، من همیشه برایت گفته و نوشته ام از روز های نبودنت تا اولین روزهای با تو بودن ، که در دلم خانه ات بود ، تا زمانی که دلم دیگر پر شده بود از تو و بعد و بعد و بعد تر که بزرگ و بزرگ تر میشدی و برایم خاطرات عاشقانه می ساختی... ثبت خاطره های با تو بودن هم کم لذت بخش نبوده که بسیار هم دوست داشتم بنویسم برایت با آرزوی اینکه یک روز بخوانی و بدانی عاشقانه مست تو بودم و هستم بدانی که زندگی ام بدون تو یک فرض محال است که بدانی تمام زندگی ام فدای یک تار موی توست و با نفس های تو نفس میکشم و به آینده می نگرم ...
حالا یک سال است که دارم اینجا برایت می نویسم ...آری امروز یک سال می گذرد از زمانی که دانستم در این دنیای مجازی که خوبی و بدی اش آمیخته است می توانم مثل یک مادر برای دخترم عاشقانه ای بنویسم ...همچون مادران عزیزی که حال ، دوستان مهربان من و تو هستند که به تک تک شان هزاران بار سپاس میگویم که همیشه تشویق کردند و دلگرمی دادند، همدرد بودند و دلداری دادند...
و سپاس فراوان می گویم پدر مهربانت را که مشوق من بوده است همیشه ، از روزی که عاشقانه هایمان را با هم ساختیم تا حال که تو ، زیباترین عاشقانه مان و قشنگ ترین بهانه ی زندگی مان شده ای ، همیشه مرا تشویق کرده و همراهم بوده قدرش را میدانم قدرش را بدان بسیار...
آری برایت عاشقانه نوشتم از تمام روزهای با هم بودنمان و از روزی که شروع به نوشتن کردم ذوق و شوق بی اندازه ام باعث میشد که نیمی از روزم، اینجا در خانه ی تو بگذرد برای ثبت تمام خاطراتی که از روزهای اول با هم داشتیم نمیدانم چگونه باید بگویم از احساسم ، در واقع یک سال پیش که شروع به نوشتن در این فضا و این دفترچه خاطرات الکترونیکی کردم گمان نمیکردم که تا این حد وابسته اینجا و آدم هایی شوم که شاید حتی هیچ وقت نبینمشان ...فکر نمیکردم که روح مان آنقدر به هم نزدیک شود که از دوری هم نگران شویم و دلواپس ، که با غم هم غمگین شویم و از شادی هم شاد ، و حتی اگر کار هم زیاد باشد باز هم شوق آمدن به اینجا و سر زدن به این دوستان هم همیشه باشد، میدانم که بسیاری از دوستان این دنیای مجازی این احساس های واقعی را تجربه کردند و فکر میکنم بسیار لذت بخش و تحسین کردنی است.
همیشه دلم می خواست برایت زیبا بنویسم شاید گاهی اوقات آن طور که دلم می خواست نشد اما اعتقاد دارم که وقتی از ته دلت بگویی و بنویسی به دل هم خواهد نشست فقط باید از چیزهایی بگویی که باورشان داری و از عشق می آیند...
و امروز تولد این عاشقانه است
عاشقانه ای که یک سال برای تو سروده شد ، به این امید که تو هم عاشقانه بخوانی اش
یک سال برایت از خودت نوشتم از قشنگی ها و شیرینی ها و لحظه های ناب که شاید فقط من تجربه شان کردم و شاید خیلی های دیگر هم مثل من که با خواندنش لذت بردند از این احساس های مشترک و خیلی های دیگر منتظر چشیدن طعم آن شیرینی ها
و نوشتم گاهی برایت از درد و غم و سختی و ناراحتی که هیچ دلم نمیخواست این عاشقانه ی قشنگی که برای تو ساخته ام ، برای نوشتن از تویی که قشنگ ترین بهانه زندگی ام هستی بوی دلتنگی و غم دهد اما ببخش که گاهی (دلم نمی خواهد بگویم که خواهی دانست) که زور غم های این دنیا بیشتر است و آدم باید جایی خودش را خالی کند و کسانی را به کمک بطلبد که آهای به خدا دلتنگم ،غم دارم برایم دعا کنید و ما کسانی را داریم به لطف خدا که دوست واقعی بودند و هستند و همیشه به یادمان و آرامش دادند و من هم نوشتم برای تو که بدانی همیشه همه چیز در این دنیای خاکی بر وفق مراد نیست و تلخی هم هست
و خدا هم هست
و دوست هم هست...
اما آرزویم برایت این است که خانه ی دلت پر شود از خدا که اگر روزی غم هم آمد دست در دست خدا بیرونش کنی از دلت و آرام باشد دلت همیشه ی خدا...
و از خواهر مهربانم ،از خاله ی عزیزت که عاشق توست ، هم بی نهایت سپاسگزارم که مرا با این محیط زیبا آشنا کرد و تشویق برای نوشتن از تو و این به اصطلاح وبلاگ را برایت ساخت و باعث شد من هم سرگرمی به اصطلاح سالمی داشته باشم!!!
♥دلم برایت خیلی تنگ شده خواهری خیلی،تا به حال نشده بود اینهــــــمه از هم دور باشیم و نبینمت و فقط صدایت را بشنوم...فدای تو عزیزترین این سه روز باقیمانده هم سخت منتظرت هستم ، منتظرت هستم با دست پر از زیارتش بیایی و آرام و شاد و سلامت ،گلم این عاشقانه ی یک ساله را مدیون تو هستم و همیشه برایت آرزوی سلامتی و خوشبختی دارم به امید روزی که من هم طعم شیرین خواهر زاده را بچشم و البته طعم عاشقانه هایت را با او ♥♥♥
و به امید روزهایی که خود تو اینجا بنویسی دخترکم ، از هرچه میخواهی و از زیباترین لحظاتی که در انتظار توست و شاید از مادری که روزگاری برایت ، خاطراتت را عاشقانه می نگاشته...