روز هایی که گذشت
ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام
یه سلام بهاری توی یه روز گرم بهاری به دختر نازم و دوستای مهربونمون
امیدوارم تعطیلات نوروزی به همه خوش گذشته باشه و سال خوبی رو شروع کرده باشید دلمون برای همتون تنگ شده بود ببخشید که غیبتمون طولانی شد...
پیشاپیش از طولانی بودن این پست هم معذرت میخوام!
سلام
یه سلام بهاری توی یه روز گرم بهاری به دختر نازم و دوستای عزیز و مهربونمون
امیدوارم تعطیلات نوروزی به همه خوش گذشته باشه و سال خوبی رو شروع کرده باشید دلمون برای همتون تنگ شده بود ببخشید که غیبتمون طولانی شد ...
دختر نازم خیلی وقت بود میخواستم برات بنویسم ولی نمیشد یکی دو روز پیش هم که چهلم پدر بزرگم بود و درگیر بودم ولی الان قول میدم از همه خاطراتت برات بنویسم...
خب بذار از اول بگم از روزهای قبل از سال نو :
روزهای قبل از سال نو حال و هوای بهاری که نداشت هیچ زمستونیه زمستونی بود و تنها چند روز به عید مونده باز هم برف اومد و ننه سرما واقعا قصد رفتن نداشت ولی خب خدا رو شکر که بارندگی خوب بود اینجا ...
چهار شنبه سوری هم البته تونستیم یه آتیش کوچولو درست کنیم و تو هم خیلی خوشت اومده بود
روز 27 اسفند برای اولین بار راضی شدی موهات رو یه کم کوتاه کنی تا حالا یکی دو بار با خودم آرایشگاه اومده بودی ولی اصلا اجازه نمیدادی دست به موهات بزنن ولی اون روز یه دفعه خودت اصرار اصرار که بریم آرایشگاه وقتی هم رفتیم ساکت و بی حرکت نشستی که موهات رو قیچی بزنه البته من اصلا دلم نمیخواست موهات کوتاه بشه ولی خودت دوست داشتی من هم گفتم یه جوری کوتاه کنه که بازم قابل بستن باشه اونم لَیر زد برات!!! ولی پشیمون شدم به نظرم موهات بلند شده بود بهتر بود...
خدا رو شکر تونسنیم خرید عیدت رو بکنیم و خونه تکونی هم تموم شد و روز آخر یعنی 29 اسفند تقریبا هیچ کاری نداشتم و فقط یه پست برای خودم تو وبلاگت گذاشتم البته با اجازه!
روز اول فروردین سال تحویل مثل خیلی ها خونه ی خودمون بودیم و سر سفره هفت سین البته شما تا لحظه ی آخر خواب بودی که دیگه 5 دقیقه مونده بود به سال تحویل بیدارت کردم و تند تند حاضرت کردم و 30 ثانیه مونده بود به سال تحویل نشستیم سر سفره و سعی کردم تو اون لحظه به یاد همه دوستات باشم و اول از همه برا ی سلامتی همه بچه ها و تو دعا کردم...
دلم می خواست سال تحویل با خاله و مامان جون سر مزار دایی علی باشم ولی متاسفانه چون هوا اون روز خیلی سرد بود و تو هم سرما خورده بودی نشد که ما بریم
میدونی تمام زمستون به خودم و تو و بقیه سخت گرفتم که یه وقت خدای نکرده سرما نخوری اون وقت روز 29 اسفند سرما خوردی و هنوزم که هنوزه سرفه می کنی و البته به من هم دادی و من هم دارم سرفه میکنم! البته مامان جون میگفت اگه سرما خورده هم نبودی بهتر بود سال تحویل با ما سر سفره هفت سین نشسته باشی و خاطره ی خوب توی ذهنت بمونه ولی من دلم اونجا بود....
بگذریم توی این مدت که همش فقط به فکر عیدی و کادو گرفتن بودی همش میگفتی چی برام خریدی ؟ قربونت برم من خیلی شیرین شدی و البته شیرین زبون... یه بار دیگه از همین جا از همه دوباره تشکر میکنم به خاطر عیدی ها و کادو های قشنگشون
چند روز اول که دیدن بزرگ تر ها رفتیم و زیارت اهل قبور ولی متاسفانه امام رضا هنوز نطلبیده و حرم هنوز نرفتیم ان شا الله در اولین فرصت حتما با هم میریم...
روز 5 ام راهی تهران شدیم به قصد دیدن فامیل های بابایی که همگی تهران هستن و البته فقط موفق شدیم عمه و خاله بابایی رو ببینیم چون همه مسافرت بودن
شب رسیدیم تهران و دو روزی اونجا بودیم پارک ارم هم رفتیم و تو هم یه دلی از عزا در آوردی و حسابی خوش گذروندی چند تا از وسایل بازی رو که به سن و سال شما بیشتر می خورد ! سوار شدی البته بازم یکی با بابا ، یکی با مامان ، یکی هم با هر دومون ، فقط قصر توپ رو تنهایی رفتی و توپ بازی کردی ، عکسات تو دوربین بابا جونه چون من دوربین همرام نبود با موبایل ازت عکس گرفتم که خوب نشد ولی یکی دوتاش رو برات میذارم تا بعد از بابا جون بگیرم ...
بازم از خاله و عمه بابا که زحمت کشیدن و همین طور از فاطمه جون دختر خاله ی بابا که حسابی باهاش رفیق شدی(البته هم با خودش هم با عروسکهاش) ممنونم ، این لباس قرمز خوشگل رو هم خاله بابا برات خریده دستشون درد نکنه
روز 8 امصبح به سمت شمال راه افتادیم خیلی خیلی شلوغ بود جاده چالوس و فقط تو راه یه جا برای نهار واستادیم
بعد یه سره تا رود سر رفتیم و شب رسیدیم و هتل موندیم ولی اون قدر هوا بارونی بود که هیچ کاری نمیشد کرد جز خوابیدن ...صبح هم یه کوچولو رفتیم کنار دریا ولی چون دیدیم هوا خیلی بارونیه به سمت نمک آبرود راه افتادیم و ظهر اونجا بودیم یه کم کنار دریا رفتی و بازی کردی ولی هوا سرد بود و باد میاومد فکر کنم چون من از سرما فرار میکنم همه جا دنبالم میاد!!!
همه جا خوب بود و بهت خوش گذشت فقط تنها مسئله سردی هوا بود که هر جا میرفتیم دست از سر ما بر نمیداشت !
9 ام شب هم رسیدیم علی آباد کتول و شب اونجا هتل موندیم و فرداش رفتیم سمت آبشار کبود وال و واقعا زیبا بود و روح آدم رو تازه میکرد عکس ها بازم خوب گویای زیبایی اونجا نیست ولی خیلی جای قشنگی بود...
خوش گذشت دست بابایی درد نکنه که اینقدر به فکر ماست بازم ازش ممنونیم
الهی که همیشه سالم باشه و سایه اش رو سر ما
خیلی دوستت داریم من و نیایش
10 ام شب هم رسیدیم خونه مون خدا رو شکر و تو هم همش میگفتی بازم بریم دریا و جنگل و بابا هم قول داد دفعه ی بعد ببرتت کیش !!
و 13 ام هم با مامان جون و بابا جون و خاله و عمو، رفتیم ویلای پدر شوهر خاله ، که نزدیکای شهر طوس (مجتمع تفریحی خاتم) بود و 13 رو به در کردیم.
و تمام....
سبزه هم گره میزنه دختری!
ان شا الله که سال خوبی برای همه شروع شده باشه
سالی پر برکت و پر از شادی به دور از همه غم ها و سختی ها
و انشا الله که همه دوستان از بزرگ ترین نعمت الهی که سلامتی هست برخوردار باشند
و با آرزوی شفای همه ی بیمارها و شادی روح همه رفتگان مخصوصا کسانی که تو سال گذشته از دستشون دادیم...
ممنون از نگاه های قشنگتون بازم ببخشید که طولانی شد ، هم پستمون ، هم غیبتمون !
راستی خاله اینا هم شنبه 19 فروردین راهی مکه میشن برای حج عمره ان شا الله
و باید حسابی برای هممون دعا کنه ان شا الله که به سلامتی برن و بیان التماس دعا خواهر عزیزم