اندازه ی دل سپردنی مهمانیم...
سلام دوستای خوب و مهربون و همیشه همراهم
ببخشید اگه با پست های قبلی باعث ناراحتی تون شدم اصلا دوست ندارم وبلاگ نیایشم بوی غم بده ولی گاهی اوقات بعضی دلتنگی ها زورشون بیشتره...
راستش چند روز پیش تصمیم داشتم از نیایش بنویسم
از اینکه الان دیگه 10 روزی هست که اسمش رو یاد گرفته کامل بگه : من نیایشم...
می خواستم صداش رو بذارم ، چون بالاخره موفق شدم صداش رو ضبط کنم آخه چند وقتی هست که شعر می خونه...
اما قسمت نشد ... ان شا الله در اولین فرصت
متاسفانه جمعه صبح خبر دار شدم که پدر بزرگم (پدر مامانم) به رحمت خدا رفتند...
این چند روز خیلی درگیر بودم و حال و حوصله ی درستی نداشتم ...
نمیدونم امسال چرا این طوری بود اصلا سال خوبی نبود
ما که این سال رو با عزا شروع کردیم و با عزا هم تموم...
ان شا الله سال آینده سال خوبی برای همه باشه و هیچ کدوم از دوستان عزیز غم نبینند و همیشه سالم و شاد باشند
دوستای گلم بازم ممنون از شما که با نظرات محبت آمیزتون تسکین دل ما بودید
با آمدن بهار بر می گردیم
چون میوه به شاخسار برمی گردیم
وقتی برسیم دستها می چینند
هر سال سر قرار برمی گردیم
مانند مسافران کشتی از بحر
با رجعت روزگار برمی گردیم
هر قدر که رود پر غروری باشیم
با سیلی آبشار برمی گردیم
گر شانه به شانه بی نشان می چرخیم
چنگیم و به زلف یار برمی گردیم
اندازه ی دل سپردنی میهمانیم
آنک همگی دچار برمی گردیم ...
برای شادی روحشون دعا کنید
اللهم صل علی محمد و آل محمد