یه کم تعریف یه کم چوقولی!!!
سلام دوستای خوبم
امروز گفتم بیام و تا فرصت هست و نانی ورووجکم خوابه یه کم چوقولیش رو بکنم ولی اول ازش تعریف می کنم تا یه وقت از مامانی ناراحت نشه آخه هر وقت میفهمه دارم چوقولیش رو میکنم پیش مامان جون و خاله یا بابایی.. کلی شاکی میشه و ناراحت دیگه شماها که جای خود دارید
خب پس بهتره اول یه کمی از شیرین کاری ها و شیرین زبونی هاش بگم
خب دختری هر روز داره به گنجینه ی لغاتش اضافه میشه و دیگه تقریبا هم عبارت های چند کلمه ای و جمله های با معنی به کار می بره تو حرفاش مثلا وقتی صبح زودتر از خواب پا میشه دست مامان رو میگیره میکشه و میگه مامان پا (پا شو) بیدا (بیدار شو) خوابالو بعدشم هی دست منو میکشه تا بالاخره بیدار شم البته من واقعا خوابالو نیستم ها خانومی شب تا صبح نمیدونه چه بلایی سر من در میاره با شیر خوردنش تا صبح خودش خوب می خوابه من ولی هی چی بگم...
ای بابا چوقولی رو قرار بود بعد از تعریف ها بگم...
بعدشم که میاییم از اتاق بیرون تا من یه دقیقه میرم میشینم رو مبل میگه مامان پااا چایی دم (پاشو چایی دم کن) الهی من فداش شم که عاشق چایی شده صبح ها فقط چایی یکی هم که تموم میشه میگه مامان چایی من تموم میگم نوش جونت، میگه اِ اِ چایی بعدی صبحانه یعنی چایی خدا نکنه یه لقمه بخوره تازه وقتی هم که زحمت میکشه لقمه می خواد چی؟ اونم فقط پنیر خب معلومه دیگه چرا کوچولو مونده
ا ی بابا مثل اینکه این چوقولیه خودش میاد وسط حرفام (این همون چوقولیه است) اصلا صبر نمیکنه من اول تعریفام رو بکنم از شیرین زبونم
دختری وقتی چیزی میل نداره بخوره میگه : میل من نه مثلا سر سفره بعضی وقتا باباییش می خواد بهش غذا بده میگه بابا بیو عَیا خود، میل من نه (بابا برو غذاتو بخور من میل ندارم) من آش میل (من آش میل دارم) یا می گهمن پلو تنا تنا آم یعنی من تنها تنها آم میکنم (می خورم)
یا همش میگه بابا بیا بادی توپ بادی کولی بادی بابا بهش میگه بذار غذامو بخورم بعد اونم منتظر میمونه و تا غذای بابایی تموم میشه میگه حالا بادی اینقدر بامزه میگه و صداش رو میکشه که بابایی با اون شکم پر دلی نمیاد بگه نه بیچاره تازه دوو دوو چی چی هم میگه با اون صداش قربونش بشم تو پارک هم که میره وقتی میبینه بجه ها دارن توپ بازی میکنن میگه بچه ها من بادی
عاشق توپ بازیه حالا میگم براتون
وقتایی هم که میخواد من براش کتاب بخونم اسم کتاباش رو میگه مثلا میگه مامان حَنه ما بَیه خون(حسنی ما یه بره داشت رو بخون) یا شیل آب خود دندون اُ (فیل اومد آب بخوره افتاد و دندونش شکست) یا جوجه تیتی یه خون یعنی جوجه تیغییه رو بخون یا میگه: حالا مو توپولو (حالا موش توپولی رو بخون )
وقتی که یه شعر رو دوبار براش میخونم بار سوم دیگه همه کلمه های آخرش رو میگه، همه کتاب داستاناش رو دیگه حفظ شده البته خب هر جوری می تونه میگه ولی معلومه که کلمه اش رو فهمیده و حفظ شده
وقتایی که ازش می پرسیم ساعت چنده؟ به ساعت نگاه میکنه یا میگه 10 یا 6 شیش
همش هم یاد گرفته برا هر چیزی میگه اِ بابا اِ اِ (ای بابا)
وقتایی که تو ماشین نشسته و ترافیکه تند تند و با صدای بلند میگه: ماشین بُیو ماشین بُیو اِ اِ ، اِ بابا ماشین بیو
تازه کلی دالی بازی می کنه و خیلی هم دوست داره و همش به من و باباییش هم میگه دالی مامان، دالی بابا...
هر چیزی رو هم که می بینه یه دفعه ظاهر میشه، میگه : دالی
لباسش رو هم که تنش می کنم وقتی سرش از تو یقه لباسش میاد بیرون بهم دالی می کنه البته وقتایی که حوصله داره...
دیگر واژه های جدید نیایش عبارتند از : خوابِ خوب، خونه خاله ،عالی، همه اینا،
این چیه؟ معلوم ، جُمه=جمعه ، توپ ِ آبی ، گول ِ گُنده=غول گُنده،
گِد،(هر چیز گردی رو تشخیص میده و میگه گد خودشم تو دفتر نقاشیش همش گردی میکشه)،
کوله من پول نی( تو کوله ی من پول نیست )، جیب من خالی، نی نی گلا(گل ها رو) چید،
بی بی بُیو بی یو (پیشی برو بیرون)، لُپا من چا (لپ های من چاقه)، آخ آخ پا من اوف
بابا گیلو دَد (بابا گلوش درد می کنه)، من کِنا مامان لالا(من کنار مامان میخوام بخوابم)،بیا خونه ما
بهش میگم:
♣ چند کیلیویی؟ می گه: دَ من کیلو (ده کیلو ام)
♠ خروسه میگه؟ گوگولو (قوقولی قوقو)
خلاصه که هر روز کلمه های جدید یاد میگیره خدا رو شکر، خیلی حرف میزنه ، درسته بعضی وقتا سر درد میشم ولی واقعا خدا رو شکر که اینقدر حرف میزنه و حواسش به همه چی هست خیلی زود هر چی میگی تکرار میکنه هر چی بگی هر جور بتونه مرتب تکرار میکنه و خیلی هم یادش می مونه و زود یاد می گیره البته همه بچه ها همین جورین خیلی باید خیلی مراقب دیده ها و شنیده هاشون باشیم ...
الان دیگه چیزی یادم نمی یاد از چیزایی که میگه مگه وقتی بیدار شد و بلبل زبونی کرد یادداشت کنم و بیام بنویسم
حالا یه کم دیگه چوقولی مزه میده:
امان از روزی که دخملی ببینه من نشستم پای کامپیوتر وای اینقدر سر و صدا میکنه هی دستمو میکشه و میگه ماااااااامااااااان میشین پایین ، میشین نمین مامان (بشین زمین، بشین پایین )
فقط می خواد با اون بازی کنم هیچ کار دیگه ای اجازه نمیده مخصوصا مخصوصا پشت سیستم نشستن فقط بادی با نانی
دیروز هم بالاخره طلسم آتلیه بردنش شکسته شد و با کلی ذوق و شوق آمادش کردم و بردمش ...
تازه از چندین روز قبل هم کلی باهاش کار کرده بودم و همش بهش میگفتم این جوری ژست بگیر این کارو بکن نانای کن اینقدر خوشش می اومد و همش میگفت من آتیله عَت دووو (من دوست دارم تو آتلیه عکس بگیرم) کلی از عروسکاش رو برداشته بود و میگفت هاپو آتیله ، خگو (خرگوش )آتیله مانی (ماهی) آتیله همه چی رو می خواست بیاره ازشون عت بگیره
خلاصه بعد از اینکه خوب نهارش رو خورد و دو ساعت خوابش رو گرفت... ما هم خوشحال که بهتر از این موقعیت برای آتلیه بردنش نیست کفش و کلاه کردیم و رفتیم چشمتون روز بد نبینه بعد از کلی الافی تو ترافیک و شلوغی و پیدا نشدن جای پارک ...
بالاخره وقتی رسیدیم و رفتیم تو... خانوم اینقدر خودش رو لوس کرده بود که بیا و ببین وای مگه یه جا وا میستاد اصلا و ابدا انگار نه انگار که کلی با هم تمرین کرده بودیم ،کلی ژست گرفته بود تو خونه ولی اونجا نمیدونم چی شده بود انگار از اونجا خوشش نیومد شایدم از عکاس چه می دونم کلی خودمون کلافه شدیم کلی هم شرمندهبراش تازه چند دست لباس هم بردم ولی مگه گذاشت عوض کنم لباساشو وای خدا...
همش راه می رفت یه جا بند نمیشد یا همش میگفت نه نه ... تازه چشمش هم که افتاد به توپ ها که بدتر شد ورجه وورجه اش!!!
آخه نمیدونم چرا اینقدر عاشق توپه با این که 12 تا توپ از مدل های مختلف داره بازم اگه ببریش تو اسباب بازی فروشی از بین اون همه چیزای خوشگل توپ رو بر میداره به حق چیزای ندیده نمیدونم می خواد فوتبالیست بشه خدای نکرده یا چی نمیدونم....
بگذریم افتاده بود دنبال این توپ ها و همش قل می داد و پرت می کرد و دست باباش رو می کشید می گفت بیا بادی گفتم آخه مامانی اینجا که پارک نیست بیا خاله عکسای خوشگل بگیره بعد بریم پارک بازی کن وای مگه گوش می داد حرف منو همش می گفت نه نه، نه نه، نه نه ...........
سرتون رو درد نیارم من که بعید می دونم از تو اون عکس ها چیزی در بیاد به ما که نشون نداد فقط گفت 10 روز دیگه بیاین از تو طراحی شده هاش انتخاب کنید نمیدونم واقعا همه بچه ها با آتلیه مشکل دارن یا این لوسیمی من این جوری بود اینقدر ناراحت بودم از دیشب ولی خب احساس میکنم توقع زیادی دارم از بچه طفلی آخه تو اون فضا با اون نورا تازه خانوم عکاس هم که یه کم حوصله به خرج نمیداد، باهاش حرف بزنه و به سمت خودش جذبش کنه فقط تند تند عکس می گرفت و فلاش می زد نمیدونم...
اصلا ولش کن بابا به اندازه ای که خالی بشم چوقولی کردم دیگه دیگه بسه گناه داره دخملم بچه است دیگه ولی دختر خوبیه
اگه قسمت شد تو پست های آینده عکس های آتلیه اش رو می ذارم... فعلا