نیایش عزیزمنیایش عزیزم، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه سن داره
امیرعلی جونامیرعلی جون، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 12 روز سن داره

ثمره ی عشق

زود برگرد عمه جون

12 خرداد ساعت 20:20دقیقه پرواز عمه به مالزی بود تا 8 فرودگاه موندیم ولی پروازش انگار تاخیر داشت عمه هم از ما خواست بریم که تو هم اذیت نشی چون خسته شده بودی و شیر می خواستی دلمون می خواست بمونیم تا موقعی که میره ولی نشد لحظه خداحافظی لحظه خوبی نیست دل آدم می گیره ولی خب دیگه چاره چیه بالاخره باید می رفت دیگه... البته تا ما رسیدیم خونه دیگه اونم پروازش درست شد و رفت  نمیدنم کی می تونه دوباره بیاد ولی خب دلمون تنگ میشه براش امیدوارم خوش باشه و موفق هر جا که هست خدا نگهدارش باشه          ...
9 ارديبهشت 1390

عمه جون بالاخره اومد...

امروز یعنی ۲۹ اردیبهشت ۱۳۸۹ عمه جون تو رو برا اولین بار می دید آخه تا این موقع نتونسته بود برنامه اش رو هماهنگ کنه بالاخره می خواست از مالزی بیاد یه کم دو کم که دور نبود خیلی مشتاق بودیم هممون که زودتر هم ما ببینیمش هم اون تو رو ببینه ولی از یه طرف هم نگران بودم نکنه غریبی کنی و گریه کنی و عمه تو ذوقش بخوره آخه می دونستم چه قدر دوستت داره و چه قدر منتظرته    بابایی رفته بود فرودگاه دنبالش وقتی فهمیدم نزدیک خونه هستن تو رو گذاشتم تو روروئک جلوی در ورودی تا اینکه در رو باز کرد تو رو ببینه تو خونه مامان بزرگ بودیم اونم خیلی دلتنگ بود و وقتی عمه اومد نتونست طاقت بیاره و رفت جلوی در استقبالش پس با این حساب تو نفر سو...
8 ارديبهشت 1390

دایی عکاس

 ۱۶ فروردین ۸۹ بالاخره برا یکی دو دقیقه تونستی بدون کمک بشینی ولی خب هنوز نمیتونستی خودتو خوب نگه داری لااقل برای رو میز نشستن خیلی زود بود ولی این دایی جونت چون عاشق گرفتن عکسای خاصه، تو رو گذاشته رو میز صبحانه ،مامان جونه بیچاره هم از پشت هواتو داره که نیفتی اون وقت این عکسا رو گرفته من اون روز نبودم رفته بودم آرایشگاه همش ۱ ساعت نبودم ها ببین چه فیلمی کرده تو رو......     ...
6 ارديبهشت 1390

نیایش 3 ماهه در روز5 دی 88 روز تاسوعا

دخترکم امروز ۵ دی ۱۳۸۸ روز تاسوعاست پارسال همین موقع سر دیگ آش نذری مامان جون از خدا تو رو خواستم و امسال تو همین روز عزیز دختر ۳ ماهه من تو بغلمه صحیح و سالم خدا جون ممنونم ازت خدایا به هر کی که دوست داره مامان بشه یه کوچولوی سالم بده آمین راستی امروز شله زرد هم پختیم من و بابایی یه جورایی اولین نذری بود که خودم می پختم برا سلامتی تو وهمه بچه ها... ...
4 ارديبهشت 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ثمره ی عشق می باشد