نیایش عزیزمنیایش عزیزم، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 4 روز سن داره
امیرعلی جونامیرعلی جون، تا این لحظه: 8 سال و 6 ماه و 16 روز سن داره

ثمره ی عشق

فرهنگ لغت نیایش در 14 و 15 ماهگی

ماما،مام،مامان،مامانی نی نی = مامان،مامانی بابا،بابادی =بابا،بابایی آله = خاله دادی=دایی آب بادی=آب بازی بادی=بازی د َدَ = دَدَر الی= الو،علی عمممم=عمو عمه َ=عمه بو = توپ بووووو=بوس جی جی=... ما=مو گا=گاو ا َپ = اسب بَ بَ=به به تی تی =تو تو  آپو ،هاپو =هاپو + هر چیزی که نمیشناخت دَ=دست پا = پا با = باز دیش = جیش عَک = عکس نی نی=هر بچه ای که می دید+عروسکاش عتی=عروسک،عروس آبَ = آب حطی = حیاط نَ = نماز        &n...
14 ارديبهشت 1390

دخملم داره بزرگ میشه

گل قشنگم خیلی شیرین شدی مامانی کارای بامزه زیاد میکنی مخصوصا ژست هایی که موقع عکس گرفتن به خودت میگیری خیلی بامزه است... الان (25 مرداد89) یاد گرفتی با انگشت اشاره میکنی به چیزای مختلف و یه چیزایی به زبون خودت میگی عاشق حرف زدنتم عزیزم الان دیگه به راحتی و بدون کمک خودت وایمیستی و حتی در حالی که ایستادی دست هم میزنی    عزیزم راستی روز اول مرداد هم اون یکی دندونت یعنی دندون جلوی فک بالات، سمت چپ (چه جوری آدرس دادم) هم دراومد یعنی موقع عروسی خاله(5 مرداد) 3 تا دندون داشتی خوشگلم و روز 5 شهریور که 11 ماهت تموم میشد دندون چهارمت هم داشت درمی اومد... از شیطون بازی هات که دیگه هر چی بگم کم گفتم تمومی نداره  ...
12 ارديبهشت 1390

اولین واژه های نیایش

اولین کلماتی که به زبون آوردی ما، مام، ماما و بابا بود ولی هر روزی که میگذشت چیزای جدید تر یادمیگرفتی مثل عمه و عمو ...وقتی دیدم رو دور عمه گفتن افتادی سریع زنگ زدم به عمه جونت و کلی براش عمه عمه کردی و اونم ذوق کرد و خوشحال شد(15تیر89) عمو رو هم از اونجایی یاد گرفتی که عاشق عمو پورنگ شده بودی و تا برنامش شروع میشد میگفتی عمو... بعضی وقتا هم صداهایی در میاوردی که بقیه تعبیر به کلمات معنی دار میکردن مثل هپی(happy)یا عمه نی(میگفتن یعنی عمه نیست)یا م نی (به فتح م) یعنی من نی نی هستم یا ابو (به فتح الف) چه میشه کرد واسه کسایی که برا حرف زدن نی نی شون لحظه شماری میکنن این چیزا پیش میاد دیگه هر صدای نی نی رو معنی میکنن دل خودشون خوش باش...
11 ارديبهشت 1390

این دخمل تنبل بالاخره چهار دست و پا کرد

خوشگل مامان در حالی که چند روز مونده بود 9 ماهش تموم بشه 2 تیر 89 کلی واسه مامان چهار دست و پایی رفت البته خیلی هم تنبل نبودی ها چون اول پا شدی واستادی آره از هر جایی که می شد دستت رو می گرفتی و وایمیستادی... دخملم باهوش و زرنگه...با این که دوست داشتم زود تر راه بیفتی ولی نمیدونستم تازه از وقتی چهار دست و پا بری رو زمین پر از میکروب اول بیچارگیه... تو هم که ماشاءالله وروجک مگه میشد جلوت رو بگیریم خدا خودش باید مواظب شما کلوچوهای وروووجک باشه   ...
10 ارديبهشت 1390

اولین روز مادر

١٣ خرداد 89 مصادف با تولد حضرت فاطمه(س)و روز زن و مادر بود تا اون موقع خیلی احساس خاصی نسبت به این روز نداشتم جدا از این که همش سعی می کردیم یه جوری از مادرامون قدردانی کنیم، ولی واقعا فقط الان حس میکنم که زحمت های یه مادر هیچ جوری قابل جبران نیست و بزرگ ترین هدیه هم برا یه مادر اینه که سلامتی بچه اش و خوشبختی اونو ببینه اون روز یعنی روز مادر وقتی بابایی یه هدیه از طرف تو برام گرفت و توی یه کارت تبریک خیلی خوشگل از زبون تو برام نوشته بود واقعا خوشحال شدم و حس عجیبی داشتم ...مادر بودن نعمت بزرگیه و واژه مادر هم مقدس واقعا وقتی مادر میشیم قدر مادرامون رو می دونیم نیایش پاکم برات آرزوی خوشبختی می کنم ممنو...
9 ارديبهشت 1390

بالاخره اولین دندون دخترم در اومد

24 خرداد 89 بالاخره یه سفیدی کوچولو تو لثه پایینت به چشم خورد چشم ما روشن  دیروزش یه تیزی تو لثه پایینت به دست بابایی خورد و به من گفت و امروز بالاخره دندونت تشریف آوردن... عمه خیلی دوست داشت تا وقتی اون هست دندون در بیاری همش دستشو میذاشت رو لثه هاش و می گفت الهی بمیرم عمه که اینقدر درد میکشی ...خدا رو شکر مبارک باشه ولی داشتی خیلی اذیت می شدی دیگه کم مونده بود دیوار رو گاز بگیری  ان شاءالله بقیه اش هم زودتر در میاد راحت میشی گلم ... امروز یعنی 18 تیر 89 متوجه شدم دومین دندونت هم داره درمیاد حالا تو فک پایینت دو تا دندون داری...     ...
9 ارديبهشت 1390

اولین سال تحویل 3تایی

سال تحویل سال ۸۹   اولین سال تحویلی بود که ما ۳ تایی توی خونه خودمون سر سفره هفت سین بودیم البته سال تحویل پارسال یعنی ۸۸ تو هم بودی ولی تو شکم من بودی گلم ولی این بار توی روروئک کنار من و بابا کنار سفره هفت سین با دقت به همه چی نگاه می کردی و لحظه ای که سال تحویل شد انگار تو هم با زبون بی زبونی خوشحالی می کردی خیلی حس خوبی داشتیم و اون لحظه فقط برای سلامتی همه بچه ها و گل خودم دعا کردم... اینم عکس همون موقع است همون شب ساعت ۹ شب که بعدشم می خواستیم بریم خونه مامانی جون و چون هوا سرد بود این طوری لباس پوشیدی... همه میگن تو این عکی پایینی خیلی شبیه منی البته تو یه جورایی شبیه همه هستی هم من ه...
6 ارديبهشت 1390

اولین آب خوردن نیایش

۲۴ اسفند ۸۸ برای اولین بار بهت آب دادیم تازه اونم چون خود دکتر گفت وگرنه من که میخواستم تا ۶ ماهگی صبر کنم ولی قبل از عید رفتیم دکتر تا ببینیم چی میگه برای غذای کمکی برا شروع ۷ ماهگیت چون تاکید کرده بود تا پایان ۶ ماهگی فقط شیر مادر حتی آب هم میگفت ندین نمیدونم واقعا چرا ولی امشب که برا اولین بار یه ذره آب خوردی همونم بالا آوردی چه قدر درگیر بودیم با همه که تا ۶ ماهش تموم نشده هیچی غیر از شیر مادر نباید بخوره... تو حتی پستونک و شیشه هم نمیخوری شایدم به خاطر همین باشه که من و تو اینقدر به هم وابسته ایم.  البته چند روز بعدترش ۲۸ اسفند ۸۸ بالاخره با شیشه آب خوردی آفرین شیشه رو هم خودت گرفتی دستت.... ...
5 ارديبهشت 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ثمره ی عشق می باشد