نیایش عزیزمنیایش عزیزم، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه سن داره
امیرعلی جونامیرعلی جون، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 12 روز سن داره

ثمره ی عشق

رنگ چشاتو دوس دارم !

در راستای مباحث کالبد شناسی نیایشی ! دوباره یه روز ظهر موقع خواب : نیایش : مامان پلک کجاست؟ مامان : اینجا مامان ، به این میگن پلک ِ چشم ... نیایش : این که چشمه مامان : نه چشم قسمتای مختلفی داره مثل پلک ، مژه نیایش : این گردالو که توشه چیه؟ مامان : مردمک نیایش : هه هه مَدُمک یعنی چی؟ مامان : همین که توی چشمه سیاهه دیگه ، البته بعضی وقتا هم سبزه یا آبی ، یا ... نیایش : یا قِــمِــز ! مامان : نه مامان قرمز نیست دیگه!!!!!!! نیایش : چرا هست اون موقع ها ، اون روز که میرفتیم پیش دایی علی چشمامون قرمز بود دیگه... مامان : ... مامان فدات شه بخواب دیگه نیایش : نه ... بگو مال اون موقع ها بود الان دیگه نیست ...
8 اسفند 1391

فِـــکس بوووکـــس !!!

یه دفعه افاضاتی میکنی که همین جوری می مونم میگی : مامان بیا از این دفترچه ام پرینت بگیر !!!!!! بذار تو فِکس بوکس!!!!!!!!!!!!!!!!!!! حالا میگم پرینت رو از خودمون شنیدی و میفهمی یعنی چی ، تازه مگه از دفترچه میشه پرینت گرفت!   حالا فِـــکس بوکس اونوقت چیه دیگه؟! آخه نه مامانت این کاره است نه بابات بچه از کجا در میاری یه هو این حرفا رو نمیدونم حالا واقعا منظورت فیس بوک بود یا یه چیزه دیگه ؟؟؟؟؟ اما هر چی می گفتم ،گفتی نه بابا میگم فـــِکس بووووووووووکس چیا نیمیفهمی؟ میگم خب مامانی باشه ، حالا فکس بوکس دقیقا چیه اونوقت؟؟؟؟؟ میگی : همون اِل و مِل و پی ،کیو ، آی ، اِس تی ، دبلیو ، وااااااااااااااا...
17 بهمن 1391

ســـــــوپـــیـــــــایز شدی؟؟!!

بفرما ادامه!!! بعد از اینکه پست  قبلی رو گذاشتم تازه یادم اومد اینا رو ننوشتم ! وای اگه میخواستم اینا رو هم اضافه کنم دیگه واقعا به قول فریبا جون میشد همون پازل رنگ و وارنگی که باید همش دنبال جور کردن تیکه هاش باشی و حسابی خسته تون میکرد ببخشید که همینم طولانی شد دوست جونیام ♥یه شبی که داشتم دهان شویه استفاده میکردم و دهنم پر بود یه هو در اومدی که: مـــــــــــــــامـــــــــــــان خــــــــــــــیلی دوســــــــِت دایَــــــــــــم.... بدو رفتم دهنم رو خالی کردم و گفتم منم عاشـــــــــــــــــــقتم عزیزم گفتی : نه بگو منم دوسِت دایَم گفتم منم دوست دارم عزیز دلمی عشقمی نفسمی گفتی نه فقط بگو منم...
12 بهمن 1391

دنیای پر رمز و راز تو !

درست کردن انواع و اقسام پازل که انتخاب اولت برای شروع بازی هست! همه این پازل ها رو به تنهایی درست میکنی و همیشه دلت میخواد برات هی پازل بگیریم ! یعنی من موندم تو این عشــــــــق و علاقــــــــــــه!     این دو تا عکس یه پازل دو طرفه است واقعا هم کار راحتی نیست درست کردنش!       این پازل پو هم که اولین پازلی بود که به تنهایی درستش کردی خیلی خیلی وقته پیش!     یکی دو تا پازل دیگه هم بود که عکس ندارم ازش الان ، خیلی علاقه داری به همشون حتی سخت ترین پازل ها رو هم دلت میخواد درست کنی تمام سعی ات رو میکنی و موفق هم می شی ، پازل خیلی خوبه ام...
11 بهمن 1391

ملکه ی گل ها یا ... !

بفرمایید ادامه! ♥ دختر گلم به خاطر همه ی خوبی هات که خیلی خیلی هم زیاده برات یه تاج گرفتم و وقتی بهت دادم ، گفتم این تاج خوبیه برای دختر خوبه خودم...حالا شدی ملکه ی خوبی ها ! خیلی خوشحال شدی ولی گفتی نه مامان ، نه  من ملکه ی گل هام ! ♥ هر روز هم سراغ بهار رو میگیری و میگی مامان کی بهار میاد ؟ تو رو خدا زودتر بهار بشه ! تو رو خدا بگو بهار بیاد دیگه ! دلم می خواد هر چه زودتر بهار بیاد ! هر روز از خواب که بیدار میشی می پرسی بهار شده؟ تا یکمی هوا آفتابی میشه میگی بهار شده؟خلاصه که بی نهایت منتظر بهاری عشقم ملکه ی گل ها منتظر گل های بهاری هستی خیلی زیـــــــاد ♥ قربون اون لباس پوشیدنت که ه...
24 دی 1391

کاش ما 4 تا بودیم نه 5 تا بودیم!!!

از ای کاش گفتن هات و اینکه هر چی میبینی و می شنوی دوست داری تو هم داشته باشی و مثل بقیه بشی که توی پست های قبل هم گفته بودم ... کاش ، چند وقته که خیلی نمود پیدا کرده تو حرفات و هر چی که می خوای ، یه کاش هم می چسبونی تنگش ! دیشب موقع شام بود که شروع کردی به شیرین زبونی و بازی ریاضی! و یه کاش عجیب و جالبه دیگه: نیایش : مـــــــامــــــان ، کاش ما 4 تا بودیم   مامان: چهــــــــــــــــــــــــار تا؟؟؟؟چه جوری؟ نیایش: نه ، 5 تا بودیم... مامان:واقعا؟؟؟؟؟؟ نیایش:آیـــــــــــه من چیا داداش ندایم؟ مامان: بابا : عزیزم خب بچه رو خدا میده به آدم ، مثل تو که خدا بهمون داده نیایش: خب چیا خدا به ما داداش نمیده؟؟!!!...
6 دی 1391

عروسک من،عزیز دلمی

 عروسک قشنگ من فدات شم که روز به روز داری بزرگ تر و خانوم تر و شیرین تر میشی دیگه شیرین زبونی هات اینقدر زیاده و هر لحظه یه چیز بامزه از خودت در میاری که من دیگه نمیتونم همش رو ثبت کنم فقط سعی میکنم به قول بابایی لذت ببرم همون لحظه از بودن با تو خـــــــوب یاد گرفتی دلبری کنی مخصوصا برای بابایی کلی ناز میکنی و دل می بری و شدی دخمل بابا بابایی بهت یاد داده که لب پایینی ات رو بدی جلو و براش ناز کنی و اونم هی قربونت بره آخه خیلی ناز میشی  یه شب که توی بغل بابا در حالی که داشتین با هم عشق بازی میکردین خوابت برد بابا از بس ذوق کرده بود نمی دونست چه کار کنه حاضر نبود تو رو از تو بغلش پایین بذاره و همش با ذوق بهم میگفت نمیدونی ...
26 شهريور 1391

سیاست مداری یا دلبر؟!

عزیزکم دختر با احساس و مهربونم خیلی دوستت دارم همین الان داشتم میگفتم یعنی می نوشتم که خیلی دوستت دارم و تو بازم دلبری کردی برام  مشغول کار خودم بودم که شنیدم داری با خودت حرف میزنی البته با خودت که نه با عروس خانومت! تا شنیدم میگی زُهیه(زهره)جون خوب گوشام رو تیز کردم ببینم چی داری میگی کنار خودم بودی ولی داشتی یواش صحبت میکردی داشتی میگفتی زُهیه (زهره)جونم من خیلی دوسِت دایَم زُهیه جونم میای با من بازی کنی آخه من خیلی تنام  نمیدونم می دونستی من دارم میشنوم یا نه نمیدونم به در میگفتی که دیوار بشنوه یا واقعا داشتی بازی میکردی ولی خیلی سیاست مداری شاید به خاطر اینکه اون موقع که تو...
14 مرداد 1391

خیلی دوستت داریم

نمیتونم حتی یه لحظه فقط دراز بکشم ! این قدر از سر و کول آدم بالا میری و ورجه وورجه میکنی که پشیمون میشم از هر چی دراز کشیدن و خوابیدنه!!! فدات شم آخه تو چرا خواب نداری ؟!خوابیدن پیشکش یه  دقیقه آروم بشین وقتی که من دراز کشیدم یعنی منم باید پا به پات بدوم و بشینم و بازی کنم آخه مامانی به خدا من اینقدر انرژی ندایم!!! همین جوری که از سر و کولم بالا میرفتی و لنگات رو هوا بود!محکم پاتو زدی تو گلوم و منم بلند گفتم نیایش چه کار میکنی دردم گرفت و بلندت کردم گذاشتمت رو زمین (شاید یه کم با عصبانیت)ببخشید عزیزم و تو یه دفعه گفتی مامان منو ببخش، من اشتباه کیدم شیطون گولم زد، شیطون به لعنت!!! منظورت همون لعنت به شیطون بود... منم ی...
14 مرداد 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ثمره ی عشق می باشد