کوچولوی مهد کودک...
هر وقت عقب میفتم از نوشتن خاطره هایی که دلم می خواسته ثبتشون کنم نمیدونم از کجا شروع کنم و نتیجه اش باز میشه یه پست طولانی ولی خب ، ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه است مگه نه؟! . . . بفرمایید ادامه! اول از روز 21 آبان میگم که رفتیم نمایشگاه کتاب هوا خیلی سرد بود ولی خب بازم خوب بود داخلش ، چند غرفه رو گشت زدیم بهت خیلی خوش گذشت و چند تایی کتاب و پازل گرفتیم که تا الان کم کم بهت دادمشون ،تجربه جالبی بود برات و خوشت اومده بود...یه جایی هم رفتی برای نقاشی ،میدونی هر جا که ببینی بساط نقاشی پهنه بی اختیار جذبش میشی... چند تا کتاب داستان و مجموعه قصه های شیرین و سی دی آموزش زبان و دو تا پازل دو وجهی ...