نیایش عزیزمنیایش عزیزم، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 26 روز سن داره
امیرعلی جونامیرعلی جون، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 7 روز سن داره

ثمره ی عشق

کوچولوی مهد کودک...

هر وقت عقب میفتم از نوشتن خاطره هایی که دلم می خواسته ثبتشون کنم نمیدونم از کجا شروع کنم و نتیجه اش باز میشه یه پست طولانی ولی خب ، ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه است مگه نه؟!  . . . بفرمایید ادامه! اول از روز 21 آبان میگم که رفتیم نمایشگاه کتاب هوا خیلی سرد بود ولی خب بازم خوب بود داخلش ، چند غرفه رو گشت زدیم بهت خیلی خوش گذشت و چند تایی کتاب و پازل گرفتیم که تا الان کم کم بهت دادمشون ،تجربه جالبی بود برات و خوشت اومده بود...یه جایی هم رفتی برای نقاشی ،میدونی هر جا که ببینی بساط نقاشی پهنه بی اختیار جذبش میشی... چند تا کتاب داستان و مجموعه قصه های شیرین و سی دی آموزش زبان و دو تا پازل دو وجهی ...
15 آذر 1391

بـــــــــــزن دست قشــــــــــــنگ َ رو !

بالاخره اومدیم پس یه نفس عمیق بکش برو ادامه حتما نفس عمیق بکشیـــــــــاااااا با عرض پوزش از طولانی بودن این پست و تشکر از همراهیتون ♥ بـــــــــــزن دست قشــــــــــــنگ َ رو ! عبارتیه که هر روز ، هر ساعت و هر لحظه که دخترکمون کار خوبی انجام میده به زبون میاره و ما هم (مخصوصا بابایی )آنچنان محکم می کوبیم دستا رو به هم که حال میکنه دخملی!البته بابایی خیلی دست قشنگ َ رو قشنگ تر میزنه !دیگه اینم از شاهکارای بابایی برای جلب رضایت و ایجاد انگیزه در دختری برای انجام به موقع همه کارهای خوبـــــــــــــه! البته گاهی به: دست قشنگ َ رو بزن دیگه ! و بزن اون دستای قشنگ رو ! تبدیل میشه توسط دخملی! خب بر...
20 آبان 1391

آغوش من...آغوش تو

آغوش تو گهواره ی دیرینه ی امن است می میرم از این در به دری ها بغلم کن    چند روزی نبودم ادامه مطلبمون باز از هر دری سخنی شد!!!! آغوش تو گهواره ی دیرینه ی امن است می میرم از این در به دری ها بغلم کن اگر تو آغوشم رو میخوای همیشه ...اگر دوست داری بغلت کنم و مدام میگی مامان بغلم کن ...راستش رو بخوای منم خیلی نیاز دارم بغلم کنی دخترکم ،نمیدونم وقتی داری اینا رو میخونی چند سال داری و کجایی ولی همون لحظه بیا و بغلم کن ... این عکس رو خیلی دوست دارم اینقدر آروم تو بغلم خوابیده بودی که دلم نمیخواست زمین بذارمت هنوز یک ماهت نشده بود...    این عکسمون هم خیلی قشنگ شده بابایی گرفت و خودش هم عاشق ...
1 آبان 1391

می خوام در گوشــِ ت یه چیزی بگم!!!

چه لذتی بالاتر از اینکه وقتی توی یه حال و هوای دیگه ای هستی و شاید داری به هزار و دو چیز که توی ذهنت ووول میخوره فکر میکنی دخترت بیاد کنارت و خودش رو بچسبونه بهت و با صدایی که یواشش کرده  بگه: مامان می خوام در گوشت یه چــــــــــــیزی بگم ....و چه قدر خوبه که اون موقع بهش نگی که در گوشی صحبت کردن خوب نیست و بذاری بیاد و توی گوشـــِت بگه: خیــــــــــــــــلی دوســـِت دایَم، عاشقتم ناز ِ من!!! وااااااای خدایا ممنونم ازت به خاطر این هدیه ی نابی که بهم دادی ،انرژی ای که بهم میده وصف نشدنیه خودت همیشه نگهدار و یاورش باش به تو می سپارمش همیشه هر وقت میخواستیم خداحافظی کنیم مامانامون پشت سرمون می خوندن : فالله ُخیرٌ حافظا و ...
22 مهر 1391

چه خبــــــــــــــــــــــراااااااااااا؟؟!!

سلام سلام خیلی دلم برای همه دوستای گلمون تنگ شده بود، این مدت که یه کمش ، ما خودمون رو تعطیل کرده بودیم و یه کمش هم نی نی وبلاگ ما رو ! باعث شد که کمی عقب بیفتیم از به روز کردن خاطرات دخملی و دلمون هم حسابی تنگ بشه برای همه اما دوباره اومدیم با دست پر ایشالا که نیایش هم همکاری کنه تا بتونم همه وقایع اتفاقیه رو توی این روز خوب ثبت کنم همه ی روزا خوبن ولی امروز خوب تره چون... در ادامه میگم دوهفته پیش پر از اتفاق بود از دندون دار شدن نیایش و اومدن مامان جون و بابا جون بگیر تا دیدن یکی دیگه از دوستای خوب و عزیز وبلاگی و ماجرای مهد کودک !!!!!!! یه نفس عمیق بکش و برو ادامه! خب از اول شهریور بگم ...
17 شهريور 1391

از هر دری سخنی!

وقتی یه بابای خیلی ناراحت و یه کم عصبانی باشی از اینکه دختر کوچولوت آخرش با شیطونی هاش کار دستت داده و در حالی که دسته ی شکسته ی عینکت توی دستته و خودت رو داری کنترل میکنی، بهش میگی :بابایی ، نیـــــــایش دیدی آخرش دسته ی عینک بابا رو شکستی از بس که شیطونی، آخه تو با این عینک بیچاره چه کار داری اینقدر می کشیش از روی صورتم؟! تنها جوابی که میتونه به جای هر چیزی ،خنده رو رو لبات بنشونه و همه چیز رو فراموش کنی اینه: ♥حالا اشکال ندایه (نداره) بابا اصلا نگیان (نگران) نباش،خدا دُیُستش (درستش) میکنه ،میدونی خدا همه کایی (کاری) بلده ♥ آره گل نازم واقعا راست میگی خدا همه کاری بلده ...چه قدر د...
1 مرداد 1391

با آرزوی سلامتی برای همه بچه های عزیز و نانی بی دندون خودم!

سلام دخترکم و سلام دوستای خوبمون دلمون براتون تنگ شده بود ان شا الله که همگی سالم و شاد باشید و روزهای خوبی رو پشت سر گذاشته باشید و روزهای قشنگ تری هم در انتظارتون باشه ممنون که همیشه به یاد ما هستید و جویای احوال نیایش ، این پست که بازم هر کاری کردم طولانی شد یه کم درد دل و خبر از دندونای نیایشی هست و چند تا عکس جامونده !!   دختر گلم خیلی دلم تنگ شده بود برای نوشتن از تو و خاطراتت ولی چه کنم که این مدت ، درگیری ها نمیذاشت البته همه اش هم مثل قضیه دندونات سخت و ناراحت کننده نبود که خاطرات خوبی هم داشتیم تو این مدت که برات ننوشتم از 23 اردی بهشت روز مادر و اومدن مامان جون و بابا جون از کربلا تا دیدن یکی از دوستای وبلاگی ات 5 شن...
31 ارديبهشت 1391

تاریخ گذشته!!!

سلام یکی یک دونه ی مامان گل نازم خیلی وقته که می خوام برات بنویسم ولی هر بار به دلیلی نشد و این شد که حالا دوستای گلت یه پست تاریخ گذشته و خیلی طولانی رو می خونن ! هر چند که ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه است... مگه نه ؟! عزیز دلم منو به خاطر این همه تاخیر در نوشتن ببخش از دوستای گل و همیشه همراهمون هم معذرت می خوام ، ولی خب هر بار کاری پیش می اومد اول که به خاطر پست های قبلی بود که می خواستم زودتر برات بذارم و بعد هم کار و مشغله های جانبی و بعد هم که چند روزی اینترنت نداشتیم و شد حالا ... بگذریم ... حالا می خوام هر چی که تو خاطرم مونده رو برات بگم : خب ، بذار از اول بگم از 26 فروردین که پروژه ی بزرگ از پوشک گرفتن رو شروع ک...
11 ارديبهشت 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ثمره ی عشق می باشد