نیایش عزیزمنیایش عزیزم، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 4 روز سن داره
امیرعلی جونامیرعلی جون، تا این لحظه: 8 سال و 6 ماه و 16 روز سن داره

ثمره ی عشق

سمفونی نیایش !!!

کااااااااااااااشکـــــــــــی کا کا کاااااااااااشکـــی زنبااااااااااااااار ، زنبااااااااااااااااااار کَ کَ کَــــــــرِت کَ کَ کَــــــــرِت (carrot) دووووووووووووووووووووووست دااااااااشت .... آ آ آ آ  !!!!!!!!!!!!!   همین جا تو اتاقت هستم و دارم وبگردی میکنم که صدای آوازت توجهم رو جلب میکنه نگات میکنم داری با ادای خاصی میخونی با یه حرکات دست و چشم جالب و با مزه و تموم که میشه دستت رو روی سینه ات میذاری و میگی خیلی ممنان خیلی ممنان !!!! نتونستم چیزی نگم ! گفتم عزززززززززززیزززززززززززززززززززم قربونت برم چی میخوندی به منم میگی ؟  گفتی آخه میدونی من عادت دارم قبل از...
31 ارديبهشت 1393
1607 10 10 ادامه مطلب

این روزا....

این روزا... از کجای این روزا شروع کنم؟ چند وقته هی میخوام بیام بنویسم نمیذاری که! یک بارم داشتم مینوشتم که سیستم رو خاموش کردی و ... ـــمیگم این نی نی وبلاگ این همه امکانات خوب گذاشته خوب یه save هم میگرفت از مطالب حین نوشتن چی میشد خووو ـــ  وقتی دیدی چهره ام رفت تو هم با ناراحتی گفتی مگه کار داشتی هنوز؟! منم دیدم خودت متوجه شدی هیچی نگفتم و بغلت کردم تو هم گفتی آخه تو با من بازی نمیکنی - آخه جان مادر تو که سیر بازی نمیشی فدات شم میدونم حق با توئه چه کار کنم با اینکه صبح تا ظهر مهد میری ولی بازم بهانه میگیری وقتی خونه هستی و میگی کاش مهد بعداز ظهر ها هم باز بود! نمیدونم یعنی واقعا من وقت برات کم میذ...
26 ارديبهشت 1393

در چنین روزی...

خاص ترينم . . .   انگشتان دستت زيباترين تسبيح براي نيايش هاي عاشقانه من است . . .   دوسِت دارم مثل همون 16 اردیبهشت ِ9 سال پیش!     ...
15 ارديبهشت 1393

آرزوی بزرگ کوچکانه ی تو ...

اومدن یکی از بهترین دوستای مهدت به خونمون بزرگ ترین آرزوی توی دل کوچولوت بود که دیروز برآورده شد.. یسنا خانوم که البته یه سالی ازت بزرگ تره بعد از تعطیلات عید دیگه مهد نیومده بود و چند روز پیش مامانش با من تماس گرفت که دوس داره نیایش رو ببینه چون مامانش بارداره و حال ندار ،گفتم اون بیاد و یه روز کامل با هم بودین تجربه ی جالبی هم برا ی تو هم برای من بود آخه  تا حالا نشده بود که بچه ای غیر از تو صبح تا شب اون این خونه باشه! دیروز که صدای ذوق و شوق و هیجان شما دو تا خونه رو پر کرده بود همش به این فکر میکردم که کاش دو قلو بودی وقتی دنیا اومدی ... دیروز بهت خیلی خوش گذشت خیلی باز ی کردین همه جور بازی  خیلی عالی غذا خو...
11 ارديبهشت 1393

یه کم دور ، یه کم نزدیک !

دیدن ِ ذوق ِ تو ، خنده های از ته دلت ، دیدن اینهمـــــــــــــه شور و هیجانت باعث شد تا یه باره دیگه به دلم بگم نه و به تو آره ...       و بعدش بلافاصله ازت شنیدم که : مامان من آخه به چه زبونی از تو تشکر کنم؟ من فدای تو و زبونت و تشکر کردنت ، من فدای اون دل کوچیکت ، من قربون اون چشای پر از ذوق و شوقت ، آخه تو چه قدر شیرینی مامان..عاشقتم ... امروز با مهد رفتین اردو ، باغ وحش و کلوپ پاندا ، دو تا جایی که عاشقشون هستی ... امیدوارم بهت خوش بگذره هر چند که من از صبح ، که چی بگم از دیشب همش دلشوره دارم و دلم برات تنگه خیلی زیاد ولی سعی کردم زیاد بهش فکر نکنم ...میخوام یاد بگیرم که باید ...
6 ارديبهشت 1393
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ثمره ی عشق می باشد