نیایش عزیزمنیایش عزیزم، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 4 روز سن داره
امیرعلی جونامیرعلی جون، تا این لحظه: 8 سال و 6 ماه و 16 روز سن داره

ثمره ی عشق

نو بهار است در آن کوش که خوشدل باشی ...

    یاد من باشد فردا دم صبح به نسیم از سر صِ دق، سلامی بدهم   و به انگشت نخی خواهم بست تا فراموش، نگردد فردا زندگی شیرین است، زندگی باید کرد....   گرچه دیر است ولی کاسه ای آب به پشت سر لبخند بریزم ،شاید به سلامت ز سفر برگردد   بذر امید بکارم، در دل لحظه را در یابم من به بازار محبت بروم فردا صبح مهربانی خودم، عرضه کنم یک بغل عشق از آنجا بخرم...     ...
27 اسفند 1392

مهــــــرمنانه نهـــــالی می کاریم....

بفرما ادامه چهارشنبه که از مهد برگشتی با ذوق و شوق برام گفتی از روز اردو از اینکه میخواین با مامانا و مربی ها برین اردو .... تو کیفت رو نگاهی انداختم بلکه بفهمم این همه ذوق و شوقت برا کجاست و جریان چیه؟ ای دل غافل فردا 15 اسفنده روز درخت کاری... چه زود 15 اسفند شد چه زود داره همه لحظه های یه ساله دیگه هم داره تموم میشه.... بگذریم... بهت گفتم حتما باهات همراه میشم برای این حرکت قشنگ هر چه قدر هم کار داشته باشم و خسته باشم وقتی شادی تو رو با دوستات توی طبیعت ببینم همه چی یادم میره .. خدا رو شکر که مهدتون یه کمی از حال استندبای در اومد ... شنبه هم جشن دارید شب زودتر خوابیدیم تا صبح زود بیدار شیم و به قول تو بریم ارد...
15 اسفند 1392

اینا یه یادگاری توی خاطره هاته ...

بازم شادی و بوسه ، گلای سرخ و میخک میگن کهنه نمی شه تولدت مبارک تو این روز طلایی تو اومدی به دنیا و جود پاکت اومد تو جمع خلوت ما تو تقویما نوشتیم تو این ماه و تو این روز از اسمون فرستاد خدا یه ماه زیبا       یه کیک خیلی خوشگل ،با چند تا شمع روشن یکی به نیت تو یکی از طرف من الهی که هزارسال همین جشنو بگیریم به خاطر وجودت به افتخار بودن....   تو این روز پر از عشق تو با خنده شکفتی با یه گریه ی ساده به دنیا بله گفتی   ببین تو اسمونا پر از نور و پرنده است تو قلبا پر عشقه رو لبا پر خنده است تا تو هستی و چشمات بهونه است واسه خوندن همین شعر و ترانه تو دنیای ما زنده اس...
7 اسفند 1392

مزه پرونی !

نمیدونم مزه پرونیه یا جملات قصار یا ..، هرچی که هست کلی میخندم باهات عشقم ... ♥ میگی مامان میدونستی بابا برای ما خیلی مفیده؟ آره مامان میدونم ما خیلی به بابا نیاز داریم ولی تو از کجا فهمیدی یعنی از چه نظر میگی مفیده؟ میگی : خب من خودم درس خوندم تو دکتر شناسی این چیزا رو میفهمم دیگه !!!!!     ♥ تی وی داره یه برنامه نشون میده که مامان ِ دختره نشسته کنار تختش براش کتاب میخونه تا بخوابه ... بهت میگم ببین نیایش مامانا کنار تخت میشینن بچه ها زود میخوابن اونا هم میرن سر جاشون میخوابن دیگه مامانا که تو تخت بچه شون تا صبح نمیخوابن که ! (چند شبیه به محض اینکه میخوام از کنارت پاشم بیدار میشی چه نیم سا...
5 اسفند 1392

کادو بازی!

یکی از پر مصرف ترین چیزا تو خونه ی ما این روزا چسب نواریه ! چرا ؟ چون یکی از بازی هایی که به شدت مورد علاقه اته کادو بازیه ... اینکه هر چیزی که تو خونه است بپیچی توی جلد کادو و با چسب همه جاش رو آنچــــــــــنان بچسبونی که یه نقطه ی باز هم به قول خودت نداشته باشه اینقدر دلت میخواد هی به من و بابا کادو بدی و بگی نا قابله ! و اینکه ما هم یه چیزی رو کادو کنیم بهت بدیم و تو بازش کنی و از دیدنش کلی ذوق زده یا به قول خودت هیجان انگیز بشی با اینکه مدت ها جلوی چشمت بوده و ازش استفاده کردی ولی چون از توی کادو در اومده یه مزه ی دیگه داره برات... ما هر از گاهی برات جایزه میگرفتیم و به خاطر چندین تا کار خوبی که انجام داده بودی همین جو...
26 بهمن 1392

حال من خوب است اما با تو بهتر میشوم ...

... ... دیشب داشتیم کتاب میخوندیم کتاب لالایی ها بخاطر علاقه ی زیادت به امام زمان عج هر شب جدا از اون کتابی که نوبتش میشه که اون شب بخونیمش این کتاب رو هم باید حتما بخونیم   لا لا ، لالا گل مینا دعا کن زود بیاد آقا  بدیم ما نقل و شیرینی  که عید میشه همه دنیا   به آخر کتاب رسیدیم و کتاب رو بستی و گفتی مامان پس امام زمان کی میاد ؟ من خیلی وقته منتظرشم!   گفتم عزیزم نمیدونم هیچکی نمیدونه فقط ... میخواستم حرفم رو ادامه بدم و بگم فقط باید دعا کنی... که گفتی آها فهمیدم چرا هیچکی نمیدونه چون امام زمان موبایل نداره ! کاش موبایل داشت میشد بهش زنگ بزنیم بگیم کی میای ...
20 بهمن 1392

من نیازم تو رو هر روز دیدنه ...

  ... ... این روزای ســــــــــــــــرد یه عکس تابستونی میچسبه نه ؟ البته همچین تابستونی هم نیست ! مربوط به 15 مهره همون روزی که با خاله جون رفتیم آتلیه و آقای عکاس میگفت نیایشی همش فقط به خاله اش نگاه میکنه مثل همین عکسه این عکس رو هم خاله جون طراحی کرده دغدغه ی این روزات اینه که وقتی بزرگ شدی و عروس شدی و مامان شدی میخوای خونه ات رو کجا بگیری ؟ هر بار یه چیزی میگفتی ولی هر بار هم آخرش به یه نقطه میرسیدیم اونم تهران بود امروز هم  دوباره صبح که بیدار شدی میگی مامان من دیگه فکرامو کردم میخوام وقتی بزرگ شدم برم تهران خونه بگیرم که بتونم بچه ام رو ببرم پیش عمو پورنگ تو برنامه های مختلف شرکت کنه تازه پیش فاطمه (...
18 بهمن 1392

به آرزوت رسیدی+تولدانه

دلت برف میخواست خواب برف میدیدی صبح که آفتاب میشد میگفتی امروز هم که آفتابه مامان ببین نزده برفیه ؟! (منظورت این بود که برم تو سایت accuweather) و بالاخره جمعه شب چشممون به جمال برف روشن شد و دونه های سفیدش همه جا رو پوشونده بود آره همون برفی که منتظرش بودی بارید و انگار اولین روز زمستون بود اینجا!       به آرزوت رسیدی و با دیدنش جوری ذوق کردی که حسودیم شد چشات برق میزد از دیدن برف و دائم پشت پنجره بودی       و حیف که بد جوری سرما خورده بودی به استقبال سرما رفتی و  از چهارشنبه تب کرده بودی الان که بهتری ولی خب بازم سرفه های خلط دار داری و آنتی بیوتیک میخوری &n...
13 بهمن 1392

گل لاله !

قبل از هر چیزی سلام ! از همه دوستای گلم هم خیلی عذر خواهم به خاطر این همــــــــــــــه تاخیر که خب دلایل مختلفی داشت و خوشحالم که تونستم الان بیام و چند خطی بنویسم  ممنون که به یادمون هستید ما هم دلمون خیلی براتون تنگ شده بود   راستش نمیدونم باید از کجا شروع کنم خب شاید بهتر باشه بازم با تبریک تولد یه دوست عزیز شروع کنم که کسی نیست غیر از دیانای گلم که خیلی ماهه هم خودش هم مامانی گلش تولدت مبارک عزیز دلم چهار سالگیت مبارک خیلی دوستت داریم عزیزم     بفرمایید ادامه چند وقته پیش هم افتخار اینو داشتم که بازم از نزدیک ببینمشون و فریبای گل مامان نیروانای نازم باعث این اتفاق شیرین شد و دی...
6 بهمن 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ثمره ی عشق می باشد