نیایش عزیزمنیایش عزیزم، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 26 روز سن داره
امیرعلی جونامیرعلی جون، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 7 روز سن داره

ثمره ی عشق

عکس یلدایی + تولد یه دوست عزیز

این عکس رو امروز 30 آذر 92 از مهد گرفتیم رو شاسی زده بودن برامون ، چه قدر خوشت اومده بود از عکست منم خوشم اومد فکرکنم از پارسالی بهتره  عزیز دلم چه قدر بزرگ شدی یلدات مبارک عشق من         و تولد دختر یلدا ، دوست عزیزمون مامان آینده ی یه فسقلی هم خیلی خیلی مبارک باشه چه تقارن زیبایی الهی همیشه سالم و شاد باشی و لحظه لحظه ی زندگیت سرشار از عشق و محبت و دوستی باشه دوست مهربون و همیشه همراهم     ...
30 آذر 1392

یلداتان سرشار از نعمت خدا

      کلاه و شال و دستکش هدیه ی خاله فریده ی گل برای تولدت و طراحی این عکس ...دست گلش درد نکنه دوستت داریم خاله جونی چون خیلی شعر دوست داری یه شعر هم در ادامه برات گذاشتم بخند همیشه گلم خورشید ِ آخرین غروب ِ خزان ، پشت کوه رفت امشب ، شب ِ تولد نوروز ِ دیگری ست فرشی ز برف بر سر راهش گشوده اند چون نوعروس کرده به بَر جامه سپید         تق تق ...... صدای کیست؟ این وقت شب چه کسی کوبه می زند؟ بگشای در یلداست ، آمده آورده با خودش آجیل و هندوانه و ظرفی پر از انار انجیر و توت خشک       در دست دیگرش مهر و صفا و عشق و محبت ، گل امید  ...
27 آذر 1392

آره دیوونشونم ، گدای خونشونم ...

روز یازده آذر مراسم عزاداری مهدتون بود ...   خیلی منتظر این روز بودی ولی مثل پارسال بازم سرما خورده بودی و سرفه میکردی اما قبول نمیکردی که نری مخصوصا که خودت هم دکلمه داشتی ...   پس صبح که خوب خوابت رو گرفتی بیدار شدی و اولین چیزی که ازم پرسیدی این بود که الان باید بریم مهد ؟ الان شروع میشه عزاداری؟ و رفتی سراغ چادر مشکیت و برداشتی و گفتی زود حاضرم کن میخوام برم ....               بقیه عکس ها در ادامه   . .  . چند تا شعر رو دسته جمعی میخوندین و تو هم یه جوری میخوندی که حس میکردم الان نفست بند میاد !!!   ...
22 آذر 1392

نقاشی نقاشی ...

عزیز دلم نقاشی هات یه هو خیلی عوض شد خیلی با چند وقت پیش فرق داره ...جالبه که دلت میخواد همش نقاشی بکشی و چیزای جدید یاد بگیری من شنیدم که نباید توی این سنی که تو هستی نقاشی رو بهتون آموزش داد باید هر طور یکه میبینی بکشی هر چیزی که دوست داری نه اینکه الگو برداری کنی توی نقاشی در واقع توی یه کلمه خلاق باشی ولی خب به هر حال از دوستات یه چیزایی یاد گرفتی توی مهد خودت دلت میخواست که ا زهر کسی یه چیزی یاد بگیری و نتیجه اش شده اینایی که میبینی  من بهت افتخار میکنم قشنگم مخصوصا وقتی خودت از نقاشی خودت خوشت میاد و ذوق میکنی خیلی عالیه         بفرما ادامه   یه دفعه همین طوری کاغذ و خودکار هم که میبین...
17 آذر 1392

یه بهانه ی شیرین ...

چه بهانه ای شیرین تر از تولدت برای ثبت یه یادگاری قشنگ دیگه که با عکس زیبات به در و دیوار این خونه زینت میده ، 4 ساله ی زیبا ، نیروانا جونم چه بهانه ای شیرین تر از تولدت برای تبریک گفتن به مامان نمونه ات برای داشتن فرشته ای ناز مثل تو دخترک گلم تولد تو بهانه ای شیرینه برای دوست داشتن همه روزهای آذر ماهی که با شروعش بوی تو رو میاره و حالا که به یازدهمین روزش رسیدیم از همین دورا بغلت میکنم و میبوسمت و میگم تولدت هزاران بار مبارک "نیایش و مامانی"     ...
11 آذر 1392

یــــه احساســــــــی به تــــــــــو دارم ...

از اول ماه محرم حال و هوای خاصی پیدا کردی اولش یه کمی نگران بودم که میتونم کمکت کنم درک درستی پیدا کنی یا نه چون بعضی عکس العمل هات منو نگران میکرد ولی خب بابا میگفت باید همراه اون یا من توی عزاداری های امام حسین باشی و همه چیز رو از نزدیک ببینی هر سوالی هم داشتی جواب میدیم بهت ...آخه خیلی برات سوال پیش میاد و همش چرا میگی ؟!   گاهی برا ی جواب دادن به یه سوالت کلی باید فکر میکردم که چه چیزی بگم که وقتی قراره سالها توی ذهنت بمونه لااقل اشتباه نباشه ! تو انگار از مسجد رفتن حس خوبی داشتی فقط توی روضه اوایل وقتی میدی گریه میکنیم میگفتی گریه نکن ! یه کمی ترس داشتی وقتی چراغ ها رو خاموش میکردن و صدای گریه میشنیدی ولی بعد ترش دیگه نمیگفت...
9 آذر 1392

تاریخ گذشتهههههههههههههههه!!!!

این پست رو خیلی وقته پیش داشتم مینوشتم که نیمه کاره موند و نشد بذارمش!     به قول الهه جونم مامان یسنا گلی : " چه قدر ننوشته دارم ازت " ای واااااااااای واقعا هم نمیدونم چرا اینجوری شدم یعنی به قول مامان تسنیم عزیزم : کم رنگ شدم اینقدر چیزی هست برای نوشتن از بلبل زبونی هات،حاضر جوابی هات ،از مزه پرونی ها و شیرین عسل بازی هات ولی یادم نمیاد!   به خدا سعی میکنم بیشتر بیام و بیشتر بنویسم و بیشتر سر بزنم به دوستای گلمون ولی نمیدونم چرا نمیشه وقت کم میارم ببخشید   همیشه وقتی یه چیزی میگی که کلی میخندم و خستگی از تنم در میره به خودم می سپارم حتما بیام و برات بنویسم تا یادگاری بمونه و بعدا خودم دوباره از...
1 آذر 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ثمره ی عشق می باشد