نیایش عزیزمنیایش عزیزم، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 4 روز سن داره
امیرعلی جونامیرعلی جون، تا این لحظه: 8 سال و 6 ماه و 16 روز سن داره

ثمره ی عشق

دخترا سیب گلابـــــــــــن!

دخترا سیب گلابند ، مثل برفند ، مثل آبند برف جاده گل و خاکه ، آب چشمه اما پاکه دخترا شاخه نباتند ، چشمه ی آب حیاتند اجر حافظ که میگن شمس حقه ، شاخه نباته چشمه ی آب حیات تو کوچه نیست ، تو ظلماته ظلمات طرح یه پرده ست مثل پرچین ، مثل نرده ست آب که بی پرده میشه ، دریای شوره آب روشن توی چشمه ست ، توی یک تنگ بلوره همه میدونن عزیــــــــــز دلـــــمی این پست و آهنگ ، ویژه تقدیم به تو     یکی یه دونه گل من عزیــــــــــــــــــزم    روزت مبارک روز همه دخترای گل مبارک ...
28 شهريور 1391

عروسک من،عزیز دلمی

 عروسک قشنگ من فدات شم که روز به روز داری بزرگ تر و خانوم تر و شیرین تر میشی دیگه شیرین زبونی هات اینقدر زیاده و هر لحظه یه چیز بامزه از خودت در میاری که من دیگه نمیتونم همش رو ثبت کنم فقط سعی میکنم به قول بابایی لذت ببرم همون لحظه از بودن با تو خـــــــوب یاد گرفتی دلبری کنی مخصوصا برای بابایی کلی ناز میکنی و دل می بری و شدی دخمل بابا بابایی بهت یاد داده که لب پایینی ات رو بدی جلو و براش ناز کنی و اونم هی قربونت بره آخه خیلی ناز میشی  یه شب که توی بغل بابا در حالی که داشتین با هم عشق بازی میکردین خوابت برد بابا از بس ذوق کرده بود نمی دونست چه کار کنه حاضر نبود تو رو از تو بغلش پایین بذاره و همش با ذوق بهم میگفت نمیدونی ...
26 شهريور 1391

خواب معصومانه ی عشق

نمی خوام پیش شما بخوابم! . . . . . . فکر کنم هنوز بزرگ نشدم! نمی خوام پیش شما بخوابم می خوام توی اتاق خودم بخوابم... اینا جمله هایی بود که برای اولین بار دیشب ساعت 12 ازت شنیدم ! داشتیم آماده می شدیم برای خوابیدن رفتیم توی تخت و بهت گفتم بیا توی تختت بخواب تا برات یه قصه بگم بخوابی خیلی خسته ام! که تو گفتی نه نمی خوام پیش شما بخوام خیلی تعجب کردیم من و بابایی ولی به روی خودمون نیاوردیم تا یه وقت حس بدی بهت دست نده  اما چون تا به حال نشده بود که شب همچین چیزی بخوای خیلی تعجب کرده بودم و یه کم هم نگران بودم چون خسته هم بودم و می دونستم که تو توی اتاقت طاقت نمیاری و اینجوری ما بد خواب میشیم ول...
23 شهريور 1391

چه خبــــــــــــــــــــــراااااااااااا؟؟!!

سلام سلام خیلی دلم برای همه دوستای گلمون تنگ شده بود، این مدت که یه کمش ، ما خودمون رو تعطیل کرده بودیم و یه کمش هم نی نی وبلاگ ما رو ! باعث شد که کمی عقب بیفتیم از به روز کردن خاطرات دخملی و دلمون هم حسابی تنگ بشه برای همه اما دوباره اومدیم با دست پر ایشالا که نیایش هم همکاری کنه تا بتونم همه وقایع اتفاقیه رو توی این روز خوب ثبت کنم همه ی روزا خوبن ولی امروز خوب تره چون... در ادامه میگم دوهفته پیش پر از اتفاق بود از دندون دار شدن نیایش و اومدن مامان جون و بابا جون بگیر تا دیدن یکی دیگه از دوستای خوب و عزیز وبلاگی و ماجرای مهد کودک !!!!!!! یه نفس عمیق بکش و برو ادامه! خب از اول شهریور بگم ...
17 شهريور 1391
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ثمره ی عشق می باشد