نیایش عزیزمنیایش عزیزم، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 27 روز سن داره
امیرعلی جونامیرعلی جون، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 8 روز سن داره

ثمره ی عشق

200 تا شد!!!

آیا دوست دارید وبلاگتان همه جا در کنار شما باشد ؟   آیا مایلید در سفر، در ماشین، در کوه و دریا .. نوشته ها و خاطراتی که در وبلاگتان ثبت شده است را ورق بزنید ؟  آیا می خواهید حتی در مکان هائی که اینترنت در اختیار ندارید، نوشته های وبلاگ نی نی شما همراهتان باشد ؟   آیا دلهره دارید که شاید روزی، به هر دلیلی، وبلاگتان از دست برود و دیگر به خاطرات و عکس های دلبندتان دسترسی نداشته باشید ؟   آیا دوست دارید که یک نسخه از خاطرات ثبت شده در وبلاگ شما، در دستانتان باشد ؟ سایت نی نی وبلاگ در راستای احترام به کاربران و همچنین درک دغدغه ی نی نی وبلاگی ها در حفظ و نگهداری مطالبی که برای دلبندان خود نگاشته اند ...
30 مرداد 1391

شیرین شیرینا ، خانوم خانوما !

می خوام بگم که من هلاک این جوابای توام نیایش حاضر جوابم اول می خواستم عنوان این پست رو همین بذارم ولی چون شیرینی جوابای خانومانت بیشتر بود عوضش کردم ♥ازم می خواستی که از بین 100 تا کتاب 5 تا رو پیدا کنم 5 تا کتاب شادی کوچولو رو می خواستی که سی دی تصویری اش رو داری...اومدم نشستم رو به روی کمدت و میگم واااااااای نیایش آخه من از بین این همه کتاب چه جوری اونا رو پیدا کنم آخه ؟میگی خب باید بگردی،خوووووووب بگرد میگم پس بیا تو هم کمکم کن میگی: نه من تشویقت می کنم فدا ت شم شیرینم ♥شبا عادت داری وقت خواب میای تو تختم کنار من و بهم میگی روی پشتم نقاشی بکش ،بعدش میرم تو تخت خودم...و منم شروع میکنم با سر انگشتام برات نقاشی کشی...
26 مرداد 1391

ای کاش به دنیا دل غمبار نبود...

دستان حادثه ،بار دگر گرفت از مادران قرار ،از کودکان امان هر لحظه می رسد اخبار تازه ای از سستی زمین ،از سختی زمان مبهوت مانده مات چشمان اشکبار افتاده نی به خاک،بی بانگ یک شبان تصویر یک نگاه در اوج التهاب بر ماتمی عظیم،بالاتر از گمان افسوس و آه و درد این واژگان سرد کی میکند ادا ،حق سخن بیان...  چه قدر دلگیر است و تاسف بار ،هر از چندی خبر ویرانی سقف های مردمان این خاک بر سرشان... شاید ما که حال در خانه های به ظاهر محکمان نشسته ایم ،ندانیم چه روزهای سختی دارند مردمان زلزله زده ی آذربایجان اما می شود حس کرد چشمان اشک بار و دل های پر دردشان را... یا رب مگیر آرامش شب های ما را با یک نظر از ما بگرد...
24 مرداد 1391

مشق عشق!

توی آشپز خونه مشغول کار خودم بودم که می شنیدم صدات رو که داری با خودت هی میگی و تکرار می کنی: مـــــــااااامـــــــااااان مـــــــــن خیــــــلی تو یـــــــــــــو دوووووووووستــــــــ دااااااایـــــــــــم ... اینجوری نوشتم تا شاید لحنت پیدا باشه توش... انگار که داری دیکته می گی یا بهتر بگم مشق می نویسی(حالا مشق نوشتن رو از کجا یاد گرفتی نمیدونم) داشتی صدات رو می کشیدی و می نوشتی ... چند بار این جمله رو تکرار کردی و منم گفتم : منم خیلی دوست دارم گل نازم و اومدی پیشم و با ذوق خاصی بهم گفتی :مامان من مشقامو نوشتم بیا همش برای تو باشه یادگاری !!! ببین نوشتم : مـــــــااااامـــــــااااان مـــــــــن خیــــــلی دوووووووووسِتــــــــ د...
21 مرداد 1391

این شب ها...

نگاهم رو به سمت تو، شبم آیینه ی ماهه دارم نزدیکتر میشم، یه کم تا آسمون راهه به دستای نیاز من، نگاهی کن از اون بالا من این آرامش محضو، به تو مدیونم این شب ها خدایا دوستت دارم، واسه هر چی که بخشیدی همیشه این تو هستی که، ازم حالم رو پرسیدی بازم چشمامو می بندم، که خوبی هاتو بشمارم نمی تونم فقط میگم، خدایا دوستت دارم تو دیدی من خطا کردم، دلم گم شد دعا کردم کمک کن تا نفس مونده، به آغوش تو برگردم تو حتی از خودم بهتر، غریبی هامو می شناسی نمی خوام چتر دنیا رو، که تو بارون احساسی خدایا دوستت دارم کمکم کن این شب ها را که قدر نامیده ای ،قدر بدانم  ... کوفه، بر قامت مولا ایستاده بود؛ بی‏آنکه یک‏بار از خود بپرسد این ک...
17 مرداد 1391

سیاست مداری یا دلبر؟!

عزیزکم دختر با احساس و مهربونم خیلی دوستت دارم همین الان داشتم میگفتم یعنی می نوشتم که خیلی دوستت دارم و تو بازم دلبری کردی برام  مشغول کار خودم بودم که شنیدم داری با خودت حرف میزنی البته با خودت که نه با عروس خانومت! تا شنیدم میگی زُهیه(زهره)جون خوب گوشام رو تیز کردم ببینم چی داری میگی کنار خودم بودی ولی داشتی یواش صحبت میکردی داشتی میگفتی زُهیه (زهره)جونم من خیلی دوسِت دایَم زُهیه جونم میای با من بازی کنی آخه من خیلی تنام  نمیدونم می دونستی من دارم میشنوم یا نه نمیدونم به در میگفتی که دیوار بشنوه یا واقعا داشتی بازی میکردی ولی خیلی سیاست مداری شاید به خاطر اینکه اون موقع که تو...
14 مرداد 1391

خیلی دوستت داریم

نمیتونم حتی یه لحظه فقط دراز بکشم ! این قدر از سر و کول آدم بالا میری و ورجه وورجه میکنی که پشیمون میشم از هر چی دراز کشیدن و خوابیدنه!!! فدات شم آخه تو چرا خواب نداری ؟!خوابیدن پیشکش یه  دقیقه آروم بشین وقتی که من دراز کشیدم یعنی منم باید پا به پات بدوم و بشینم و بازی کنم آخه مامانی به خدا من اینقدر انرژی ندایم!!! همین جوری که از سر و کولم بالا میرفتی و لنگات رو هوا بود!محکم پاتو زدی تو گلوم و منم بلند گفتم نیایش چه کار میکنی دردم گرفت و بلندت کردم گذاشتمت رو زمین (شاید یه کم با عصبانیت)ببخشید عزیزم و تو یه دفعه گفتی مامان منو ببخش، من اشتباه کیدم شیطون گولم زد، شیطون به لعنت!!! منظورت همون لعنت به شیطون بود... منم ی...
14 مرداد 1391

بگذار منتظر بمانند....

به قول زنده یاد حسین پناهی: می دانی ، یک وقت هایی باید روی یک تکه کاغذ بنویسی "تـعطیــل است" و بچسبانی پشت شیشه ی افـکارت... باید به خودت استراحت بدهی، دراز بکشی دست هایت را زیر سرت بگذاری به آسمان خیره شوی و بی خیال ســوت بزنی، و در دلـت بخنــدی به تمام افـکاری که پشت شیشه ی ذهنت صف کشیده اند، آن وقت با خودت بگویـی :  بگذار منتـظـر بمانند ... ...
11 مرداد 1391

نیایش...

خدای عزیزم ،اون کسی که همین الان مشغول خوندن این نوشته هاست ، زیباست چون دلی زیبا داره درجه یکه چون تو دوسش داری و اونم تو رو دوست داره قدرتمند و قوی و استواره چون تو پشت و پناهش هستی و من هم خیلی دوسش دارم   خدای عزیزم  کاری کن زندگی امروز و فرداش، سرشار از بهترین ها باشه خدای مهربونم از تو می خوام کمکش کنی که به آنچه چشم امید دوخته ،آنطور که شایسته و خیر و صلاحش هست برسه خدایا در سخت ترین لحظات یاورش باش تا همیشه بتونه همچون نوری در تاریک ترین و سخت ترین لحظات زندگیش ،بدرخشه و در ناممکن ترین موقعیت ها عاشقانه مهر بورزه خدای بزرگ هر وقت بهت احتیاج داشت دستش رو م...
6 مرداد 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ثمره ی عشق می باشد