عید ولایت مبارک
نازد به خودش خدا که حيدر دارد درياي فضائلي مطهر دارد همتاي علي نخواهد آمد والله صد بار اگر کعبه ترک بردارد دلا امشب به مي بايد وضو کرد .... و هر ناممکني را آرزو کرد تقدیم به همه دوستای خوبم عیدتون مبارک ...
دلم را پرت میکنم آنطرف دیوار...
دنیا دیوارهای بلند دارد و درهای بسته که دور تا دور زندگی را گرفته اند. نمی شود از دیوارهای دنیا بالا رفت. نمی شود سرک کشید و آن طرفش را دید. اما همیشه نسیمی از آن طرف دیوار کنجکاوی آدم را قلقلک می دهد. کاش این دیوارها پنجره داشت ... و کاش می شد گاهی به آن طرف نگاه کرد. شاید هم پنجره ای هست و من نمی بینم . شاید هم پنجره اش زیادی بالاست و قد من نمی رسد. با این دیوارها چه میشود کرد؟ می شود از دیوارها فاصله گرفت و قاطی زندگی شد و می شود اصلا فراموش کرد که دیواری هست و شاید می شود تیشه ای برداشت و کَند و کــَند . شابد دریچه ای ، شاید شکافی، شاید...
...
برای قشنگ ترین بهانه ی زندگی ام به بهانه ی 5 آبان
عزیزکم دخترکم قشنگترین بهانه ام برای زندگی میدانم که برای گفتن دوستت دارم به تو هیچ بهانه ای لازم نیست ، دوست داشتن تو که بهانه نمی خواهد همیشه گفته ام و تا ابد هم میگویم عاشقانه دوستت دارم، شاید این قلم است که برای نوشتن دنبال بهانه می گردد ... نیایشم ، از روزی که تو پا به این دنیا گذاشتی ، از آن روز که... که انگار همین دیروز بود که پاییز نارنجی ام رنگ و بوی بهاری گرفت از آن روز همه چیز برایم عوض شد ، نامم عوض شد... نامم که تنها نه، همه دنیایم عوض شد آری خدا یکی از فرشته های زیبا و مهربانش را به من هدیه داد و تویی آن هدیه ی زیبا از طرف خدا و منم که نامم شد مادر از ...
لالایی برای دختر پاییزی
ببند چشماتو آروم که شب از راه رسیده عروسکم مثل تو تو رختخواب خوابیده لالایی کن عزیزم که ماه آروم بخوابه ستاره قشنگم الان تو رختخوابه لالا لالا لالایی گل خوشرنگ خونه بخواب که دنیا با تو همیشه مهربونه لالایی کن عزیزم که باز فردا تو راهه فدای دو تا چشمات که مثل شب سیاهه ببند چشماتو آروم حالا دیگه لالا کن بخواب ، وقتی که صبح شد بازم چشماتو وا کن لالا لالا لالایی گل خوشرنگ مهتاب ...
خاله جون و وبلاگ نیایش
این وبلاگ رو خاله جون که خیلی خیلی دوست داره امروز یعنی ۲۹ فروردین ۱۳۹۰برات درست کرد و از من خواست تا توش برات بنویسم آخه میدونست که من توی تقویم هر سال از قبل از اینکه به دنیا بیای برات می نوشتم تا وقتی بزرگ شدی بخونی و بدونی که توی هر روز و هر ساعت و هر لحظه چه اتفاقی افتاده، چه اون موقع که تو شکم مامانی بودی چه وقتی تو این دنیای بزرگ قدم گذاشتی آره عزیز مامان دوست داشتم برات بنویسم حالا که این وبلاگ رو داری سعی می کنم برات همه خاطراتی که با هم داشتیم و داریم و خواهیم داشت رو بنویسم تا وقتی بزرگ شدی خودت ادامه اش بدی عزیزم ... اسم نینیش رو خاله ی بابا از همو ن موقع که به دنیا ...