نیایش عزیزمنیایش عزیزم، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 26 روز سن داره
امیرعلی جونامیرعلی جون، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 7 روز سن داره

ثمره ی عشق

السلام علیک یا امیر المومنین

کوفه امشب التهاب محشر است کوفه امشب کربلایی دیگر است جبرئیل آوای غم سر داده است در فلک شوری دگر افتاده است تیر غصه بر دل زارم نشست تیغ دشمن فرق مولایم شکست   فزتُ و ربُ الکعبه     خداحافظ ای کوفه ای شهر غم               که در کام من کرده ای زهر غم     خداحافظ ای سجده گاه علی که چشم تو مانده به راه علی     خداحافظ ای شهر لب دوخته   خداحافظ ای خانه ی سوخته     رساندی تو ای کوفه جان بر لبم   مدارا کن ای کوفه با زینبم     خداحافظ ای بی وفا ...
28 مرداد 1390

کاش خدا را اینگونه بیابیم...

خداوند بی نهایت است و لامکان و بی زمان اما... به قدر فهم تو کوچک می شود و به قدر نیاز تو فرود می آید و به قدر آرزوی تو گسترده می شود و به قدر ایمان تو کارگشا یتیمان را پدر می شود و مادر و عقیمان را طفل محتاجان برادری را برادر می شود نا امیدان را امید می شود گمگشتگان را ، راه می شود و در تاریکی ماندگان را نور پیران را عصا می شود و محتاجان به عشق را عشق... خداوند همه چیز می شود، همه کس را به شرط اعتقاد به شرط پاکی دل به شرط طهارت روح و به شرط پرهیز از معامله با ابلیس... بشویید قلب هایتان را از هر احساس ناروا و مغزهایتان را از هر اندیشه خلاف و زبانهایتان را ا...
22 مرداد 1390

نیایش کوچولو در ویترین!!!!!!

از امروز عکس این کوچولو در ویترین نی نی وبلاگ و منوی کاربری دوستان قرار گرفته  خیلی خوشحال میشم از اینکه دوستای خوبم همیشه به نیایش سر می زنن و به ما هم خیلی لطف دارن ممنون از همتون حضور گرم شما بود که به من این امید و روحیه رو داد تا بازم مثل سابق بنویسم و سعی کنم با شما خوبان شاد باشم دوستای گلی که بار اوله به این وبلاگ میان، قدمشون روی چشم ممنون از نگاه های قشنگتون خیلی خوش اومدید خوشحال میشم خیلی زیاد بازم تشریف بیارین دوستدار همه شما نیایش و مامانیش ...
19 مرداد 1390

چند تا دونه عکس!!!

تویی، تویی به خدا، این که از دریچه ماه نگاه می کند از مهر با منش سخن است تویی که روی تو مانند نو گلی شاداب میان چشمه ی مهتاب،بوسه گاه من است تویی، تویی به خدا دلنشین چو رویایی تویی، تویی به خدا، دلربا چو مهتابی تویی، تویی به خدا عشق و آرزوی منی... تویی تویی به خدا جان و عمر و هستی من... منم منم به خدا عاشق لبخند شیرین توام چون از دیدن این عکس خیلی ذوق کردی اینم برات گذاشتم عزیزم آخه از خرسی ها خیلی خوشت میاد     ...
18 مرداد 1390

احساس ناب مادری...

می بوسمش......می خندد می خندد........ زندگی جاری می شود به چشمانم که خیره می شود.......معصومیتش مرا تا آسمانها می برد گریه که می کند ..........قلبم تکه تکه می شود عاشقانه می بوسمش............چه شیرین می خندد  می خوابد اما ......دلم برایش تنگ می شود . .  . واژه کم می آورم برای توصیفش عجیب احساسی است......احساس ناب مادری کاش او هم روزی مادر شو د...   تقدیم به قشنگ ترین گل زندگی ما نیایش     ...
14 مرداد 1390

رمضان ماه نیایش و دعا...رمضان ماه رسیدن به خدا

 فرا رسیدن ماه مبارک رمضان ماه نیایش های نیلوفری  بر شما عاشقان با ایمان مبارک.   خداوندا ! نيازمندانه در اين ماه عظيم رمضان تو را مي خوانيم... تهي دست به تو مشتاقيم... به ما بندگان درگاهت مددي فرما كه بتوانيم به حقيقت ايماني كه درنهادمان قرارداده اي تورا به درستي ستايش كنيم و قدر نعمتهايی كه با كرامت خويش برما ارزاني نموده اي بدانيم. بارالها ازتو مي خواهيم در اين ماه مبارك  صحن و سراي دلمان را به نور نيايش ات نوازش دهي و  آبشار استجابتت را ميهمان رودخانه نيازمان كني. آمین از همه دوستان عزیز التماس دعای مخصوص ...
10 مرداد 1390

روز جهانی شیر مادر

دختر قشنگم امروز روز جهانی شیر مادره از لحظه ای احساس کردم تو در درونمی تا امروز که 22 ماهه هستی با تمام وجودم درک کردم که مادر بودن با تمام موقعیت های قشنگ و شیرینی که ممکنه یه نفر تو زندگیش تجربه کنه فرق داره و خوشحالم که یک مادرم پر از مسئولیت و هیچ شغلی رو پر افتخار تر از مادری نمی بینم و هرگز خسته نمی شم... وقتی به این 22 ماهی که تا امروز به تو شیر دادم فکر میکنم میبینم اصلا دلم نمیخواد این لحظه های قشنگ هیچ وقت تموم بشه...  درسته که خیلی بعضی وقتاش سخت بود و هرچی که بزرگ تر میشدی سخت تر... آره روزایی رو به خاطر دارم که از شدت دردی که به خاطر گاز گرفتن تو بود واقعا گریه می کردم ولی اون ل...
10 مرداد 1390

وقتی نیایش مامان می شود!!!

اینو می بینی؟؟؟ دیگه نمی بینی!!! این عکس مربوط به چند ماهه پیشه نیایش هست، نمی دونم از کجا همچین چیزی دیده بود و یاد گرفته بود ، شایدم خودش کشف کرده بود! به هر حال جالب بود برام که توپش رو زیر لباسش قایم کرده بود اینطوری... تو این مدت یکی دو ماه خیلی پیشرفت کرده دخملی کارای جدید میکنه مثلا جوراب (به قول خودش جوبو) و  کفشاش رو خودش می پوشه تقریبا هم درست می پوشه یا شلوارشو  میتونه در بیاره و بپوشه... یا اگه جایی رو کثیف کنه میره دستمال میاره و تمییز میکنه و میگه مامان من این تَمپی یعنی مامان من اینو تمییز کردم ، حرفای جدید میزنه بیشتر کلمه ها رو د...
7 مرداد 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ثمره ی عشق می باشد