نیایش عزیزمنیایش عزیزم، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 1 روز سن داره
امیرعلی جونامیرعلی جون، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 13 روز سن داره

ثمره ی عشق

لالایی مامان

نیایش پاکم که حالا تو آغوشم حست می کنم خیلی حس خوبی دارم  امروز یعنی 25 مهر 88 اولین روزیه که من و تو تنها هستیم یکم نگرانم که می تونم آرومت کنم یا نه   آخه تا دیروز همه پیشمون بودن خاله ،مامان جون، دایی، بابا جون و حتی بابایی همش تو بغل این و اون بودی و حالا فقط منم چرا اینقدر بی تابی می کنی؟ باورت نمیشه اگه بگم مامان بزرگت ( مامان من) امروز زنگ زد فقط برا اینکه صدات رو بشنوه میگفت دلش خیلی برات تنگ شده همشون دلتنگت شدن خوش به حالت کوچولو... می خوام برات لالایی بخونم تا آروم بشی منم میتونم مثل مامان جون لالایی بخونم مگه نه؟ لالایی کن بخواب خوابت قشنگه گل مهتاب شبات هزار تا رنگه یه وقت بیدا...
3 ارديبهشت 1390

مامان جون امروز نیایش رو برای اولین بار دید

دختر قشنگم امروز یعنی ۵ آبان ۸۸ که ۱ ماهه شدی مامان جون یعنی مامان بابایی تو رو برای اولین بار دید آخه موقع تولدت اینجا نبود پیش عمه بود آخه عمه جون مالزی درس می خونه و نتونستن اون موقع تولدت ببیننت بابایی همون روزا عکساتو براشون فرستاد و اونا هم مجبور بودن قربون صدقه عکسات برن عمه جونم خیلی دوست داره کلی برات هدیه فرستاده یه چمدون کوچولو با حاشیه نارنجی (آخه سیسمونیت نارنجیه ) با کلی لباس های خوشگل که دلم میخواست همشو الان تنت کنم دستش درد نکنه خدا کنه اونم زودتر بتونه بیاد مامان جونت هم علاوه بر کلی سوغاتی تند تند هم برات شعر میگه همه خیلی دوست دارن ...
2 ارديبهشت 1390

لالا لالا گلم باشی... هیشه در برم باشی

لالایی که خودم همیشه گوش می کردم وقتی تو شکمم بودی این بود شبا از تلویزیون می گذاشت اون موقع ها یادش به خیر... لالایی اومده خواب توی چشمات لالایی مثه قند شیرینه حرفات ببین رنگی ترین رویا رو امشب ببین آبی ترین دریا رو امشب ببین اسبایی رو که توی صحران ببین دشت گلای سرخ چه زیبان ببین رویای یک لحظه خوبو ببین پرنده های تو غروبو لالا لالایی چشمات بسته میشه کی از لالایی گفتن خسته میشه لالا لالا ببین زیباست دنیا ببین زیبایی ها رو توی رویا لالایی منم رسید به آخر بخوا آروم تویی از جون عزیزتر لالالا ...
30 فروردين 1390

پیله ات را بگشا ...تو به اندازه پروانه شدن زیبایی

نو گل باغ زندگی من و بابایی نیایش روز یکشنبه ۵ مهر ۱۳۸۸ ساعت ۱۲:۲۵ً در شهر مشهد مقدس در بیمارستان سینا تحت نظر خانم دکتر پور جواد چشم به جهان گشود و رنگ تازه ای به زندگی ما زد و طعم شیرین مادر و پدر شدن را به ما چشاند... لمس بودنت مبارک گل من.      گل ناز من،  قرار بود ۲۰ مهر ۸۸ به دنیا بیای . شمارش معکوس شروع شده بود واسه تولدت ،که روز ۴ مهر مامانی رفت دکتر و دکتر گفت فردا بیا واسه عمل خیلی شوکه شده بودم اصلا باورم نمیشد نمیدونستم خوشحالم یا ناراحت ؟شایدم نگران بودم آره اون شب اصلا خوابم نمیبرد ولی بابایی وقتی فهمید خیلی خوشحال شد خیلی زیا...
29 فروردين 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ثمره ی عشق می باشد