نیایش عزیزمنیایش عزیزم، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 26 روز سن داره
امیرعلی جونامیرعلی جون، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 7 روز سن داره

ثمره ی عشق

خندیدن هم نیایش است

خندیدن یک نیایش است اگر بتوانی بخندی،آموخته ای که چگونه نیایش کنی... هنگامی که هر سلول بدن تو بخندد،هر بافت وجودت از شادی بلرزد، به آرامشی عظیم دست می یابی   کسی می تواند بخندد، که طنز آمیزی و تمامی بازی زندگی را می بیند   کوتاه ترین راه برای گفتن دوستت دارم لبخند است!   شادی اگر تقسیم شود،دو برابر می شود! غم اگر تقسیم شود،نصف می شود!   همیشه با دیگران بخندیم و هرگز به دیگران نخندیم!   یادت باشه! انسان های خندان و شاد به خداوند شبیه ترند! بهشت یعنی،شادی،خنده،سرور و شعف! جای تأسف است! ما برای شاد بودن بهانه ای می خواهیم،ولی برای غمگین بودن نیاز به هیچ بهانه ای نداریم ...
12 ارديبهشت 1390

اولین واژه های نیایش

اولین کلماتی که به زبون آوردی ما، مام، ماما و بابا بود ولی هر روزی که میگذشت چیزای جدید تر یادمیگرفتی مثل عمه و عمو ...وقتی دیدم رو دور عمه گفتن افتادی سریع زنگ زدم به عمه جونت و کلی براش عمه عمه کردی و اونم ذوق کرد و خوشحال شد(15تیر89) عمو رو هم از اونجایی یاد گرفتی که عاشق عمو پورنگ شده بودی و تا برنامش شروع میشد میگفتی عمو... بعضی وقتا هم صداهایی در میاوردی که بقیه تعبیر به کلمات معنی دار میکردن مثل هپی(happy)یا عمه نی(میگفتن یعنی عمه نیست)یا م نی (به فتح م) یعنی من نی نی هستم یا ابو (به فتح الف) چه میشه کرد واسه کسایی که برا حرف زدن نی نی شون لحظه شماری میکنن این چیزا پیش میاد دیگه هر صدای نی نی رو معنی میکنن دل خودشون خوش باش...
11 ارديبهشت 1390

این دخمل تنبل بالاخره چهار دست و پا کرد

خوشگل مامان در حالی که چند روز مونده بود 9 ماهش تموم بشه 2 تیر 89 کلی واسه مامان چهار دست و پایی رفت البته خیلی هم تنبل نبودی ها چون اول پا شدی واستادی آره از هر جایی که می شد دستت رو می گرفتی و وایمیستادی... دخملم باهوش و زرنگه...با این که دوست داشتم زود تر راه بیفتی ولی نمیدونستم تازه از وقتی چهار دست و پا بری رو زمین پر از میکروب اول بیچارگیه... تو هم که ماشاءالله وروجک مگه میشد جلوت رو بگیریم خدا خودش باید مواظب شما کلوچوهای وروووجک باشه   ...
10 ارديبهشت 1390

اولین روز مادر

١٣ خرداد 89 مصادف با تولد حضرت فاطمه(س)و روز زن و مادر بود تا اون موقع خیلی احساس خاصی نسبت به این روز نداشتم جدا از این که همش سعی می کردیم یه جوری از مادرامون قدردانی کنیم، ولی واقعا فقط الان حس میکنم که زحمت های یه مادر هیچ جوری قابل جبران نیست و بزرگ ترین هدیه هم برا یه مادر اینه که سلامتی بچه اش و خوشبختی اونو ببینه اون روز یعنی روز مادر وقتی بابایی یه هدیه از طرف تو برام گرفت و توی یه کارت تبریک خیلی خوشگل از زبون تو برام نوشته بود واقعا خوشحال شدم و حس عجیبی داشتم ...مادر بودن نعمت بزرگیه و واژه مادر هم مقدس واقعا وقتی مادر میشیم قدر مادرامون رو می دونیم نیایش پاکم برات آرزوی خوشبختی می کنم ممنو...
9 ارديبهشت 1390

بالاخره اولین دندون دخترم در اومد

24 خرداد 89 بالاخره یه سفیدی کوچولو تو لثه پایینت به چشم خورد چشم ما روشن  دیروزش یه تیزی تو لثه پایینت به دست بابایی خورد و به من گفت و امروز بالاخره دندونت تشریف آوردن... عمه خیلی دوست داشت تا وقتی اون هست دندون در بیاری همش دستشو میذاشت رو لثه هاش و می گفت الهی بمیرم عمه که اینقدر درد میکشی ...خدا رو شکر مبارک باشه ولی داشتی خیلی اذیت می شدی دیگه کم مونده بود دیوار رو گاز بگیری  ان شاءالله بقیه اش هم زودتر در میاد راحت میشی گلم ... امروز یعنی 18 تیر 89 متوجه شدم دومین دندونت هم داره درمیاد حالا تو فک پایینت دو تا دندون داری...     ...
9 ارديبهشت 1390

تولد بابایی مهربون

روز 6 خرداد تولد بابا مهدی بود و شب شش خرداد یه جشن کوچولوی خانوادگی گرفتیم چون عمه مینو هم بود و تولد هر سه تا مون یعنی من و بابا و عمه خرداد ماه بود و همین طور ورود تو به 9 ماهگی بود... با یه تیر چند تا نشون زدیم و خیلی خوش گذشت دست همه هم بابت کادوها درد نکنه..تو هم برا اولین بار بود که کیک تولد می خوردی کوچولوی ناز مامان..تولد هممون مبارک...                  ...
8 ارديبهشت 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ثمره ی عشق می باشد