نیایش عزیزمنیایش عزیزم، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه سن داره
امیرعلی جونامیرعلی جون، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 12 روز سن داره

ثمره ی عشق

یا مقلب القلوب...

به آیینه مقابلت نگاه کن بهار پیش روی توست ... باور کن آیینه ای از بهشت رو به روی توست که آفریدگارت با لطف بی کرانش در مقابلت نهاده است بنگر که تا چه اندازه شفاف و لطیف و زیباست... راستی تو در این آیینه چه می بینی؟ می دانم! خنده ی گل ، تبسم غنچه ،رقص بنفشه، نوازش نسیم،حرکت سبزه ها،ترنم باران،ترانه ی چکاوک ها و چلچله ها را.... می دانم آنچه میبینی بیش از آن است که همه را بر زبان آوری... آنچه در این آیینه دیده میشود بهار است و تو در عمق این آیینه خدایت را میبینی و دست قدرت و سخاوت بی حدش را... و چه زیبا گفت آن معلم معرفت که: برگ درختان سبز در نظر هوشیار هر ورقش دفتری است "معرفت کردگار" پس ...
29 اسفند 1390

تقدیم به همه ی دوستان عزیز در آستانه ی فصلی نو

  مناسبت ها را بهانه ای می کنیم تا از آنان که دوستشان داریم یادی کنیم بوی باران ; بوی سبزه ; بوی خاک شاخه های شسته ; باران خورده ; پاک آسمان آبی و ابر سفید برگهای سبز بید عطر نرگس , رقص باد نغمه شوق پرستوهای شاد خلوت گرم کبوترهای مست نرم نرمک می رسد اینک بهار خوش به حال روزگار با همه ی خوبی ها و بدی هایش، هرآنچه که بود؛ برگی دیگر از دفتر روزگار ورق خورد، برگ دیگری از درخت زمان بر زمین افتاد، سالی دیگر گذشت... چند روز دیگر بهار می آید و همه‌ چیز را تازه می‌کند، سال ، ماه ، روزها ، هوا و طبیعت را ...  ولی فقط یک چیز کهنه می شود که به همه ی آن تاز&zwnj...
21 اسفند 1390

از نیایشم + صدای بلبلم !

سلام دختر گل و قشنگم این روزا با اینکه خیلی کم حوصله ام و خسته اما سعی کردم خودم رو مشغول کنم ( مشغول به اصلاح خونه تکونی ... )با اینکه حال و هوای عید رو ندارم و حسش نمیکنم اما به خاطر تو هم که شده سعی میکنم فقط به روزای خوب فکر کنم وقتی ذوق کردنت رو می بینم دلم می خواد همه چیز رو فراموش کنم و تمام ذهنم رو پر کنم از تو... فقط تو  الان با اینکه دور و برم خیلی شلوغه اما دوست داشتم بیام و از تو بنویسم از تو که همه وجودمی از تو که همیشه سعی میکنی به مامان کمک کنی و مامان رو درک کنی ببخش اگه بعضی وقتا از روی خستگی یه کم صدام رو بلند کردم الهی بمیرم برات که وقتی از یه کارت ناراحت میشم و عصبانی بدو بدو میای بغلم میکنی و نازم میکنی ...
15 اسفند 1390

در سینه ات نهنگی می تپد...

اینکه مدام به سینه ات می کوبد، قلب نیست؛  ماهی کوچکی است که دارد نهنگ می شود.  ماهی کوچکی که طعم تُنگ بلورین، آزارش می دهد و بوی دریا هوایی اش کرده است. قلب ها همه نهنگانند در اشتیاق اقیانوس . اما کیست که باور کند در سینه اش نهنگی می تپد! آدم ها ، ماهی را در تُنگ دوست دارند و قلب ها را در سینه ... ماهی اما وقتی در دریا شناور شد، ماهی ست و قلب وقتی در خدا غوطه خورد، قلب است. هیچ کس نمی تواند نهنگی را در تنگی نگه دارد؛ تو چطور می خواهی قلبت را در سینه نگه داری؟  و چه دردناک است وقتی نهنگی مچاله می شود و وقتی دریا مختصر می شود و وقتی قلب خلاصه می شود و آدم، قانع... این ماهی کوچک اما بزرگ خواهد شد ...
8 اسفند 1390

اندازه ی دل سپردنی مهمانیم...

سلام دوستای خوب و مهربون و همیشه همراهم ببخشید اگه با پست های قبلی باعث ناراحتی تون شدم اصلا دوست ندارم وبلاگ نیایشم بوی غم بده ولی گاهی اوقات بعضی دلتنگی ها زورشون بیشتره... راستش چند روز پیش تصمیم داشتم از نیایش بنویسم از اینکه الان دیگه 10 روزی هست که اسمش رو یاد گرفته کامل بگه : من نیایشم... می خواستم صداش رو بذارم ، چون بالاخره موفق شدم صداش رو ضبط کنم آخه چند وقتی هست که شعر می خونه... اما قسمت نشد ... ان شا الله در اولین فرصت متاسفانه جمعه صبح خبر دار شدم که پدر بزرگم (پدر مامانم) به رحمت خدا رفتند... این چند روز خیلی درگیر بودم و حال و حوصله ی درستی نداشتم ... نمیدونم امسال چرا این طوری بود ...
7 اسفند 1390
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ثمره ی عشق می باشد