نیایش عزیزمنیایش عزیزم، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 23 روز سن داره
امیرعلی جونامیرعلی جون، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 4 روز سن داره

ثمره ی عشق

اولین مسافرت با نیایش (5 مهر 1389)

صبح زود روز 5 مهر 89 بعد از نماز صبح راه افتادیم سمت شمال مامان جون (مامان من) هم با ما اومد چون خودم ازش خواستم هم به خاطر اینکه یه آب و هوایی عوض کنه و دلتنگ تو نباشه هم به خاطر اینکه من دست تنها نباشم توی سفر با تو کوچولوی وروجک تا به همه مون خوش بگذره خیلی هم خوب بود غیر از یه بار که ماشین یه کم اذیت کرد ولی وقتی رسیدیم دریا خیلی خوب بود دلم برا دریا تنگ شده بود.....توی این عکس بابا امان ایستادیم برای صبحانه ....عکس بعدی  گرگان بودیم برا نهار ...عکس های بعدی هم مربوط به بابلسر هست و دریا .....نتونستیم خیلی دورتر بریم چون  سفر با یه کوچولوی یه ساله که مخصوصا وروجک هم باشه خیلی سخته ...کاش امسال هم بریم دوباره ،حالا که ...
15 ارديبهشت 1390

به مناسبت روز معلم

امروز 12 اردیبهشت90 روز بزرگداشت مقام معلمه برا همین گفتم با یه شعر  به هر دو تا مامان بزرگت که یه روزی معلم بودن و البته همیشه معلم میمونن تبریک بگم... حیف است معلم را به شمع تشبیه کنیم چون شمع را میسازند که بسوزد اما معلم میسوزد که بسازد... آنکه نقاش است و نقشی ساخته                      با قلـــــــم طرح نویی انداخته در مسیر واژه های دوستــــــــی                      سطر سطــری زآشنایی...
12 ارديبهشت 1390

عروسی خاله

٥ مرداد 89 عروسی خاله فریده به خوبی و خوشی برگزار شد و اونم یه نفس راحتی کشید طفلی خیلی خسته شده بود ولی بالاخره تموم شد دیگه خیلی هم همه چی خوب بود تو هم خیلی ناز شده بودی و دلبری میکردی آخرای شب دیگه اینقدر خسته بودی که تو اون سر و صدای وحشتناک نمیدونم چه جوری خوابت برده بود تازه بگو کجا تو بغل مامان بزرگ من اول که دیدمت خیلی نگران شدم گفتم چه جوری میشه تو این صدای بلند اینجوری خوابیده باشی آخه تو با کمترین صدا از خواب بیدار میشدی وقتی تو می خوابیدی ما نمیتونستیم نفس بکشیم برا همین که ترسیده بودم خودم با دست خودم بیدارت کردم و بعدش نتونستم یه لقمه شام بخورم از دست تو..راستی گلم همون روز 10 ماهت هم تموم میشد ایشالا عروسی...
11 ارديبهشت 1390

زود برگرد عمه جون

12 خرداد ساعت 20:20دقیقه پرواز عمه به مالزی بود تا 8 فرودگاه موندیم ولی پروازش انگار تاخیر داشت عمه هم از ما خواست بریم که تو هم اذیت نشی چون خسته شده بودی و شیر می خواستی دلمون می خواست بمونیم تا موقعی که میره ولی نشد لحظه خداحافظی لحظه خوبی نیست دل آدم می گیره ولی خب دیگه چاره چیه بالاخره باید می رفت دیگه... البته تا ما رسیدیم خونه دیگه اونم پروازش درست شد و رفت  نمیدنم کی می تونه دوباره بیاد ولی خب دلمون تنگ میشه براش امیدوارم خوش باشه و موفق هر جا که هست خدا نگهدارش باشه          ...
9 ارديبهشت 1390

عمه جون بالاخره اومد...

امروز یعنی ۲۹ اردیبهشت ۱۳۸۹ عمه جون تو رو برا اولین بار می دید آخه تا این موقع نتونسته بود برنامه اش رو هماهنگ کنه بالاخره می خواست از مالزی بیاد یه کم دو کم که دور نبود خیلی مشتاق بودیم هممون که زودتر هم ما ببینیمش هم اون تو رو ببینه ولی از یه طرف هم نگران بودم نکنه غریبی کنی و گریه کنی و عمه تو ذوقش بخوره آخه می دونستم چه قدر دوستت داره و چه قدر منتظرته    بابایی رفته بود فرودگاه دنبالش وقتی فهمیدم نزدیک خونه هستن تو رو گذاشتم تو روروئک جلوی در ورودی تا اینکه در رو باز کرد تو رو ببینه تو خونه مامان بزرگ بودیم اونم خیلی دلتنگ بود و وقتی عمه اومد نتونست طاقت بیاره و رفت جلوی در استقبالش پس با این حساب تو نفر سو...
8 ارديبهشت 1390

دایی عکاس

 ۱۶ فروردین ۸۹ بالاخره برا یکی دو دقیقه تونستی بدون کمک بشینی ولی خب هنوز نمیتونستی خودتو خوب نگه داری لااقل برای رو میز نشستن خیلی زود بود ولی این دایی جونت چون عاشق گرفتن عکسای خاصه، تو رو گذاشته رو میز صبحانه ،مامان جونه بیچاره هم از پشت هواتو داره که نیفتی اون وقت این عکسا رو گرفته من اون روز نبودم رفته بودم آرایشگاه همش ۱ ساعت نبودم ها ببین چه فیلمی کرده تو رو......     ...
6 ارديبهشت 1390

مامان عجول

نیایش جون از خدا که پنهون نیست از تو چه پنهون همیشه خیلی دلم می خواست بچم دختر باشه البته اون موقع که فهمیدم دارم مادر میشم واقعا فقط آرزو کردم سالم باشی ولی الان که تو رو دارم خدا رو هزار بار شکر میکنم که تو دختر ناز رو به من داده حالا اینا رو گفتم که بگم من اینقدر دوست داشتم لباسای خوشگلی که داشتی و لباسای لختی رو تنت کنم که تو روز برفی و در حالی که برات بزرگه لباس و هنوز ۳ ماهت هم نشده و نمیتونی حتی خودتو نگه داری و می افتی این لباس رو که تو عکس میبینی تنت کردم ببینم چه شکلی میشی و ازت عکس بگیرم این لباس رو عمه برات گرفته بود با کلی لباسای دیگه که همش برا تابستون خوبه و وقتی بزرگ بشی حالا دیدی من چه قدر عجول...
4 ارديبهشت 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ثمره ی عشق می باشد