نیایش عزیزمنیایش عزیزم، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 5 روز سن داره
امیرعلی جونامیرعلی جون، تا این لحظه: 8 سال و 6 ماه و 17 روز سن داره

ثمره ی عشق

پنج سالگیت مبارک عزیز دانه ی ما ...

سالروز تولدت بادا فرخ ای ناز دانه ی زیبا بار دیگر رسیده پنجم مهر شده ای پنج ساله و پویا میوه ی باغ زندگی هستی خوب و سر زنده ، زیرک و رعنا شاد و پیروز باشی و خوشحال ای نیایش، عزیز دانه ی ما شمع ها هم به فوت تو زیباست کیک  و کادو ، نشان عشق و صفا آرزومند نیک روزی تو همه هستیم و میکنیم دعا که رسد عمر تو به یکصد و بیست سایه سار تو هم مام و هم بابا روزت هر روز بهتر از دیروز با نگاه خدای بی همتا   تقدیم به نیایش عزیزم مامان جون (مامان ِ بابا)     ...
5 مهر 1393

59 ماهگی تو

نمیدونم چرا این  روزا اینقدر کم فرصت اینجا اومدن رو پیدا میکنم ببخش، هم تو هم دوستای گلت... این روزا با نقاشی های جورواجورت حسابی خوشحالم میکنی هی میکشی و هی تقدیم میکنی به مامان و بابا گفتم بابا یادم اومد چه قدر دختر بابایی شدی  صبح که میخواد بره باید حتما بیدار شی و ببوسیش و بگی بابا خیلی دوستت دارم مراقب خودت باش و زود برگرد....وای به روز ی که بابا بره و تو خواب باشی بهتره چیزی نگم بگذریم... خیلی وقته که علاقه به نقاشی داری و هی میگی که کاش منو به جای کلاس ژیمناستیک کلاس نقاشی میذاشتی اما خب من موافق نبودم و نیستم ولی تو بی نهایت علاقه داری به نقاشی! از خودت طرح میزنی و ابداع میکنی و گاهی هم از روی یه شکل یا یه عروس...
5 شهريور 1393

چهـــاری که منتظـــر پنـــج است !

دخترکمان این روزها خیلی انتظـــــــار میکشد ، ماه ها ، روزها حتی ساعت ها و دقیقه ها را هـــــــی میشمارد و می شمارد ... می خواهد زودتر برسد به 5، به پنجمبن روز مهـــــر ،به 5 سالـــــه شدن ، زودتر برسد به تولدش... روزهای کودکی  اش دارد تند تند میگذرد ... کودکانه هایش ، مادرانه هایی برایم ساخته که با هیچ چیز قابل قیاس نیست او بــــــزرگ میشود و بزرگ شدنش ، برایم خاطـــــره ها میسازد ،خاطره هایی تا همیشه به یاد ماندنی! روزهایی بود که آرزویم همه این بود که زودتر بزرگ شود بـــــــزرگ تر ،بزرگ تر! اما حالا احساس میکنم دلم میخواست کودکـــــی اش ، کودکانـــــه هایش بیـــــشتر ادامه داشته باشد... آرزوی بزرگ ا...
10 مرداد 1393

یخی که عاشق خورشید شد ...

زمستان تمام شده و بهار آمده بود. گل‌ها و گیاهان، یکی یکی سرشان را از خاک بیرون می‌آوردند. تکه‌ی یخ کنار سنگ بزرگ نشسته ‌بود. تمام زمستان سرش را به سینه‌ی سنگ گذاشته بود؛ جای خوبی برای خوابیدن بود. باد سردی که از کوه می‌وزید، تن یخ را سفت و محکم کرده بود. تن‌اش شفاف و بلوری شده بود. چند روزی بود تکه‌ی یخ احساس می‌کرد چیزی تن‌اش را قلقلک می‌دهد. یک روز آرام چشم‌هایش را باز کرد و از لابه‌لای شاخه‌های درختی که کنارش بود، نوری دید. کنجکاو شد و به درخت گفت: «کمی شاخه‌هایت را کنار می‌زنی؟» درخت با بی‌حوصلگی شاخه‌هایش را کنار زد. تکه یخ چشمش...
16 تير 1393

ای خدای مهربان...

دوستت دارم خدایا ، ای خدای مهربان ای که هستی در وجودم ، توی قلبم مثل جان دوست دارم زندگی را ، در هوایش زنده ام من که خوشبختم ، سپاست میگذارم بیکران دلخوشی هایم زیادند و برایم دلپذیر عشق مامان ، عشق بابا ، مهر خوب دیگران ای خدا ، با دستهای کوچکم خواهم ز تو تا کنی شادان دل خوبان ،تو از پیر و جوان نام زیبای نیایش تا همیشه با من است دوست دارم نام خود را در هر زمان در هر مکان برای عشق کوچکم نیایش عزیز مامان جون (مامانِ بابا)   بعضی وقتا شاکی میشدی از اینکه چرا اسمت رو نیایش گذاشتم چرا فاطمه نذاشتم ...خب علاقه داری به اسم فاطمه خیلی هم خوبه ولی اینکه اسم خودت رو دوست داشته باشی و او...
11 تير 1393
3164 11 16 ادامه مطلب

خوشحـــــالم...

خوشحالی ، خریدن یک بادکنک جدید است خوشحالی یک قاشق پر از ژله است خوشحالی سواری با یک قطار بخار قدیمی است خوشحالی پشت سر هم نخودی خندیدن است خوشحالی بالا رفتن از درختی است که دوست داریم وای نگاه کن رو دستم یک کفش دوزک نشسته این یعنی خوشحالی ! خوشحالی بازی با بهترین دوستم است خوشحالی احساس کردن باد ، لابه لای موهایم است وقتی که دارم تا جایی که میتوانم با سرعت دوچرخه سواری میکنم... خوشحالی باباست ، وقتی با من بازی میکند خوشحالی محکم بغل کردن مامان است خوشحالی انتخاب چیزی برای هدیه دادن است ! خوشحالی ، " تولدت مبارک " گفتن به هر کسی ست که دوستش دارم ... خوشحالی خنده است ... من خوشحالم ، من خوش...
26 خرداد 1393
4138 12 15 ادامه مطلب

عیدتون مبارک

چقدر پنجره را بي‌بهار بگذاري *** و يا نيايي و چشم انتظار بگذاري مگر قرار نشد شيشه‌اي از آن مي ناب *** براي روز مبادا كنار بگذاري بيا كه روز مباداي ما رسيد از راه *** كه گفته است كه ما را خمار بگذاري گمان كنم تو هم اي گل بدت نمي‌آيد *** هميشه سر به سر روزگار بگذاري نيايي و همه‌ي سر رسيدهامان را *** مدام چشم به راه بهار بگذاري به پاي بوس تو خون دانه مي‌كنيم و رواست *** كه نام ديگر ما را انار بگذاري گمان كنم وسط كوچه‌ي دوازدهم *** قرار بود با ما قرار بگذاري چراغ بر كف و روشن بيا، مگر داغي *** به جان اين شب دنباله دار بگذاري   وقتی فهمیدی فردا تولد امام زمانه از خوشحالی جیغی ک...
22 خرداد 1393

یه لبخند ، مهمان ما باشید !

توی خواب و بیداری بودی که شنیدم داری میگی : یه پیامک بزن یه پیامک پـــ یا مـــ ک ... گفتم به کی مامان ؟ گفتی اِاِاِاِ یه پیامک بزن خنده ام گرفته بود خیلی جالب بود میدونی من هنوز راحت نمیتونم بگم پیامک ولی برای تو اس ام اس زیاد معنی نداره همون پیامک ! یاد حرف استادم افتادم یه بار تو کلاس گفت نگید هلی کوپتر عادت کنید بگید بالگرد ... پس فردا جلوی بچه تون بگید هلی کوپتر بهتون میخنده و میگه : بگو بالگـــَرد بی کلاس بازی در نیار مامان ! نمیدونم شماها به یه برش هلالی از هندونه  چی میگید؟! اما نیایش میگه یه لبخند ! یه لبخند هندونه بهم بده هنوزم که هنوزه وقتی شب بعد از یکی دو ساعت با هم حرف زدن و قصه...
21 خرداد 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ثمره ی عشق می باشد